Showing posts with label مصاحبه های شهیره. Show all posts
Showing posts with label مصاحبه های شهیره. Show all posts

Tuesday, 5 May 2020

هستی


Life is a moment
A moment on a winding road at the service station between Sorrow and Exhaustion
Where you rest at the Love Coffee House to remove the stagnant dust from the robe of your heart
And to expose the hidden and unspoken feelings with a smile
Just before the resurgence of the flood of existence pulls you back into the abyss of pain
Where there is only enough time to grab a handful of memories
Or calm the ripples of turmoil that run through the mind,
Drink a sip of silence or take refuge in others' company to learn and teach
For a chance to grow 

زندگی لحظه‌ای است
لحظه‌ای در جاده‌ی پر پیچ و خم تنهایی بین دو ایستگاه غم و فرسودگی
 همانجا که در قهوه خانه‌ی  مهر نیمچه توقفی می‌کنی تا غبار رکود را که بر ردای دل نشسته بزدایی 
 .و احساسات نهفته و نگفته‌ات را به لبخندی عریان کنی  
دمی  قبل از اینکه خیزش مجدد سیل تسلسل تو را باز به ورطه‌ی درد برکشد 
در رخصت کوتاهی تا هر چه را که می‌توانی در مشتی خاطره جای دهی
یا با کمی تامل آشفتگی‌های ناهمگون ذهن را سامان دهی همچون آبی که بر انگشتانت می‌چکانی تا چین و شکن موها را هموار کنی 
جرعه‌ای سکوت بنوشی یا در پناه تنهایی مهار شده‌ات با دیگران هم کلام شوی تا بیاموزی و بیاموزانی
در این میان عروجی هم هست، 
فرصتی تا تنور جان را به شراره‌ی تجربه دیگران بتابانی
تا به نوش حکمت یا عبرتی  که به قول فردوسی جهان از آن آکنده است ناِئل آیی

++++

چو خواهی که دانسته آید به بر
به گفتار بگشای بند از هنر


بیت بالا بیان فردوسی و بهانه‌ی دعوت من از چند دوست فرهیخته است. با سپاس از بزرگوارانی که دعوت مرا پذیرفتند 

برای معرفی کلی مصاحبه‌ها به همین بسنده می‌کنم که این بزرگواران، زنانی هستند که در زمینه‌های مختلف فعالیت داشته و به موفقیت‌های بسیاری هم دست یافته‌اند 

لینک‌های مربوظ به سری گفتگوها در قرنطینه
گپ و گفتی با خانم دکتر مژگان صمدی 


#Shahireh_Sangrezeh
© All rights reserved

Friday, 31 March 2017

ایده - سرا



افتخار آنرا داشتم تا در سفری به مشهد در یکی از برنامه های شاهنامه خوانی که تحت نظر شهرداری منطقه 11 مشهد اداره می  شود حضور داشته باشم.  برنامه شاهنامه خوانی این منطقه یکی از کارهایی است که با کوشش آقای محمدرضا رنجبر گلستانی  پا گرفته. با ایشان صحبتی داشتم تا کمی با کارهای فرهنگی در ایران و نحوه اجرای آنها آشنا شویم 

نام: محمدرضا رنجبر گلستانی
تحصیلات: فوق لیسانس روان شناسی
شغل: کارشناس فرهنگی منطقه 11 شهرداری مشهد

++++

ممنون می شوم در ابتدا وظیفه کارشناس فرهنگی را توضیح بدین؟
کارشناس فرهنگی  در شهرداری هر منطقه وظیفه اش شناسایی فرصت ها و ظرفیت های فرهنگی و اجتماعی است که در سطح محلات آن محدوده واقع شده  و همچنین برنامه ریزی برای جشن ها و مناسبتهایی که در تقویم داریم

چند وقت هست که در این پست انجام وظیفه می کنید
تفریبا چهار سال و نیم هست

 بیشتر به کدام یک از دست آوردهای کاری خودتون علاقه مندین
من خودم موقعی لذت می برم که می ببینم خدمتی را توانستیم به شهروندان ارائه بدیم و شهروندان ما راضی هستن و توانستیم در زمینه ی آموزش های شهروندی هم موفق باشیم.  البته به پیشگیری از آسیب های اجتماعی مثل اعتیاد و طلاق هم علاقمند هستم

آموزش شهروندی که بهش اشاره کردین شامل چی میشه؟ ممکنه مثال بزنید
مثلا فرهنگ آپارتمان نشینی یکی از مباحثی هست که در آموزش های شهروندی بهش پرداخته می شه. البته آنهم روش هایی داره. مثلا با آموزش تاریخ، فرهنگ و پیشینه ای که مملکت ما داشته و تطبیق آن با آموزش های  امروزی سعی می کنیم احترام گذاشتن ها را بین شهروندان بیشتر کنیم 

فرمودین در منطقه ای خاص انجام وظیفه می کنید. آیا کارشناسان فرهنگی در مناطق مختلف با هم ارتباط دارند و کارهایشان با هم هماهنگ می شود یا هر کدام واحدی مستقل هستند و جدا عمل می کنند
محدوده ها جدا هست. ما در مشهد  13 تا منطقه و  13 تا معاونت فرهنگی داریم ولی همه توسط یک مرکز واحد بنام معاونت فرهنگی و اجتماعی مشهد اداره می شیم  بنابر این در جلسات و فرصت های کاری که داریم با هم مراوداتی داریم و در ارتباط هستیم

پس یک کاری که در یک منطقه انجام میشه الزاما در جای دیگه اجرا نمیشه یا میشه؟
بستگی داره. سعی می کنند با توجه به ذائقه هر منطقه برنامه ها را برنامه ربزی کنند. بعضی برنامه ها واحد هستند مثل مناسبت ها، اگر مناسبتی مثل تولد ائمه باشه در کل مشهد اجرا می شود ولی بعضی برنامه ها زیر نظر کارشناس اون منطقه اجرا میشه مثل شاهنامه خوانی و حافط خوانی

به شاهنامه خوانی اشاره داشتین.من افتخار این را داشتم که در یکی از جلسات آن شرکت کنم. خیلی برام جالب بود. میشه در مورد آن بیشتر صحبت کنید 
یکی از کارهایی را که ما انجام می دیم شناسایی ظرفیت ها و پتانسیل ها در منطفه است. در جستجوهایی که داشتیم مرکزی را بنام سرای فردوسی در منطقه مون شناسایی کردیم چون دیدیم کارکرد مفیدی دارند  و آدم های فرهیخته ای در آنجا رفت و آمد دارند به این فکر افتادیم تا فعالیت این مراکز را گسترش بدیم. از آن طرف هم مساجدی داریم که زیر نظر ما اداره می شود که فقط در مواقع نماز از آنها استفاده می شود و بقیه مواقع خالی هستند. تصمیم گرفتیم تا از اساتید آنجا دعوت کنیم که به مساجد ما هم بیاین و برنامه شاهنامه خوانی و حافط خوانی را در آنجا هم اجرا بکننند که خوشبختانه مورد استقبال شهروندان هم قرار گرفته

اساتیدی که در این برنامه ها  مثلا شاهنامه خوانی یا حافظ خوانی کار می کنند آیا از همان منطفه پیدا می کنید یا می توانید  از منطقه خودتون پا فراتر بگذارین
کیفیت برای ما مهمتر است تا اینکه به این تعصب داشته باشیم که حتما از منطقه خودمان باشند. اکر نیازی باشد حتما از اساتید جای دیگه هم استفاده می کنیم و از آنها هم دعوت به همکاری خواهیم داشت

اگر کسی بخواهد با شما همکاری کند یا در مورد کلاس ها اطلاعاتی کسب کند یا از کلاس ها استفاده بکند مرکز اطلاع رسانی دارین 
هر شهرداری روابط عمومی دارد و آنها هم پرتال و سایت راه اندازی کردند. منطقه ما ناحیه 11 هست و  اطلاعات مربوط به برنامه های ما در آنجا گذاشته می شود

برای کسی که علاقمند باشد محدودیتی هست
نه همه می توانند از اطلاعات روی سایت استفاده بکنند. برنامه ها هم معمولا برای همه هست و برای قشر خاصی نیست. خوشحال هم می شیم اگر کسی بیاید. معمولا هم جلسات ما رایگان است

