Showing posts with label کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد. Show all posts
Showing posts with label کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد. Show all posts

Wednesday, 18 January 2012

امان از گربه های انگلیسی

In our garden

گربه همسایه ما کمی موذی هستش. فصل تابستان، که حالا در این سرمای سخت و اوج درد به سالها پیش می ماند، به محض اینکه گلیم را روی چمن پهن می کردم قبل از اینکه فرصتی شود تا کفشهایم را از پا جدا کنم، خودش را رسانده بود، آفتابی ترین قسمت گلیم را اشغال می کرد و یکوری  لم می داد. تازه توقع هم داشت که نازش کنی وکلی بهش توجه.

زمستانا کمتر می بینمش گاهی در حیاط پیدا میشه و با ناز و طمانینه چرخی میزنه و به همان بی سروصدایی که پیدا شده، غیبش میزنه. امروز جلوی حوض دیدمش. سطح روی آب یخ زده ولی این گربه نازنین خم شده و از زندگیی که زیر لایه یخ جاریه با کنجکاوی خبر می گرفت. محکم به شیشه زدم تا  به آمدن سر حوض و ترساندن ماهی ها عادت نکند، فقط زحمت بلندکردن سرش را به خود داد. یک نیم نگاه سرد تحویلم داد و باز روی آب یخ زده دولا شد.

© All rights reserved

Friday, 16 April 2010

دست مریزاد

I watched “No one knows about Persian cats” yesterday, the Cannes Special Jury Prize winner and London Film Festival hit about the vibrant underground indie music scene in Tehran. See the film reviewed by Jonathan Romney here

The bitter humorous manner that was used to deal with serious matters and hardship kept me captive throughout. The ending was particularly strong; everyone remained silent till at least the middle of the credits, something that I’ve never experienced before. Still affected by some of the scenes that were based on real events and real characters, I can’t stop thinking about those who have kept art alive despite all odds. I'm greatful for their gift to us.

جای دوستان خالی دیشب فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" را دیدم. تعریفش رو قبلا شنیده بودم، فیلمی که به گروههای زیرزمینی موسیقی غیر مجاز در ایران پرداخته بود، جوایزی که فیلم برده بود و این واقعیت که در سینمای انگلیس به تماشای فیلم رفته بودم هم بیانگر این بود که فیلم درخور توجهی را خواهم دید. البته ناگفته نمونه که فیلم خیلی بهتر از اونی بود که تصورش رو داشتم. عمیق بود و به خیلی از مشکلات اجتماع اشاره داشت. طنز سیاه (اگه کسی لغت مترادف مناسبتری میدونه، راهنمایی کنه ممنون میشم) فیلم ابتکاری بود و با استناد به عکس العمل خودم و دیگرانی که در سالن سینما حضور داشتند، موفق. در لحظه پایانی فیلم هم سکوت سنگینی سالن سینما رو در بر گرفته بود و تا لیست اسامی عوامل دخیل در تهیه و اجرای فیلم به نیمه نرسید شکسته نشد. نه کسی سالن رو ترک کرد و نه کسی حرفی زد، تا به حال چنین چیزی رو تجربه نکرده بودم

دوست داشتم چند خطی در این باره بنویسم، که هم اعترافی به علاقه ام به فیلم باشد و هم به مطلبی که با دیدن فیلم ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود بیردازم. اونهم مشکلات هنرمندان / هنر دوستان برای فعالیت در رشته هنری مورد علاقه شان در جامعه ای که خیلی از مسئولینش نه تنها هنر پرور نبودند بلکه شاید هم تا حدودی هنر ستیزی را پیشه خود دانسته اند

مشکلات سر راه کسانی مثل استاد شهریار، نیما و فروغ فرخزاد را همیشه در ذهن داشتم ولی شاید کمتر به زمان کنونی فکر کردم. حقا که آدم در دیار ما باید عاشق هنر میبوده و باشد تا بتواند سختیهای قدم برداشتن در این وادی را تحمل کند و به قول حافظ سخت جون باشد

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم نخور

باری این فقط یک خسته نباشید بود به همه کسانی که باید با تندیهای خار مغیلان بسوزند و بسازند