Showing posts with label تاتر. Show all posts
Showing posts with label تاتر. Show all posts

Monday, 23 September 2019

I_am_an_orange _dot


Photo by Atusa

Thanks to everyone who attended the #Emergencymcr on Saturday. Thanks for all your love and support. #I_am_an_orange_dot is a work in progress and is dedicated to those who risk everything and travel a long and scary way in search of #freedom.

سپاس ویژه از دوستانی که برای حمایت از برنامه قدم رنجه فرمودند و در تاتر ضد_آرتس همراه نقطه‌ی نارنجی شدند


© All rights reserved

Tuesday, 19 March 2019

لبخند گرگ‌ها


نمایش لبخند گرگ‌ها برای آموزش کودکان که چگونه از خود مراقبت کنند

© All rights reserved

Sunday, 15 January 2017

منچستر و نمایش



Congratulations to #Sepideh_Nazaripour for her powerful performance of #Medea. The clever use of movements with #eastern accents in her interpretation of Medea was one of the highlights of the performance.

بارش اولین برف امسال که از شب قبل آغاز شده بود را نمی شد ندیده گرفت. توی تخت ماندم و به آسمان یکپارچه سفید چرک تاب که طبق معمول در قاب پنجره لنگر انداخته بود نگاه کردم. این سوز و سرما و برف حتما یخبندان را هم بدنبال خواهد داشت و امروز رفتن به دانشگاه کار آسانی نخواهد بود. غلتی زدم ولی دوباره خیلی زود به سمت پنجره چرخیدم. به درخت کاج که به بلندای آسمان قد کشیده بود نگاه کردم. فیلی را می ماند که روی دوپا بلند شده. خرطومش مرتب در وزش باد از سمتی به سمت دیگر می تابید. آیا امروز هم برف ادامه خواهد داشت؟ در این فکر بودم که ناگهان از گوشه ی پنجره، آبی کم حالی چشمک زد. به آن نقطه چشم دوختم. اشتباه نمی کردم. ابرها رقیق تر شده بودند و هاشورهای آبی بر پهنه سفید نمایان می شدند. کم کم آن شد که چشم به راهش بود. آفتاب از میدان رزم آسمان پیروز بیرون آمد و به برکت این پیروزی، وقتی که از خانه خارج شدم، اثری از برف در خیابان ها دیده نمی شد
خودم را به دانشگاه رساندم و مدتی بعد در سالن غرق تماشای اجرای سپیده نظری پور بودم: برداشتی خاص و اجرایی قوی (که خالی از ردپای مشرق زمین نبود) از یک تراژدی حماسی. با آرزوی موفقیت های روزافزون برای ایشان
  بعد از نمایش زمانی را لازم داشتم تا تاثیر اجرا کمی رقیق تر شود. به کافی شاپ رفتم و به درختی که جلوی موزه در چله زمستان به گل نشسته بود فکر کردم. منچستر هم مکانی جادویی است و به نظرم کم کم می تواند به عنوان یکی از قطب های تاتر در هنر نمایش بین ایرانی تبارها جلوه نمایی بکند



© All rights reserved

Wednesday, 9 March 2016

A fantastic night at theatre

My first experience of performing on stage
Last night, in the three minute theatre, I tasted the flavour of performing my own writing  on stage (Life café), and I loved it!
Everyone in the Women in the spotlight group was fantastic and when my name was called, my performance went smoothly as well, even better than what I hoped.
Thanks #Commonword for this unique experience and thanks to everyone who attended the session last night.

اولین اجرای تک گویی روی صحنه برایم بسیار جذاب بود. گمانم کم کم به نوشتن نمایشنامه و اجرای تاتر معتاد می شوم
با تشکر از خانواده و دوستان عزیزی که لطف کرده و با حضورشان خوشحالی مرا چند برابر کردند و کسانی که از راه دور با پیام های گرمشان همراهم بودند

© All rights reserved

Friday, 19 February 2016

دومین نمایشنامه من

برای نوشتن دومین تاترم آماده می شوم، این کار به صورت "تک گویی" خواهد بود و خودم هم قرار است که آنرا روی صحنه  اجرا  کنم. تاتر به زبان انگلیسی است و مثل تاتر اولم 
ریشه در تجارب زندگی من به عنوان فردی مهاجر دارد و به مناسبت روز جهانی زن در سه شنبه 8 مارس روی صحنه خواهد رفت

Getting ready for my second theatre experience, which would be in the form of monologue.  
"On Tuesday 8th March 2016, Women in the Spotlight will be showcasing their work, in celebration of International Women’s Day.
Women in the Spotlight will each showcase a ten minute sketch or performance poetry set at the Three Minute Theatre. These performances will explore women’s voices: their different experiences, their lives, their thoughts and feelings and their identity as women."  https://www.facebook.com/events/1684651471805255/


© All rights reserved

Thursday, 7 May 2015

N+Either my first play

دیشب اولین شب اجرای اولین نمایشنامه ام* روی صحنه تاتر بود. باید اعتراف کنم حتی تا چند ساعت قبل از اجرا منتظر بودم یکی بگوید: "ببخشین اشتباه شده و اصلا نمایش شما اجرا نمیشه!" ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و نمایش به عنوان یکی از هفت نمایش کوتاه روی صحنه رفت. تجربه ای باورنکردنی بود. و چه لذتی داشت در میان جمع بشینی و دگردیسی "واژه" به "اجرا" را شاهد باشی، و با هر جمله ی طنزت که بازیگری ادا می کرد خنده ی تماشاچیان را بشنوی و باز از همان تماشاچیان بشنوی که با اجرای خطوطی که تکیه بر حسی دور داشتند، اشک به چشمانشان آمده
 ممنون از تمامی گروه، خانواده، دوستان و غریبه هایی که دیشب به تاتر آمدند