رایگان بودن برنامه ها و عدم محدودیت مالی برای شرکت در برنامه خیلی عالی است
بله تا همه تشویق بشوند در این برنامه ها شرکت کنند

فکر می کنید کارهایی که انجام می دهید حالت پایدار داره یا چکار باید کرد تا این کارها تداوم داشته باشه
برنامه ها زمانی پایدار خواهد شد که موفقیت آنها را بتوانیم اثبات کنیم یا نشان بدهیم به مسئولین، تا آنها که برای ما برنامه ریزی می کنند، متوجه اهمیت آن بشوند. مهمه که  وفتی کارشناسی از جایی به جایی منتقل می شود تمام کارها و تجربیاتش  از بین نره و کارهایی که کرده بمانه. باید حواسمان باشد که پوشش های خبری، فواید اجرای برنامه ها و رضایت  شهروندی را منعکس بکنیم تا مسئولین متوجه بشوند و براشون مهم باشه تا برنامه ها را ادامه بدهند. همچنین طراحی برنامه هم مهمه. برنامه باید طوری طراحی بشود تا به صورت خودگردان باشد و اگر کارشناس نظارت مستقیم نداشت برنامه به صورت خودگردان اجرا بشه. اگر بخواهم مثال بزنم همین شاهنامه خوانی. شاید یک ماه و نیم هست که ما به جلسات سر نزدیم ولی خود مردم جمع می شوند، صندلی ها را می چینند و در برنامه شرکت می کنند. خیلی هم برای ما جالب و مهمه

وقتی که شرکت کننده احساس مسئولیت بکند و بدانه که در برنامه دخیله  برای ادامه کار هم می تواند مفید باشد
دقیقا

کارهایی فرهنگی را که روش تمرکز می کنید چطور انتخاب می کن 
در قدم اول تحقیقات و نظرسنجی هایی هست در سطح منطقه که بینیم شهروندان دنبال چی هستند و با استفاده از منابعی که از ادارات مختلف مثل استانداری و پلیس بدست میاریم سعی می کنیم  آسیب های اجتماعی را مشخص کنیم. بعد تصمیم می گیریم ببینیم که کدام برنامه ها می تواند نیازهای ما و شهروندان را پوشش بده. هم درش آموزش داشته باشد و هم پیشگیری از آسیب های اجتماعی و آنها را انتخاب می کنیم. ضمن آنکه شهرداری هم کارگروهایی  داره که مسئولین بالای دست با مشاوره اساتید جامعه شناس و روان شناس تصمیماتی را اتخاذ می کنند و برنامه هایی را می ریزند و به ما آنها را ابلاغ می کنند و ما هم انجام میدیم

قدم بعدی شما چیه؟ کاری در مرحله برنامه ریزی یا اجرا دارید
سعی داریم در سال آینده (1396)  و برنامه های آینده بیشتر به سمت حضور مستمر شهروندان در برنامه های شهرداری حرکت کنیم. برای مثال یکی از طرح هایی که ما ارائه دادیم.و مورد قبول گرفته طرح گلکاری یک میدان است. میادین را معمولا نیروهای فضای سبز گلکاری می کنند ولی در این طرح شهروندان گلکاری می کنند. این باعث نشاط شهروندی می شود و وقتی مردم این کارها را بکنند احساس تعلق بیشتری می کنند. این یک مثال کوچک بود و در سایر کارها هم ما سعی می کنیم که از همکاری شهروندان استفاده کنیم

می توانم بپرسم کدام میدان را بهش اشاره داشتید
یکی از این میادین که می خواهیم این طرح را در آن پیاده کنیم میدان دانشجو در بولوار فرهنگ است. قبلا هم طرحی مشابه را در میدان تلوزیون در روز جهانی سالمندان اجرا کردیم که  120 سالمند در آن مشارکت داشتند. ما فقط زمین را آماده کردیم و گل ها را در اختیار آنها گذاشتیم و تمام گلها را سالمندان ما کاشتند.  خاطره خوبی برایشان بود و برای ما هم خیلی زیبا بود  

 می شه نمونه دیگری را هم از مشارکت مردم در برنامه ها بما معرفی کنید
ایران و مخصوصا مشهد مکانی مذهبی است. سالمندان ما خیلی علاقمند هستند که به زیارت حرم امام رضا بروند یکی از طرح هایی که ما اجرا کردیم و شهروندان در آن مشارکت مستقیم داشتند اسمش هست "خادمین صبح سه شنبه". به این صورت هست که صبح سه شنبه مردم ماشین های شخصی خودشان را میاورند و سالمندان را از خانه سالمندان برمی دارند وبه حرم می برند و بعد از زیارت آنها را برمی گردانند. این افراد در قالب یک گروه راه می افتند مثل یک کارنوال حدود 13 تا 14 ماشین با هم حرکت می کنند. آنجا هم از طرف شهرداری هماهنگ شده خادمین با صندلی چرخدار منتظر سالمندان هستند و آنها را می برند تا داخل حرم زیارت می کنند و برمی گردانند. اینجا مردم هستند که با ماشین های شخصی خودشان در برنامه شرکت می کنند. شهرداری آنفدر بودجه داره که سالمندان را ببرد ولی برای ما مشارکت مردم مهم است. این فرهنگ را سعی می کنیم جا بیندازیم که شما که می خواهین برین حرم و وسیله دارید ماشینتان هم جا دارد می توانید سالمندان را هم با خودتون ببرین تا آنها هم با شما باشن

چطور می شود در این پروژه شرکت کرد
کسانی که علاقمند هستند یا به مراکز سالمندان مراجعه می کنند یا به خودمون و ثبت نام می شوند و کارت شناسایی از آنها گرفته می شود و تحقیقات محلی کوچکی هم انجام می شود. بهر حال که مطمئن بشیم افراد قابل اعتماد و مطمئنی هستند. بعد آنها به خانه سالمندان معرفی می شوند و می توانند در این برنامه شرکت کنند. حمایت قشر جوان از قشر سالمند مشارکت جالبی لست. همکاری  ان.جی.او. ها (سازمان های مردم نهاد) هم دیدنی است. گاه با ماشین های شاسی بلند میایند و در این امور مشارکت می کنند و این دیدنی است

کار دیگه ای هم که نمی دانم که آیا به مرحله اجرا رسید ه یا نه در مورد تحویل زباله در قبال دریافت بلیت بود. میشه آنرا هم توضیح بدهید
یکی از موارد آموزش های شهروندی فرهنگ تفکیک زباله از مبدا هست. یکی  از کارهایی که کردیم طراحی باکس هایی به شکل بطری هایی خیلی بزرگ است که در اماکن عمومی گذاشتیم و روش نوشتیم با انداختن بطری داخل این باکس دارین صدقه می دهین. این بطری ها به نفع خیره فروخته می شود و یک جور صدقه است. این خیلی با استقبال شهروندان روبرو شد. صدقه توی باورهای مردم ریشه داره به عنوان دفع کننده ی بلا. همچنین طرح دیگه ای که دادیم این بود که به مراکزی که زباله های خشک، قابل تبدیل، را تحویل می گیرند پیشنهاد دادیم تا بلیت هایی از مراکز فرهنگی مثل سینما، تاتر، باغ گلها و میادین ورزشی را در قبال تحویل زباله در اختبار مردم بگذارند به جای  نمک و پلاستیک که معمولا داده میشود که این طرح از اوائل سال آینده (1396)  قراره انجام بشه

ایده هاتون را از کجا می گیرید
سعی می کنم نیم نگاهی به کارهای فرهنگی که در سراسر دنیا انجام می شود از طریق اینترنت داشته باشم و از اسانیدم مشورت می گیرم ولی خودم هم وقتی زیادی را اختصاص می دهم به تلفیق و بومی سازی این ایده ها و همچنین ایده های ابتکاری که تا بحال اجرا نشده. با همه این ایده ها و مواد اولیه که تو ذهنم هست طرح هایی را برنامه ریزی می کنم

چیزی هست که دوست دارین بهش اشاره کنید که من نپرسیده باشم
علاقمند هستم که روزی برسد که مسئولین ما بیشتر به کارهای فرهنگی اهمیت بدهند و دست ما را بازتر بگذارند برای اجرایی کردن ایده های نو و فرار از ایده های کلیشه ای که قبلا هم اجرا می شده. هر چند که خوشبختانه الان در مقایسه با قبل خیلی دیدها بازتر شده

