Showing posts with label دقیقی. Show all posts
Showing posts with label دقیقی. Show all posts

Saturday, 24 February 2018

شاهنامه خوانی در منچستر - 129

همانطور که قبلا هم گفته شد 1000 بیت از داستان گشتاسپ تا  قسمتی که در جلسه پیش خواندیم (آگاهی ارجاسپ از خالی ماندن بلخ از پادشاه و سپاه ایران) را فردوسی به دقیقی نسبت می دهد. در این قسمت به "انجام شدن کار دقیقی" می پردازیم و ماجرای گشتاسپ را در جلسه ی بعد دنبال می کنیم 

چو این نامه افتاد در دست من
به ماه گراینده شد شست من

سپس به نقل از فردوسی گفته می شود که ابیاتی به دستم رسید که به نظرم ابیات قویی نیامد (اشاره به ابیات سروده شده توسط دقیقی دارد). بهتره اگر سرودن اینگونه باشد اصلا متن نوشته نشود، اینگونه متنی را نوشتن مثل زجر کشیدن در معدنی  می ماند که در آن سنگ قیمتی نیست. -- خودم را محقق شاهنامه نمی دانم ولی همان نیمچه آشنایی که با طبع بلند فردوسی در طی سالیان گذشته پیدا کرده ام بمن می گوید که احتمالا این ابیات به فردوسی نسبت داده شده و در طی باز نویسی نسخه های خطی اثر به آن اضافه شده. بعید میاید که فردوسی بخواهد قدرت قلم خود را با کوچک نشان دادن کار دیگری به رخ بکشد. احترام فردوسی به نوشته ی دقیقی به حدی است که عین آن ابیات را در کاخ بلند بی زوال خویش جای داده. ارادت فردوسی به نقش دقیقی در سرودن شاهنامه بخصوص وقتی به خواندن بقیه ابیات ادامه می دهیم واضح تر می شود

نگه کردم این نظم سست آمدم 
بسی بیت ناتندرست آمدم 
من این زان بگفتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابکار 
 دو گوهر بد این با دو گوهر فروش 
کنون شاه دارد به گفتار گوش 
سخن چون بدین گونه بایدت گفت 
مگو و مکن طبع با رنج جفت 
چو بند روان بینی و رنج تن 
به کانی که گوهر نیابی مکن
چو طبعی نباشد چو آب روان 
مبر سوی این نامه ی خسروان 
دهن گر بماند ز خوردن تهی 
 ازان به که ناساز خوانی نهی 

حال اگر قسمت بالا را نادیده بگیریم و تک بیت اول را به دنباله ی ابیات بچسبانیم می بینیم که فردوسی از متنی می گوید که به دستش رسیده و آنرا به جامی از گهر تشبیه کرده که داستان های بسیار قدیمی در آن نوشته شده بوده و دقیقی بخش کوچکی از این مرجع را به صورت نظم در آورده. اینجا باز فردوسی به جایگاه دقیقی اشاره می کند که بزرگان به او ارج می نهادند و از همین رو صاحب مال و منال شده بود. خود این ابیات خواننده را در قبول ابیاتی که به ضعف سرودهای دقیقی از قول فردوسی پرداخته به شک می اندازد

یکی نامه بود از گه باستان 
سخنهای آن برمنش راستان
چو جامی گهر بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
 گذشته برو سالیان شش هزار
گر ایدونک پرسش نماید شمار 
 نبردی به پیوند او کس گمان 
پر اندیشه گشت این دل شادمان 
گرفتم به گوینده بر آفرین
  که پیوند را راه داد اندرین
 +++
اگرچه نپیوست جز اندکی 
ز رزم و ز بزم از هزاران یکی
همو بود گوینده را راه بر
که بنشاند شاهی ابر گاه بر 
 همی یافت از مهتران ارج و گنج 
 ز خوی بد خویش بودی به رنج
+++
به شهر اندرون گشته گشتی سخن
ازو نو شدی روزگار کهن  

سپس فردوسی از زحمات خودش برای سرودن شاهنامه می گوید و اینکه سالها پس از تکمیل اثر، شاهنامه را پیش خودش نگه داشته تا اینکه نهایتا آنرا به سلطان محمود تقدیم می کند و اینگونه است که اولین قدم برای ماندگاری شاهنامه برداشته می شود
  