From the set of the *N+Either
https://www.facebook.com/events/865277516865600/

© All rights reserved

Monday, 20 April 2015

Seventh Heaven in Manchester

Today I got to see actors playing "scene 1" of my play, N+Either. It was quiet emotional, as if my child started to talk.
The characters were cast brilliantly. I couldn't have hoped for a better start. What an end to a fantastic sunny day.

صحنه اول نمایشنامه ام امروز برای اولین بار تمرین میشد، چه زیبا بود تماشای احیای خطوط و کلمات روی کاغذ. اکنون پر از غرورم و لبخند


© All rights reserved

Sunday, 19 April 2015

با اولین تاتر من

نیمه های شب با گلو درد و سر درد از خواب بیدار شدم، ترسی وجودم را فرا گرفت. با این همه کار، کی فرصت بیماری داره؟ به سختی از جا بلند شدم و مدتی در قفسه داروها جستجو کردم. به یک قرص تب بر و قرص مکیدنی گلودرد پناه آوردم، از اسپری بی حس کننده گلو هم بعد از قرقره با آب نمک کمک گرفتم. گردنم را کمی ویکس مالی کردم و با دستمال گردن پوشاندم در پایان کیسه آب جوش را برداشتم و به تخت خواب برگشتم. نزدیکی های ظهر از خواب بیدار شدم. خوشبختابه از گلودرد دیشب اثری نیست ولی عجیب خسته و کوفته ام. انگار در مسابقه دو ماراتن شرکت داشتم. البته این اواخر فشار کاری و آماده شدن برای برنامه تاتر کم از ماراتن نداشته. حالا مهمترین چالش امروزم سر پا ایستادن و خود را به تاتر رساندن است 

© All rights reserved

Thursday, 25 September 2014

آماده شدن برای معرفی کتاب

 برای سومین بار به سالن تاتر زنگ زدم، خانمی که هر سه بار تلفن را جواب داده بود، اینبار نفس عمیقی کشید و گفت خب رسیدید و می توانید ماشین را پارک کنید، سالن داخل پاساژ دست راست است. از ماشین پیاده شدم و فاصله بین ماشین و پاساژ را به سرعت طی کردم. با یک دست چتر را بالای سرم نگه داشته بودم و در دست دیگر لباس ها، کسیه نایلون کفشهایم و کیفم. وفتی وارد تاتر شدم از کوچکی سالن تاتر تعجب کردم. تا بحال سالن تاتری به آن کوچکی ندیده بودم. سی و پنج صندلی در هفت ردیف ظرفیت سالن را تشکیل می داد. باری کوچک هم در ورودی سالن قرار داشت. دیوارها تماما از تابلوهای مختلف پوشیده شده بود. حدود هفت هشت نفر در رفت و آمد بودند و سه عکاس هم مشغول عکاسی از یکی دو نفر بالای سن بودند. دیدن چهره پیت در میان افراد غریبه اطرافم، بهترین منظره بود و لبخند روی لبم آورد. بعدا افشان را هم در میان جمع دیدم. به اتاق کوچکی در پشت سن راهنمایی شدم و قرار شد که آماده شوم و برای گرفتن عکس به  قسمت جلوی صحنه بیایم. برخلاف معمول که پشت لنز هستم، این اولین تجربه مدل شدنم جلوی لنز دوربین بود (البته اگر عکاس مجلس عروسیم را به حساب نیاورم). عکاسی که از من عکس می گرفت، خانمی خوش اخلاق بود که خیلی آرام و با لبخند صحنه عکاسی و ژست های مرا کارگردانی می کرد، در عین حال که کمی هم مرا آزاد می گذاشت تا خودم حالت مناسبی را انتخاب کنم. بعد از مدتی ازم خواست تا لباسم را عوض کرده و برای سری دوم عکاسی اماده شوم. به اتاق پشت سن رفتم ولی چون اتاق چفت و بستی نداشت خودم را بین دیوار و ریل لباس ها دولا و سه لا جا دادم و سریع لباسم را عوض کردم. با اینکه چهار دست لباس و سه جفت کفش همراهم بود به یک بار تغییر لباس بسنده کردم. تق و تق لنز دوباره از سر گرفته شد، اینبار کمی خودمانی تر شده بودیم و پیرامون داستان کتاب هم با خانم عکاس صحبت کردم. چندتا ازعکس هایی را که گرفته بود نشانم داد و نظرم را پرسید. قبل از ترک سالن، قهوه ای خریدم، همانجا روی صندلی های نارنجی سالن تاتر نشستم و به رویای شیرین به واقعیت پیوسته مراسم معرفی کتابم که در راه بود فکر کردم

© All rights reserved

Friday, 28 February 2014

In theatre



هفته ای که پشت سر گذاشتیم، در عمل معنی "فرصت سرخارادن نداشتن" را آموختم
خوشحالم که امروز کمتر بدوبدو دارم و اوقات آرامتر پیش می رود

© All rights reserved