با سپاس فراوان برای ایده های جالب و وقتی که در اختیار من گذاشتید
منهم تشکر می کنم. چیزی که باعث تشویق ما می شود همین حمایت و بازتاب شهروندان است

© All rights reserved

Tuesday, 30 September 2014

Talking with Sanat Mahmudova


Photo by  Amin Bavandpour

 رقص محلی به گل وحشی خودرویی می ماند، که حتی در جوامعی که دولت مردان آن نه تنها مشوق رقص نیستند، بلکه آنرا عملی ناشایست و شایسته توبیخ می خوانند، هم شکوفا می شود.  کمتر رقصی گویایی رقص های فولکلوریک یا محلی را در بیان ساختار فرهنگی، عادات و روش های زندگی مردم هر منطقه دارد. گاهی نیز موسیقی و رقص محلی به اسب چموشی می ماند که حتی با لگام زبان و مرزهای جغرافیایی نیز مهار نمی شود. صنعت می گفت با اینکه زبان فارسی را کاملا متوجه نمی شود، جاذبه و جادوی موسیقی و آواز محلی ایران او را دگرگون می کند و اشک را به چشمانش جاری. مادرش که همیشه به رقص علاقه داشته مشوق اصلی او بوده. وی حتی در دورانی که صنعت را حامله بوده نیز می رقصیده و بدین گونه صنعت از قبل از اینکه به جهان وارد شود، از چشمه جوشان هنر توشه برده ... گمانم خیلی سریع رفتم، بهتر است کمی به عقب برگردم و از ابتدای صحبتم با صنعت1 شروع  کنم

برای معرفی بیشتر کمی در مورد خود بگو
در ازبکستان متولد شدم، در خانواده ای هنردوست بدنیا آمده ام و تنها فرزند پدر و مادرم هستم. رقص محلی ازبکستان را در کشورم آموختم. سپس در منچستر تاتر و رقص خواندم

در مورد معنی اسمت هم لطفا توضیح بده
صنعت اسمی ایرانی است به معنی هنر.  این اسمی است که مادرم برای من انتخاب کرده و همیشه می خواسته که من به رقص رو بیاورم

چطور به رقص علاقمند شدی؟
می توانم بگویم که همیشه به رقص علاقه داشته ام و رقص در خون من است. مادرم با وجود علاقه اش به رقص، موفق به دنبال کردن آن به بطور حرفه ای نشد و به حرفه معلمی رو آورد. ولی همیشه مرا تشویق به رقص کرده. در خانواده، پدربزرگم و مادرم مشوقین اصلی من بودند. بخصوص مادرم که همیشه موقعیت آموختن رقص را در اختیار من می گذاشت

به حمایت خانواده اشاره کردی، آیا پدر و مادرت شاهد اجرای تو در اینجا بوده اند؟ 
اینجا نه، ولی رقص مرا در کشور خودمان دیده اند. هنوز بعد از 12 سال هم رقص های قدیمی من را در شوهای تلوزیون ازبکستان نشان می دهند. گاهی نیز با مادرم تماس می گیرند و خواهان رزرو من برای اجرای برنامه می شوند. ما رقصنده های زیادی داریم ولی معمولا هر آرتیستی رقصنده خودش را انتخاب می کند و من از این بابت کاملا خوش شانس بوده ام و همیشه انتخاب شده ام

فرزندان خودت چطور؟ به رقص یا اصولا هنر علاقمندند؟
دخترم که اکنون به حقوق رو آورده به رقص علاقه داشت ولی من موافق نبودم. رقص، حرفه ای بسیار سخت است و سیاست بازی ها خاص خود و پیامدهایی از قبیل جراحت را داراست. پسرم هم به صورت حرفه ای در سطح بین المللی شنا رقابت می کند

حال که اینجا ساکنی، دلت بیشتر برای چه چیز ازبکستان تنگ می شود؟ 
برای هوا، مخصوصا آفتاب، غذا و مردم دلتنگ می شوم

در وب سایت رسمیت1 اشاره کردی که استادان مشهوری داشتی. چه کسی را به عنوان موثرترین استاد خود معرفی می کنی؟
مادرم در درجه اول و گلمیرا2 که او را دوست، استاد و خواهر خود می دانم و هنوز هم با هم در تماس هستیم 

آیا طراحی رقص هایت را خودت به تنهایی انجام می دهی؟
 بله. البته با دوست و استادم گلمیرا مشورت می کنم و نظر او را نیز در مورد حرکات می پرسم

چه کسی طراحی لباس هایت را انجام می دهد؟
طراحی لباس ها محصول مشترک بین خواسته های من و نظر گلمیرا است. انتخاب پارچه  هم در ازبکستان انجام می شود

به رقص های مختلفی از جمله رقص ازبکی، فارسی، ترکی و غیره علاقه داری. فکر می کنی شباهتی بین این رقص ها وجود دارد؟
به نظر من شبیه هم هستند مخصوصا موزیک و معانی اشعار. البته سبک حرکت، تکنیک ها و روایات هر یک خاص منطقه ای خودش است مثلا دررقص فارسی حرکات نرم تر هستند و  با ناز بیشتری انجام می شوند ولی رقص ازبکی سفت و سخت تر است از نظر تکنیکی دشوارتر

از میان رقص هایی که انجام می دهی، رقص مورد علاقه ات کدام است؟
من رقص با روایت ایرانی را خیلی دوست دارم. چون داستان سرایی ایران قدیم از نظر احساسی قابل لمس است و بار معنوی دارد. این گفته من بعضی ها را ناراحت می کند ولی دست خودم نیست که وقتی به برخی از موزیک های کلاسیک ایرانی گوش می کنم، اشک به چشمانم میاید. می توانم موزیک را احساس کنم. توضیحش سخت است ولی انگار موزیک وارد قلبم می شود و من باید احساسم را در قالب حرکات بیان کنم و این اثر موزیک است حتی قبل از اینکه به اشعار گوش بدم

  به معنی اشعار هم در طراحی رقصت توجه می کنی؟
حتما، از ترجمه اشعار استفاده می کنم.  البته برخی اوقات حتی وقتی که کلمات را متوجه نمی شوی تجربه و ریتم معنی آنها را می رساند. زبان ازبک با اینکه از خانواده ی زبان های ترک هست، کلماتی فارسی هم دارد وجود همین کلمات مشابه به درک کلی من از شعر کمک می کند. دوستان ایرانی من، نسرین و امیر، که مثل خانواده من در اینجا هستند، وقتی رقصم را طراحی می کنم بهم می گویند که آیا حرکاتم با معانی شعر هم خونی دارد یا نه. برخی اوقات آنها از من می پرسند که چطور معنی را متوجه شدی؟ ولی خودم هم پاسخ این سوال را نمی دانم 

رقص انفرادی را ترجیح می دهی یا گروهی؟
  در اجرای انفرادی طیف وسیعتری از حرکات را می شود به نمایش گذاشت بدون اینکه نگران شکل گروهی حرکات باشی. در اجرای گروهی باید بر طبق فرمت خاصی حرکات را هدایت و یا دنبال کنی ولی کلا هر دو نوع را دوست دارم

 وقتی برای اجرا آماده می شوی، چند ساعت در هفته تمرین می کنی؟
معمولا هر روز تمرین می کنم. حدود 4 - 3 ساعت در روز

حتی اگر نخواهی برای اجرایی آماده بشی؟
بله. معمولا هر روز ورزش می کنم. این امر مانع از جراحت بدنم در اجراها می شود و بدنم را روی فرم نگه می دارد. کلا کسی که حرفه ای می رقصد مثل یک ورزشکار حرفه ای می ماند و  تا شش ساعت در روز هم نیاز به تمرین دارد. منهم در ابتدا کارم همین بود.  در حال حاضر بطور معمول 4 تا 5 بار در هفته شنا می کنم. رقص فقط حرفه ی من نیست، سرگرمی من هم هست. کلا موزیک زندگی من است. گاهی موزیک را می گذارم و شروع به آشپزی می کنم ولی وقتی موزیک شروع می شود از آشپزی غافل می شوم. چراغ گاز را خاموش می کنم و به رقص می پردازم و بعد از آن به آشپزی برمیگردم. برخی اوقات هم ممکن است که خواب باشم و حرکاتی در خواب بمن الهام بشود. در این صورت بلند می شوم و آنها را ثبت می کنم