من این نامه فرخ گرفتم به فال 
بسی رنج بردم به بسیار سال
+++
ندیدم سرافراز بخشنده یی 
به گاه کیان بر درخشنده یی
مرا این سخن بر دل آسان نبود
 بجز خامشی هیچ درمان نبود 
+++
سخن را چو بگذاشتم سال بیست 
بدان تا سزاوار این رنج کیست 
+++
جهاندار محمود با فر و جود 
که او را کند ماه و کیوان سجود
سر نامه را نام او تاج گشت
به فرش دل تیره چون عاج گشت 
به بخش و به داد و به رای و هنر
نبد تاج را زو سزاوارتر  
 بیامد نشست از بر تخت داد 
 جهاندار چون او ندارد به یاد 

سپس فردوسی مجدد به رزم توران (به فرماندهی ارجاسپ) با ایران (به پادشاهی  گشتاسپ) می پردازد

کنون رزم ارجاسپ را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم

این قسمت را در جلسه ی بعدی شاهنامه خوانی در منچستر دنبال خواهیم کرد. ممنون از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

لغاتی که آموختم
طبایع = جمع طبع یا سرشت. طبایع اربع: چهار عنصر باد، خاک، آب و آتش
جود = جوانمردی، بخشش

ابیانی که خیلی دوست داشتم
گه بزم زر و گه رزم تیغ 
ز خواهنده هرگز ندارد دریغ 

قسمت های پیشین
ص  1004 آمدن لشکر ارجاسپ ببلخ و کشته شدن لهراسپ


Sunday, 4 February 2018

شاهنامه خوانی در منچستر 123

به پادشاهی گشتاسپ می رسیم.  1000 بیتی که  دقیقی سروده و فردوسی به شیوه ی امانت داری معمول خود منبع این اشعار را مشخص می کند

چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می داشتی چون گلاب
 دقیقی ز جایی پدید آمدی 
بران جام می داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که می 
  مخور جز بر آیین کاوس کی 
+++
ازین باره من پیش گفتم سخن
سخن را نیامد سراسر به بن 
 ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار 
بگفتم سرآمد مرا روزگار 
گر آن مایه نزد شهنشه رسد 
روان من از خاک بر مه رسد
کنون من بگویم سخن کو بگفت
 منم زنده او گشت با خاک جفت

حال می پردازیم به قسمتی که دقیقی سروده
لهراسپ پادشاهی را به گشتاسپ می دهد و خود در پرستشگاهی معتکف می شود

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت  
فرود آمد از تخت و بربست رخت
به بلخ گزین شد بران نوبهار
 که یزدان پرستان بدان روزگار
مران جای را داشتندی چنان بدان
 که مر مکه را تازیان این زمان
 خانه شد شاه یزدان پرست 
 فرود آمد از جایگاه نشست
ببست آن در آفرین خانه را 
نماند اندرو خویش و بیگانه را
بپوشید جامه ی پرستش پلاس
خرد را چنان کرد باید سپاس
 بیفگند یاره فرو هشت موی
سوی روشن دادگر کرد روی

گشتاسپ و کتایون صاحب دو پسر (اسفندیار و پشوتن) می شوند و گشتاسپ به عدل فرمانروایی می کند

چو گشتاسپ بر شد به تخت پدر 
که هم فر او داشت و بخت پدر
به سر بر نهاد آن پدر داده تاج 
که زیبنده باشد بر آزاده تاج 
منم گفت یزدان پرستنده شاه
مرا ایزد پاک داد این کلاه
 بدان داد ما را کلاه بزرگ
که بیرون کنیم از رم میش گرگ
 سوی راه یزدان بیازیم چنگ 
بر آزاده گیتی نداریم تنگ 
چو آیین شاهان بجای آوریم
بدان را به دین خدای آوریم
 یکی داد گسترد کز داد اوی 
ابا گرگ میش آب خوردی به جوی
پس آن دختر نامور قیصرا 
که ناهید بد نام آن دخترا 
کتایونش خواندی گرانمایه شاه 
دو فرزندش آمد چو تابنده ماه
یکی نامور فرخ اسفندیار
شه کارزاری نبرده سوار
پشوتن دگر گرد شمشیر زن 
       شه نامبردار لشکرشکن 