 در چندین نقطه از جهان برنامه داشتی. کشور مورد علاقه ات کدام بوده؟
 من به آمریکا، فقفاز، اروپا و آسیا سفر کردم. ژاپن را خیلی دوست داشتم و خاطرات خوشی از آنجا دارم. کشور زیبایی است و مردم آنجا خیلی بهم احترام می گذارند.  ضمنا مالزی را هم دوست داشتم

رقص سنتی ژاپن شبیه رقص های دیگری است که انجام میدهی؟
نه در رقص آنها معمولا حالت چهره ثابت و بدون تغییر باقی می ماند. یکجورایی مثل عروسک. البته رقص آنها هم بسیار پر معنی است ولی به سبک خودشان. در رقص ما بار احساسی بیشتری در صورت نمایان هست 

با فرهنگ های مختلف در تماس هستی. آیا اجراها با گروه های مختلف به یادگیری خودت (نه فقط در رقص، در شیوه زندگی) هم کمک می کند؟  منظورم این است که آیا از آنها چیزی هم یاد می گیری؟ 
کشور من ریشه در فرهنگ های مختلف از قبیل آذری، ارمنی، یهودی، تاجیک و روسی دارد و من همیشه با افراد مختلف در تماس بودم  و هیچ وقت خودم یا هنرم را محدود به صنف و گروه خاصی نکردم و سعی کردم تا افکارم را باز نگه دارم این تنها راهی است که می شودهنر را خلاق و پویا نگه داشت
چند سال قبل برای اولین بار افتخار ملاقات گروه مستان و همای را داشتم و با آنها در تور کالیفرنیا و انگلستان همراه بودم. آنها نه فقط روی صحنه زیبا هستند، بلکه یک تیم متحدند. قبل از اجرا همدیگر را بغل می کردند و یکدیگر را تشویق می کردند از هم تشکر می کردند و کلا خیلی مثبت بودند. از آنها اتحاد و احترام متقابل به یکدیگر و نحوه ارتباطشان قبل و بعد از اجرای برنامه را آموختم

الگوی تو در هنر کیست؟ کسی هست که به رقصش خیلی علاقه داشته باشی و کارهایش را دنبال کنی؟ 
 خلاقیت هنری گلمیرا را خیلی دوست دارم. او رقصنده ای است که هم از لحاظ تکنیکی و هم از نظر عاطفی و احساسات بسیار قوی است. همچنین استاد دیگری بنام دل افروز3 که یکی از بهترین رقصنده های ازبکستان است. البته بازنشسته شده ولی او از اولین استادان من بود و در آکادمی رقص، با انواع رقص های محلی بین المللی آشنا بود و آنها را بخوبی می رقصید

در رقص ایرانی آیا موزیک خاصی هست که رقصیدن با آن  برایت راحت تر یا دوست داشتنی تر باشد؟
آهنگ های مستان و همای را خیلی دوست دارم و همینطور شجریان، کلا به موزیک هایی که برای اشعار عارفانه ی عمر خیام نوشته می شود خیلی علاقه دارم. اولین آشناییم با آهنگ های فارسی با "دوزخیان" از گروه مستان و همای بود. این روایت اشک مرا درآورد و وادارم کرد تا برایش رقصی طراحی کنم. دوستانم می گفتند که آهنگ خیلی سختی را برای رقص انتخاب کردی. ولی من می دانستم که با این موزیک خواهم رقصید. چون آنرا حس می کردم

پس رقص ایرانی را با گروه همای آغاز کردی؟
درسته. فکر می کنم همای چیزی در صدایش دارد که قلب شنونده را لمس می کند. همچنین ترکیب سازهایی که این گروه می نوازند هم خاص خودشان است

در حال حاضر در انگلستان زندگی می کنی دشوارترین سدی که  برای موفقیت در کارت خارج از میهن باید پشت سر می گذاشتی چی بوده؟
من قبلا عربی می رقصیدم. اوائل اگر می گفتم که من رقصنده ی ازبک هستم، کسی متوجه نمی شد که منظورم چیست. ولی رقص عربی شناخته شده بود. رقص عربی، رقص زیبایی هست ولی من می خواستم سبک خودم برقصم. حتی وقتی که در دانشگاه درس می خواندم مرتب باید اصرار می کردم تا شیوه رقص مرا هم ببینند. مشکل بود و نزدیک بود که دست بکشم. بهرحال با کمک دوستانی مثل جووان4 (که عربی می رقصد و مرا به عنوان رقصنده ازبک، فارسی و آذری شناساند) و کسانی که علاقمند به فرهنگ بودند رقص من به نمایش گذاشته و شناخته شد

فکر می کنی که در حال حاضر برای دیگران راحت تر است که این راه را دنبال کنند؟
 احتمالا همینطوره. فکر می کنم راه را هموارتر کردم الان تعداد زیادی با این رقص ها آشنا هستند. در لندن، منچستر، لیدز و اروپا بارها این رقص ها را اجرا کردم و اکنون خیلی ها با این رقص ها آشنا هستند. از این بابت احساس مباهات می کنم 

در خلوت خودت و وقتی که به قصد تمرین برای اجرا آهنگ گوش نمی کنی به چه نوع آهنگی  گوش می کنی؟
باز هم همان نوع: ترکی، آذربایجانی، ازبک و فارسی. خوشحالم که نوع آوری با اجراهای زیبا و پرمعنی در این زمینه قطع نمی شود

خیلی از رقص هایی که اجرا می کنی ریشه در صوفیگری داره. آیا با ایده و فلسفه ی تصوف هم آشنا هستی یا اینکه برای تو این فقط حکم یک موسیقی برای رقص را دارد؟
تصوف بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ ما است. من ممکن است با جزئیات و مراسم آن خیلی آشنا نباشم ولی از معنای آن آگاه هستم. با این حال همیشه در این مبحث جای یادگیری و اکتشاف وجود دارد

با اشعار مولانا چطور؟ با آنها آشنا هستی؟
بله، در کشور ما در ادبیات اشعار مولانا، علی شیر نوایی، حمزه حکیم زاده، عمر خیام، نادره بیگم و خیلی از بزرگان دیگر تدریس می شوند. ما همیشه به تاتر می رفتیم و کتاب هایی هم از این بزرگان با اشعاری عارفامه و غنی داشتیم. البته طول کشید تا معنی واقعی اشعار آنها را درک کنم

مربی رقص هم هستی. چه مدتی به این کار مشغول بودی؟
سال گذشته شروع به تدریس کردم و خیلی هم به آموزش رقص علاقمندم

پس مدت زیادی نیست که تدریس را آغاز کردی؟
قبلا خصوصی تدریس می کردم ولی چون برای کنسرت ها مرتب به سفر می رفتم فرصت تعلیم رقص به صورت منظم را نداشتم. خیلی ها از من می خواستند که بهشان رقص بیاموزم و اکنون این فرصت دست داده. از ماه اکتبر به بعد آموزش رقص فارسی هم خواهم داشت 

هنرجویان برای ورزش یا برای یادگیری رقص پیش شما میایند؟
هم برای تمرین هم رقص و هم برای اینکه خوشحال باشند

در چه سطحی و از چه سنی هنرجو می پذیری؟
 برای تمام سطوح و سن وسال. بشرط اینکه آنها از رقص لذت ببرند، برای من فرقی نمی کند. اوائل به رقصنده های حرفه ای آموزش می دادم. ولی آموزش در سطوح پایین تر فرق دارد. هر حرکتی باید به چند حرکت کوچکتر شکسته شود و جداگانه نشان داده شود. باید عشق و شور این کار را داشته باشی

تصور می کنم که آموزش به مبتدیان رضایت بخش باشد چون کسی که شاید خیلی رقص بلد نبوده، با رقص آشنا می شود؟
 بله اول من خودم خیلی مطمئن نبودم ولی اظهار نظرهنرجویانم مثبت بوده و از من خواسته اند که به این کار ادامه بدهم  
  
در پایان از اینکه وقتت را بمن دادی ممنونم. اگر چیز دیگری هست که دوست داری اضافه کنی، می توانی
من می خواهم از این موقعیت استفاده کنم و یادآوری کنم که این رقص و فرهنگ ماست. اهمیت و زیبایی آن را باید به کسانی که اینجا هستند و به بچه هایمان نشان بدهیم


1- Sanat Mahmudova Sanat Mahmudova
2- Golmira Shirinova
3- Delafrooz Jabbarova
4- Joanne Town

++++++
Would you like to start by telling us a bit about yourself?
I was born in Uzbekistan. I am the only child of my parents (an art-loving family). I studied traditional Uzbek dance back home and continued my studies here in Salford with Physical Theatre and Dance.

What is the meaning of your name, San'at?

It is a Persian name meaning art. My mother chose this name as she always wanted me to be a dancer.

What made you interested in dance?
I have always been interested in dancing. My mother loved to become a dancer herself. Although she ended up being a teacher, she always loved dancing. She was even dancing when she was pregnant with me. My family, grandfather and specially my mother have always encouraged me to dance and supported me. My mother gave me a lot of opportunities for dancing.

You mentioned family support. Have your parents seen any of your performances here?
Not here, but back home they have. Even after 12 years the T.V. back home still shows some of my old dances. And sometimes artists contact my mother and try to book me for a performance through her. We have a lot of dancers; dancing is in our culture. I would say every little girl wants to be a dancer, but back home the artists choose their own dancers and I have been very lucky because people chose me and wanted to work with me.

Are your own children interested in dance or other Arts?
My daughter wanted to be a dancer, but I opposed to her decision as it is a very demanding industry with many professional implications such as injuries and showbiz politics. She is doing law at college. My little son is a professional swimmer and performs for his club on international level.

Now that you live in England what is it about your country that you miss, if anything at all?
I particularly miss the weather, the sun shine, I also miss the food and the people.

On your own website1 you refer to renowned teachers, who would you say has been your most influential teacher?
My mother in the first place and Golmira Shirinova who is my teacher, friend and sister and we still keep in contact.

Do you do your own choreography yourself?
Yes, I tend to show them to Golmira as well and have her opinion, too. She gives me feed back.

Who designs your costumes?
We design the costumes together. I talk about it to Golmira and she gets them made for me, the material come from Uzbekistan.

You dance Uzbek, Persian, Turkish, Azeri, etc, what similarities, if any, do you see between these dances?
They are very similar, specially the music, poems and meanings. I would say they have technical and narrative differences, specific to any given region. They all have different movements. For example the movements in Persian dance are soft and they are done with naz (elegance), Uzbek is more strict and technically demanding.

Do you have a favourite?
My favourite is the dance with Persian narrative because the story telling of ancient Persia is so sensual and touching as well as spiritual. Some people get upset by me saying that but I cannot help it. Sometimes when I listen to some of the Persian classic music tears come down my face. It's hard to explain, but the music goes to my heart, I then have to transform the feeling into the movements and this is the effect of the music even before I listen to the lyrics.

Do you also pay attention to the meaning of the lyrics?
Of course, I sometimes use translation, but sometimes even when you don't understand all the meanings the rhyme and experience tells you the story. Besides, Uzbek, despite being a Turk family language, has a lot of Farsi vocabulary. This helps me to have a general grasp of beautiful poems and lyrics.
I have Iranian friends, Nasrin and Amir. They are like my family here in the UK. For my Persian choreography I ask for their opinion. They tell me if the dance reflects the meaning of the lyrics. Sometimes, they ask me how I knew the meanings, I just don't know that myself.

Do you prefer solo or group performance?
They both have different dynamics. I would say solo performance allows wider range of movement vocabulary that does not depend on regimental formation of ensemble. In a group performance you have to conform to a rigid format; follow or lead the group. But both solo and group dances are very enjoyable.

When getting ready for a performance how often do you practice?
I practice every day for at least 3 to 4 hours.

Even if you are not getting ready for a performance?
Yes, I tend to exercise regularly. It prevents my body from getting injuries and keeps me in good shape. Professional dance requires the same level of dedication as professional athletes. At the height of the form dancers and athletes train up to 6 hours a day. That’s what I used to do for many years.
I go swimming 4 to 5 times a week to keep myself fit. Dance is not just my job. It's a hobby of mine, it's my life. Sometimes I put music on and start cooking. When the music starts I forget about cooking and turn the gas cooker off to dance and only afterwards I come back to cooking. Or sometimes I might be asleep and some movements come to me, like inspiration. I get up create the movements and then go back to sleep.

You have performed in different places. Where do you say has been most memorable? And why?
Yes I have travelled to America, Europe, Caucasia and Central Asia. I really loved Japan and I have many happy memories from there. It's a beautiful place and people respect each other. I also like Malaysia.

Would you say the traditional Japanese dance is like other classic dances that you do?
No, they have no facial expression, and in their dance the face stays motionless, like a doll. Of course, it's still beautiful and is very meaningful in their own way, but our dance is more emotional.

You have been in touch with different cultures, do you think these contacts have taught you anything, not just in terms of movement and dance, but in the way of life. Do you learn from them?
Being from a multicultural background that includes Azeri, Armenian, Russian, Jewish, Tajik and many more communities in my country, I am used to being in touch with the whole variety of people. I never limit myself to a certain type of Art. I always keep my mind open. That is the only way to be creative and fluent in your art.
A few years back, I had the honour of meeting with Mastan and Homay. We collaborated in their shows in California and UK. They are beautiful human beings, not just on the stage. I learned a lot from their unity and mutual respect and support before and after the show. They hug and thank each other, encourage one another and are positive all around.

Who is your role model? Whose work do you follow?
Back home Golmira Shirinova's creative works are special to me. She is strong technically and emotionally.  I also follow Delafrooz Jabbarova's dance who is one of the best Uzbek dancers, she is retired now, but was my first Ostad (teacher). She used to dance all the international folk dances in our dance academy.

In Persian is there a particular type of music that you like to dance to?
I really like Homay and Mastan as well as Shajareyan. In general I like music written for Omar Khayam's mystical poetry. One of the first Persian musical narratives that I used was that of Mastan’s group - Dozakhiyan. It made me cry and I choreographed a dance for it. I was told that I have chosen a very difficult song to dance to. But I said that I will dance to this music because I can feel it. 

So you started Persian dancing with Homay and Mastan music?
Yes, I think Homay has something special in his voice that touches your heart and they use unique mix of instruments as well.

You live and work in UK now, what was the hardest barrier that you had to overcome for performing outside your country?

I used to do Arabic dance. If I was telling others that I'm an Uzbek dancer, they weren't sure what it meant.
Arabic is a beautiful dance, but I wanted to do my own dance. Even at university I had to persist so others see my dance. It was difficult but I never gave up. Eventually, with the help of my friends such as Joanne Town (who does Belly dancing and introduced me as an Uzbek, Persian and Azeri dancer) and many other people with interest in culture and personal development, my dance was seen, understood and interest and taste for it developed.

Do you think it's now easier for others to follow your footsteps?  

Probably, yes. I feel that I have done the hardest work by paving the ground for others to follow. I have performed many times in London, Manchester, and Europe. A lot of people are now familiar with these types of dances. I am proud of that.

In your own time when you don't want to perform to what type of music do you listen to?
Much the same, Turkish, Persian, Azeri, Uzbek. Thankfully, people never stop creating new, beautiful and meaningful art.

Some of your dances are rooted in Sufism. Are you familiar with its philosophy or is it just a dance to you?
Sufism is an integral part of our culture. While I may not be familiar with ritualistic detail, I am well aware of its meaning. This is not to say that Sufism is exhaustive. There is always a lot to learn and explore.

What about Molana? Are you familiar with his poetry?
In our schools in literature we studied Molana, Alisher Navayi (who created Uzbek language), Hamzeh Hakimzadeh, Omar Khayam, Nadereh Begum and many other poets. We used to go to theatre and read books. Their language is very rich and mystic. It took some time to get the meaning of it.

You are also a dance teacher. How long have you been teaching?
I started teaching last year and quite enjoy the company of my students.

So you have not been teaching for long?
I did teach privately before, but my travelling and tours didn't give me a chance to teach regularly. Many people asked me to teach so I decided to try it. From October, I will start teaching Persian dance as well.

Do your students want to learn to dance or dancing as a form of exercise?
Some for dance, some for keeping fit and some to be happy. 

What age group or level do you prefer to teach?
I don't mind as long as they enjoy it. I used to teach professionals back home. But teaching beginners is different. You have to break every movement into parts and show it separately. You have to be very passionate.