همه ی پادشاهان گشتاسپ را پذیرا شدند بجز شاه ارجاسپ از توران که هر ساله ایران باید به او باج می داد

گزیدش بدادند شاهان همه 
نشستن دل نیک خواهان همه
مگر شاه ارجاسپ توران خدای 
که دیوان بدندی به پیشش به پای
گزیتش نپذرفت و نشنید پند
اگر پند نشنید زو دید بند 
 وزو بستدی نیز هر سال باژ
  چرا داد باید به هامال باژ

زرتشت در ایران ظهور می کند، اهریمن را شکست داده و گشتاسپ بدین او می گرود

چو یک چند سالان برآمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
 در ایوان گشتاسپ بر سوی کاخ 
درختی گشن بود بسیار شاخ 
همه برگ وی پند و بارش خرد  
کسی کو خرد پرورد کی مرد 
خجسته پی و نام او زردهشت 
که آهرمن بدکنش را بکشت
به شاه کیان گفت پیغمبرم 
سوی تو خرد رهنمون آورم 
جهان آفرین گفت بپذیر دین
  نگه کن برین آسمان و زمین
 گر ایدونک دانی که من کردم 
که بی خاک و آبش برآورده ام 
نگر تا تواند چنین کرد کس
مگر من که هستم جهاندار و بس 
 این ز گوینده بپذیر به دین اوی
 بیاموز ازو راه و آیین اوی 
 نگر تا چه گوید بران کار کن
خرد برگزین این جهان خوار کن
 بیاموز آیین و دین بهی 
که بی دین ناخوب باشد مهی
چو بشنید ازو شاه به دین به
 پذیرفت ازو راه و آیین به 

سپس به ساختن آتشکده مهربرزین می پردازد. درختی که به عنوان سروی از بهشت از آن یاد شده را جلوی آنشکده مهر برزین در کشمر می کارند و آن سرو را شاهدی می سازند که گشتاسپ دین زرتشت را پذیرفت. درخت رشد می کند و بر آن نقش جمشید و فریدون و بزرگان دیگر کنده می شود. گشتاسپ به همه فرمانروایان پیام می فرستد که به بتان چینی پشت بکنید، پیاده به کشمر بیایید و سخنان زرتشت را پذیرا باشید که این سرو کشمر نیست، نهالی است از بهشت که پادشاه آنرا در کشمر کاشته

نخست آذر مهربرزین نهاد 
به کشمر نگر تا چه آیین نهاد
یکی سرو آزاده بود از بهشت 
به پیش در آذر آن را بکشت
نبشتی بر زاد سرو سهی 
که پذرفت گشتاسپ دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را 
چنین گستراند خرد داد را
چو چندی برآمد برین سالیان
مران سرو استبر گشتش میان 
 چنان گشت آزاد سرو بلند 
که برگرد او برنگشتی کمند
چو بسیار برگشت و بسیار شاخ 
بکرد از بر او یکی خوب کاخ 
رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندرو آب و گل
 دو ایوان برآورد از زر پاک
      زمینش ز سیم و ز عنبرش خاک
+++
برو بر نگارید جمشید را 
پرستنده مر ماه و خورشید را
فریدونش را نیز با گاوسار
بفرمود کردن برانجا نگار 
 همه مهتران را بر آن جا نگاشت
نگر تا چنان کامگاری که داشت
 چو نیکو شد آن نامور کاخ زر
به دیوارها بر نشانده گهر 
 به گردش یکی باره کرد آهنین
نشست اندرو کرد شاه زمین 
 فرستاد هرسو به کشور پیام 
که چون سرو کشمر به گیتی کدام 
ز مینو فرستاد زی من خدای 
مرا گفت زینجا به مینو گرای
کنون هرک این پند من بشنوید 
پیاده سوی سرو کشمر روید 
بگیرید پند ار دهد زردهشت
به سوی بت چین بدارید پشت
 به برز و فر شاه ایرانیان 
ببندید کشتی همه بر میان
در آیین پیشینیان منگرید 
برین سایه ی سروبن بگذرید 
سوی گنبد آذر آرید روی
     به فرمان پیغمبر راست گوی 
+++
همه نامداران به فرمان اوی
سوی سرو کشمر نهادند روی
 پرستشکده گشت زان سان که پشت
ببست اندرو دیو را زردهشت 
 بهشتیش خوان ار ندانی همی
چرا سرو کشمرش خوانی همی
 چراکش نخوانی نهال بهشت
  که شاه کیانش به کشمر بکشت