I guess teaching beginners has its own rewards as you help someone who doesn't know how to dance to experience it.
Yes, at the beginning I wasn't sure about it myself, but I received a lot of feedback and my students were positive and asked me to carry on.

I'd like to thank you and finish with giving you the opportunity to have your say.
I just want to use this opportunity and remind people that this is part of our culture, it's not just the dance, and we have to show its beauty and importance to other cultures and our children.

 © All rights reserved

Monday, 24 March 2014

پرسه در کوچه پس کوچه های هنر - پیمان ماندگار

با تشکر از پیمان ماندگار (كارگردان، عكاس و فيلم نامه نويس ايراني) که وقتی در اختیار بنده گذاشتند تا صحبتی داشته باشیم برای بخش پرسه در کوچه پس کوچه های هنر - تاریخ مصاحبه 17 مارس 2014 اینتلکت، منچستر، انگلستان

+++

 از ابتدا شروع کنیم. متولد1351هستید. از خانواده برایمان می گویید. چند تا برادر و خواهر هستید؟
.ما دو برادر و دو خواهر هستیم که من فرزند اولم

 برخورد خانواده در مورد هنر بطور کلی و فعالیت شما در این رشته چگونه بوده؟ آیا موافق بودند یا نه؟
هم می شود گفت موافق بودند و هم نه. بیشتر در خانواده ما پدر حرف اصلی را می زد. مادرم یک زن خانه دار معمولی بود که خیلی به این مسائل توجه نمی کرد. البته دائی های من گرایش به عکاسی و نقاشی داشتند و یک جورایی من  از آنها به ارث بردم. خانواده ی پدر بیشتر همه کارهای صنعتی داشتند. در خانواده خودم پدر بدش نمیآمد (از اینکه به سمت کارهای هنری کشیده شده بودم) ولی بیشتر دوست داشت که ما درس بخوانیم و ما هم درس خوان نبودیم. بازیگوشی می کردم، به تاتر رو آوردم و نهایتا هم به فیلم سازی

آیا برادر یا خواهرهای دیگر هم به هنر گرایش دارند؟
.در این بخش نه ولی در هنرهای دستی کارهای چرم و تابلوسازی خواهرم استاد است

پس مشوق اصلی شما در خانواده وقتی این راه را شروع کردید کی بوده؟ 
.مشوقی نداشتم

پیمان ماندگار اسم اصلی شماست یا اسم هنری؟
.اسم اصلی

می شود بپرسم چه کسی این اسم را انتخاب کرده؟ پدر یا مادر؟
.پدر

به نظر یک حس شاعرانه در این انتخاب نهفته است؟ انگار روش خیلی فکر شده؟
اینطوری نبوده. البته پدرم اسامی را خوب انتخاب می کرد ما هر چهار نفر اسامیمان با "پ" شروع می شود. نمی دانم علتش چی بوده. ولی فامیلی ما کمی تغییر کرده تا به ماندگار تبدیل شده. از قبل تعمدی برای (ترکیب اسم و فامیل من ) نبوده. ولی شاید جز معدود آدمهایی باشم که اسم و فامیلم بزرگ ترین شاخصه شخصیتم است. یعنی تعهدم به قول و قرارهایم خیلی شدیده

در یکی از مصاحبه هایتان از شما نقل قول شده که پدر اولین سرمایه گزار روی کارهای شما (در فیلم زخمی ها) بودند. این حمایت پدر چه اثری روی پشتکار و موفقیت شما داشته؟
البته به این شکل نبوده. پدر برای صدا و سیما کار می کرد و می خواست فیلم کوتاه داستانی در رابطه با معضلات جوانان بسازد منهم از این حربه استفاده کردم و راه خودم را رفتم. خواستم فیلم خودم را بسازم و خط خودم را دنبال کنم. تمام خطوط قرمز دولت وقت ایران که هنوز هم روی کار است را یکجورایی زیرپا گذاشتم. که بعدها هم کلی این دردسر ساز شد. اما تقریبا بعد از اینکه اولین جوایزم را گرفتم پدرم پشتیبانم شد و مشوقم تا الان 

 الان که اسامی برادر و خواهرها را گفتید، احتمالا پدر اهل شاهنامه خوانی نبودند؟ اسامی اصیل و ایرانی انتخاب کردند؟
 چرا همینطوره

می دانم که قبل از شروع جنگ ایران و عراق بچه بودید، ولی آیا از آبادان آن موقع قبل از جنگ خاطره ای دارید
بهرحال چند سالی آنجا زندگی کردیم. خودم هم که آنجا بدنیا آمده بودم. آبادان یک شهر مدرن بود و تمام آثار فرهنگ اروپایی درش نمایان بود. مردم آرامش خوبی داشتند شادی ها و خوشی های خاص خودشان را داشتند. اصلا به سیاست کاری نداشتند. تا قبل از ماجرای سینما رکس که یکی از موضوعاتی است که همیشه بهش پرداختم و هنوز هم دارم تحقیقاتم را ادامه می دهم. ماجرای سینما رکس باعث شد که پای آبادان به وسط کشیده شود و اتفاقی افتاد که نباید میافتاد و پشت بندش جنگ عراق بود که کار را تمام کرد

اون موقع مدرسه می رفتید؟
. مدرسه در آبادان نرفتم . مراحل ابتدایی مدرسه تا دیپلم را در بندر ماهشهر بودم. ولی تا قبل از دبستان در آبادان بودم. فضای کلی را یادم هست. با بچه ها بازی می کردیم. رفت و آمد همسایه ها بسیار قوی بود. کوچه ها، خیابان، مناسبات مردم یادم هست

آیا هنوز هم با دوستان و هم محله ای های قدیمی در تماس هستید؟
بله

کار با تاتر را در دوره ی راهنمایی و در مدرسه آغاز کردید (در دوران جنگ) تا چه حد ردپای جنگ که در خیلی از کارهای شما محسوس است مربوط به آن دوران است
کلا آثار جنگ هنوز توی ایران مشهود است. اما در مناطق خوزستان و مناطق مرزی که آبادان و خرمشهر هم شاملش می شود و تمرکز من بیشتر روی آبادان بوده، آثار جنگ به شدیدترین وجه به چشم می خورد، خرمشهر که بدتر ولی آبادان هم بی نصیب نبوده. از آب آشامیدنی گرفته تا اماکن تفریحی، اکثر ابنیه تفریحی قدیمی هستند، مربوط به دوران شاه هستند، هیج اتفاق خاصی انجام نگرفته. بنابراین هرکار هنری چه تاتر چه فیلم و چه شعر که انجام می دهیم، اینها آثار عوارض بعد از جنگ را با خودش همراه دارد همین الان که داریم صحبت می کنیم هنوز کارهایی که الان تولید می شود غالبا رنگ و بوی جنگ را دارد 

متاسفانه شانش این را نداشتم که آبادان و خرمشهر بعد از جنگ را ببینم، ولی آیا مردم باور دارند که تخریب را پشت سر گذاشتند و به دوران بازسازی رسیدند؟
کمی قضیه آبادان و خرمشهر پیچیده است به دلیل اینکه این شهر  دارای چند تا شاخصه شده. در گیرودار مناسبات سیاسی بودن از یک طرف و همجواری با کشورهای عربی باعث می شود که حکومت خیلی راغب به سرمایه گزاری نباشد. به دلیل اینکه همیشه رنگ و بوی جنگ آنجا هست. زمانیکه آمریکا به عراق حمله کرد تیر و ترکش هایش تا آبادان هم رسید و حتی یک نفر هم کشته داد. این از یک طرف. از طرف دیگه خصوصیات خود مردم آبادان، آدمهایی هستند که خیلی برونگرا هستند، اهل شادی، موسیقی و رقص هستند که با مناسبات جمهوری اسلامی هم خونی ندارد. این هم باعث می شود که حکومت خیلی توجهی به این شهر نداشته باشد و این شهر تقریبا یک حالت امنتتی داشته باشد. یعنی کاملا همه چیزش کنترل شده است. توی خود زندگی ها هم که نگاه می کنی مردم آبادان دوست دارند این پروسه را پشت سر بگذارند هنوز آثار جنگ درش هست متاسفانه. با این حال آبادان شهری است که قابلیت این را دارد که به یکی از بهترین شهرهای ایران به لحاظ سرمایه گزاری و صنعتی تبدیل بشود . ولی متاسفانه خیلی خیلی کار دارد تا به یک شهر نورمال تبدیل بشود

.امیدواریم که به زودی این اتفاق بیفته
امیدواریم

  گفتید که دوران مدرسه را در آبادان نبودید، کی آبادان را ترک کردید؟ قبل از جنگ ؟ 
قبل از جنگ. البته پدرم به بندر ماهشهر منتقل شد و من تا سال 57 در آبادان در خانه عموم بودم، چون من تک نوه بودم و خیلی منو دوست داشتند منو نگه می داشتند. ولی موقع شروع مدرسه برگشتم به ماهشهر

گویا در سال 77 و زمانیکه  حدود 26 سال داشتید به آبادان برگشتید. از لحظه اولین برخورد با شهری که جنگ را پشت سر گذاشته بود، از حسی که داشتید در زمان بازگشتان به آبادان برایمان بگویید؟
البته ما با آبادان فاصله نداشتیم. آبادان 700 کیلومتر با ماهشهر فاصله دارد . اکثر اقواممان هنوز آنجا بودند و ما ارتباط مستمر داشتیم. ماهشهر هم یک جورایی 90% شباهت به آبادان داشت به لحاظ خلق و خوی مردمانش. اکثرا هم که جنگ زده شده بودند انگار که ما داشتیم در منطقه دیگری از آبادان زندگی می کردیم

آخرین باری که آبادان بودید کی بوده؟
دقیقا چند روز قبل از ترک ایران. حدود یک سال پیش

در کارها از گویش محلی استفاده می کنید تا چه حدی روی این مسئله تاکید دارید؟ آیا روی این امر پافشاری دارید دنبالش می روید و یا اتفاقی جور شده؟
کسی که فیلم سازی انجام می دهد باید از جایی که می شناسد شروع کند. چون من بچه آبادان بودم و شناخت داشتم بهرحال خواه ناخواه این اتفاق می افتاد یعنی من گزینه دیگه ای نداشتم. نمی توانستیم مثلا داخلی ترین منطقه آبادان را بگذاریم در حالیکه طرف با لهجه تهرانی صحبت می کند اصلا غیر ممکن بود. اگر این کار را می کردم کار بهیچ وجه قابل باور نبود. یکی از دلایل مهمی که خدا راشکر کارهایم مورد استفاده قرار گرفته همین استفاده از گویش جنوبی است

در برخی از فیلم ها ی پشت صحنه از کارهای شما، به نظر خیلی روی کارگردانی بازیگر در تمام مراحل دخیلید، تاکید دارید. آیا هیچ به بازیگر فضایی می دهید که برداشت خودش را هم در نقش آفرینی دخیل کند
کاملا درسته. باید این طوری باشد. کسانی هستند که این کار را نمی کنند. شما اگر کارهای بهرام بیضایی یا مسعود کیمیایی، که خودم دستیارش بودم و از کارهاش شناخت دارم، اگر شما کارهای این دو نفر را (بخصوص کارهای آقای بیضایی) را به عنوان مثال ببینید یک "واو" را بازیگر حق ندارد جابجا کند. کاملا باید آن چیزی که نویسنده یا کارگردان نوشته باید اجرا شود. بعضی ها هستند، نه، مثلا عباس کیارستمی سبکش به این شکل نیست. بازیگر را در موقعیتی قرار می دهد که دیالوگ مورد نظرش را بگویید. من تقریبا بین این دو خطوط حرکت می کنم. البته چون من با نابازیگر سروکار دارم. بهتره که دیالوگ را ننویسم. دیالوگ را توی موقعیت برایش خلق می کنم. یعنی  که از قبل می دانم که چی می خواهد بگوید توی اون موقعیت قرارش می دهم تا دیالوگ را بگوید و اگه نگفت بهش می گویم اینو اینجوری بگو

پس دیالوگ از قبل نوشته نمیشه؟
همش اینطوری نیست. بعضی هاش نوشته میشه و روی کاغذ میاد و بعضی هاش هم در ذهنم هست

 اون وقت برای بازیگر سخت نیست؟
( نه. تقریبا میشه گفت  99% آدمهایی که جلوی دوربین آوردم دفعه اولشان بوده (و اینطوری براشون راحت تره

بازیگران  فیلم هایتان را چطور انتخاب می کنید؟ انتخاب بازیگران شهر خوبان را در اینترنت نگاه می کردم به نظرم ساختگی آمد، تا چه حد واقعیت داشت؟
کدوم یکی

بخشی بود در مورد اینکه شما مطلبی را در روزنامه خواندید در مورد راننده ی تاکسی، بعد با او تماس گرفتید، گفتید ما می خواهیم از شما در فیلم برداری استفاده کنیم
نه دیگه به این صورت هم نیست بهرحال ما یک مقداری توی واقعیت ها دست می بریم ولی ماهیت کلیش همین هست، درسته. مثلا همین بازیگر که شما مثالش را زدید، دستیارم گفت که  با یک راننده تاکسی آشنا شدم. از نحوه حرف زدنش و کارهایش خوشم آمد. به نظرم به درد می خوره. با او ملاقاتی داشتم و (برای اجرای نقش) پسندیدمش. البته این موردی که شما فرمودید عوض شد یعنی دقیقه نود از صدا و سیما دستور دادند که فیلم نامه را کلا عوض کنید. ما هم مجبور شدیم که کار را عوض کنیم

پس بطور کلی از آدمایی که دوروبرتون هستند و از آنها خوشتان میاد، می خواهید نقشی را که در ذهن دارید برایتان اجرا کنند
البته دلیلی نداره که من خوشم بیاد از اون طرف.  اگر مناسب کار باشد و به کارم بخورد (از او استفاده می کنم) دلیلی ندارد که چون با این آدم دوستی دارم، اونو انتخاب کنم

پس میشود گفت که در ذهنتان الگوهایی دارید و می بینید که کی به اون الگوها می خوره؟
کاملا

هیچ وقت از بازیگر حرفه ای استفاده کردید؟
در فیلم کوتاهی به اسم رستاخیز. چون تهیه کننده احمد نجفی بود، بازیگر سینما، دست منو باز گذاشت. من دوتا بازیگر انتخاب کردم که خیلی ستاره نبودند. البته فیلم بازی کرده بودند. چون در فیلمی که عکاسیش را انجام می دادم، آنها هم حاضر بودند و از نزدیک رفتار و نوع برخورد و ایفای نقش آنها را دیده بودم خواستم که توی کارم بیارمشون و خدارا شکر که خوبم بود

تا چه حد از فاکتور سورپریز استفاده می کنید. گریزی بزنم به کارهای خودتون، گاهی بازیگرها در جریان نیستند که چه اتفاقی می افتد یا حداقل یکی از بازیگرها. چقدر روی این اصل تاکید دارید؟
بهرحال این جز شگردهای کار است و چون بازیگر حرفه ای نیست، مجبوریم ترفندهایی بکار ببریم تا اون لحظه به صورت طبیعی اتفاق بیفتد. مثلا به کسی که بازیگر نبوده و هیچ تحصیلات و تجربه ای (در این زمینه) نداشته بهش بگوییم که الان قرار آب توی صورتت پاشیده بشود، از قبل این در تمام میمیک و اجزای صورتش کاملا پیداست ولی اگر ناقافل این اتفاق بیفتد تمام کنش ها و واکنش ها کاملا طبیعی جلوی دوربین اتفاق میفتد و ما از این قضیه زیاد استفاده کردیم 

نمی دانم تا چه حد با سیستم اینجا آشنایی دارید. گاهی مسائل ایمنی اینجا زیادی دست و پا گیر هست. برعکس برخی از صحنه ها در کارهای شما از نظر ایمنی کمی نگران کننده میامد. مثل تابلویی که از بالای سرهنرپیشه باید بیفتد. آیا هیچ وقت در کارهای ریسکی از بدل استفاده کردید؟ 
اگر بازیگر تمام اعضای بدنش دیده شود امکان استفاده از بدل غیر ممکن است ولی توی یک صحنه احتیاح بود که یک موتوری کیف یک خانم چادری را بزنه. این خانم پشت به دوربین بود. کسی حاضر نشد که نقش بدل آن خانم را بازی کند و خودم مجبور شدم چادر پوشیدم و رفتم برای بازی. اتفاقا توی اون بازی دختر خود من هم بازی می کرد که وقتی موتوری شروع کرد به کشیدن کیف دخترم از ترس اینکه بلایی به سر من بیاد  گریه کرد و کاملا صحنه طبیعی شد