بعد از مدتی زردشت به گشتاسپ می گوید که این درست نیست که تو به تورانیان باج بدهی. گشتاسپ هم قبول می کند.  خبر تصمیم گشتاسپ برای نپرداختن باج به توران را دیوی به ارجاسپ می رساند

چو چندی برآمد برین روزگار 
خجسته ببود اختر شهریار 
به شاه کیان گفت زردشت پیر 
که در دین ما این نباشد هژیر 
که تو باژ بدهی به سالار چین 
نه اندر خور دین ما باشد این
نباشم برین نیز همداستان 
که شاهان ما درگه باستان
به ترکان نداد ایچ کس باژ و ساو 
برین روزگار گذشته بتاو
پذیرفت گشتاسپ گفتا که نیز 
   نفرمایمش دادن این باژ چیز 
+++
پس آگاه شد نره دیوی ازین 
هم اندرز زمان شد سوی شاه چین 
بدو گفت کای شهریار جهان
جهان یکسره پیش تو چون کهان
به جای آوریدند فرمان تو 
نتابد کسی سر ز پیمان تو
مگر پورلهراسپ گشتاسپ شاه  
 که آرد همی سوی ترکان سپاه

 ارجاسپ در نامه ای به گشتاسپ هشدار می دهد که زرتشت جادوگری است که تو را تسخیر کرده و اگر زرتشت را از خودت دور نکنی ما به ایران حمله می کنیم و ایران را با خاک یکسان می کنیم

چو ارجاسپ بشنید گفتار دیو
فرود آمد از گاه گیهان خدیو 
+++
بدانید گفتا کز ایران زمین 
بشد فره و دانش و پاک دین 
یکی جادو آمد به دین آوری 
به ایران به دعوی پیغمبری 
همی گوید از آسمان آمدم 
ز نزد خدای جهان آمدم 
+++
یکی نامه باید نوشتن کنون
سوی آن زده سر ز فرمان
 ببایدش دادن بسی خواسته 
برون که نیکو بود داده ناخواسته
مر او را بگویی کزین راه زشت 
  بگرد و بترس از خدای بهشت 
+++
مر آن پیر ناپاک را دور کن 
بر آیین ما بر یکی سور کن
گر ایدونک نپذیرد از ما سخن
کند روی تازه بما بر کهن 
 سپاه پراگنده باز آوریم 
یکی خوب لشکر فراز آوریم
به ایران شویم از پس کار اوی
نترسیم از آزار و پیکار اوی
 برانیمش از پیش و خوارش کنیم 
   ببندیم و زنده به دارش کنیم 

حال پیامد تهدید ارجاسپ چیست، می ماند برای جلسه ی بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما

در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می شود. در صورت تمایل به ما بپیوندید

لغاتی که آموختم
رش = واحد طول و آن برابر است با فاصله ٔ هر دو دست چون از هم باز کنند
هامال = مساوی، برابر
هژیر = نیکو، پسندیده

ابیانی که خیلی دوست داشتم
 ببایدش دادن بسی خواسته 
برون که نیکو بود داده ناخواسته

 بیاموز آیین و دین بهی 
که بی دین ناخوب باشد مهی

منم گفت یزدان پرستنده شاه
مرا ایزد پاک داد این کلاه
 بدان داد ما را کلاه بزرگ
که بیرون کنیم از رم میش گرگ
 سوی راه یزدان بیازیم چنگ 
بر آزاده گیتی نداریم تنگ 

قسمت های پیشین
ص  971  یکی نامه بنوشت خوب و هژیر