 نحوه ی حرکت دوربین بخصوص در کلکسیون بسیار زیباست. گاهی تصویر از داخل گیتار گرفته می شد گاهی از داخل دریچه ای کوچک. ایده این کار را از کجا میاد. آیا تیم خاصی برای این کار دارید؟
متاسفانه می شود گفت که 90% از کارها را خودم تنهایی انجام می دهم، نهایتا شاید یک نفر کنارم باشد که بوم صدا را بخواهد نگه دارد. از نورپردازی و صداگذاری و مونتاژ همه را خودم انجام می دهم. برای آن نمای گیتار اصلا وسیله ای ساختم. عکس های پشت صحنه آن در فیس بوک هست. جعبه ای درست کردم با چند تا سیم و دوربین را داخلش قرار دادم و حرکت دادم. اینها همه  با امکانات فقیرانه است اگر ما وسایل پیشرفته تر مثل کرین داشتیم قضیه متفاوت تر هم بود
از جوایزی که در جشنواره های مختلف خارجی یا داخلی بردید کدام یک برایتان از همه حائز اهمیت تر است و چرا؟
راستش را بخواهید نفس جایزه را همه دوست دارند. همه دوست دارند کارهایشان جایزه بگیر باشد. ولی من همیشه اولویت اول را به دیده شدن فیلم هایم دادم. برای کاری مثل فیلم کوتاه دو راه برای نمایش بیشتر وجود ندارد یا باید تلوزیون آنرا پخش بکند یا در سینما اکران شود.  سینما که نمی شود فیلم کوتاه را اکران بکند و اصلا براش تعریف نشده. تلویزیون هم که شرایط خاص خودش را دارد و هیچ کدام از فیلم های من حتی یک پلان هم قابل پخش در تلویزیون ایران نیستند و در نتیجه تنها راهی که می شود فیلم را عرضه کرد یا جشنواره داخلی است و یا جشنواره خارجی. در دوره اصلاحات در دوره خاتمی  کارهای من روی بورس بود. نمایش داده می شد و جوایزی هم در جشنواره ها گرفتم. بعد ار اون نه تنها  کارهایم در ایران توقیف شد بلکه اسمم هک در "بلک لیست" اداره پست هم رفت و دیگر حتی اجازه فرستادن فیلم به جشنواره خارجی را هم نداشتم. تک و توک جایزه هایی هم که تا الان یعنی تا 2010 که آخریش بود، تماما گریز شد یعنی فیلم بر حسب تصادف از مرز عبور کرد و جایزه گرفت، وگرنه شاید خیلی از جشنواره ها  بیشتر به این کارها می پرداختند. ولی خب هر جایزه ای که بگیرید خوشایند است. همه خوب بودند چه داخلی و چه خارجی مهم این بوده که عده ای فیلم ها را دیده و پسندیده اند

فرمودید که حدود یک سال هست که از ایران دور هستید. بیشتر از هر چیزی دلتنگ چی هستید؟ 
دلتنگ فضای کاری، بیشتر. بهرحال هرکسی دلش تنگ می شود برای مناسبات و چیزهایی که اینجا نیست و توی ایران هست. اینهاست که دل آدم رو بدرد میاورد. ولی بیشتر برای موقعیت کاری که جمع می شدیم و کار می کردیم دلم تنگه. اگر موقعیتی پیش بیاد و بتوانم همون فضا را اینجا پیدا بکنم شاید برایم این قضیه تعدیل بشه

  شاید برای این سوال زود باشه، چون یکسال فرصت کافی نیست. ولی دیدتان در مورد فعالیت هنری در خارج از ایران چیه؟
متاسفانه هنر فیلم سازی هنر پر خرجی است. حتی اگر بخواهم یک دوربین، یک نورافکن یا ست صدا تهیه کنم هزینه ای می برد که فعلا مقدور نیست اما طرح هایم را روی کاغذ می نویسیم تا حداقل یک فیلم کوتاه را برای سال دیگر کار بکنم حالا اگر سریال هم کنارش کار بکنم که خوب دیگه خیلی بهتر

فکر می کنید وظیفه شما به عنوان هنرمند برون مرزی چیست؟
 هر کس که به یک هنر چه نقاشی چه شعر می پردازد اصولا دغدغه های درونی خودش را پیاده می کند. من خودم همیشه فضای دید خودم را محدود کردم به خودم و اطراف خودم یعنی اینکه بخواهم یک تز کلی بدهم که هنرمند چکار باید بکند، زیاد من دوروبر این ماجرا نرفتم. ولی همین که بتوانم اون چیزی را که می بینم و باهاش درگیر هستم چه حسی چه عقلی بتوانم بدون ریا، بدون دروغ به بیننده ارائه بکنم که اونم بپسنده این فکر می کنم حداکثر کاری است که باید انجام بدهم

اگر دوستان خواننده  بخواهند با کارهای شما بیشتر آشنا شوند کدام کار را برای معرفی خود پیشنهاد می دهید؟
این جمله معروف همه فیلم سازهاست که می گویند تمام فیلم هایمان مثل بچه هایمان می ماند. ولی برای باب آشنایی فیلم
کلکسیون، آخرین کارم قبل از خروج از ایران (سرکوب) که به ماجرای انتخابات می پردازد و رستاخیز مناسب است.سریال ها چون زیر نظر تلویزیون ایران بوده مناسبات خاص خودش را دارد و چون برای مقطع زمانی خاص و برای مردم آن شهر ساختم (خیلی مناسب نیست). در فیلم کوتاه بهتر میشد کار بکنم. بیشتر پنج شش کار آخرم (را پیشنهاد می دهم) از نظر کیقیت صدا و تصویر هم این چندتای آخر بهترند

در وب سایت در لیست فیلم نامه های شما از فیلم نامه ای بنام "بدرود سینما" در سال 1390 نام برده شده. آیا این در واقع خداحافظی شخصی با سینماست؟
اصلا به هیچ عنوان خداحافظی نیست. نمی دانم خواننده های این مصاحبه با فیلم پارادیزو، که ماندنی ترین فیلم تاریخ سینما است و پیشنهاد می کنم همه این فیلم رو ببینند، آشنا هستند یا نه. به نظرم آمد این داستان در تنها شهری که می تواند یکبار دیگر اتفاق بیفتد آبادان است. آبادان بعد از تهران اولین شعری بود که بیشترین سینما را داشت. داستانی تهیه کردم که از قبل از اتقلاب می پرداختیم به زندگی چند تا نوجوان که علاقمند به سینما می شوند. جنگ، درگیری های سیاسی، انقلاب و ماجرای سینما ریکس را در سینما می بینند. بعد از اینکه جنگ شروع شد اینها از سینما و از شهرشون جدا می شوند و کل داستان به به شخصیت اصلی داستان مربوط می شود که باسینمای شهرش خداحافظی می کند نه الزاما با خود سینما
* http://fa.wikipedia.org/wiki/سینما_پارادیزو

در پایان برای خوانندگانی که به بازیگری علاقه دارند چه توصیه ای دارید؟
کار مشگلی است ولی  چنانچه علاقمند هستند گاهی بهتر است به عنوان یکی از عوامل فیلم شروع بکار کنند چون گاهی برای ایفای برخی از نقش های کوتاه هنرپیشه گرفته نمی شود و آن نقش به یکی از عوامل فیلم داده می شود

© All rights reserved

Thursday, 26 December 2013

پرسه ای در کوچه پس کوچه های هنر - دمی با پری زنگنه

دوشنبه چهارم نوامبر بانو پري زنگنه مهمان برنامه شب شعر و موسيقي كانون فرهنگي و هنري اپرانيان منچستر بودند. قسمت دوم جلسه شب شعر كه به معرفي يكي از كتاب هاي بانو زنگنه "آن سوي تاريكي" اختصاص داده شده بود با سخنان ايشان پيرامون معرفي كتاب و تجربه نگارش آن آغاز شد و با بخش سؤال و جواب پايان يافت. در فاصله دو نيمه برنامه فرصتي بود تا دوستداران ايشان با خريد سي دي و كتاب، اين بانو ي خير را حمايت نمايند

در پايان فرصتي دست داد تا مصاحبه اي اختصاصي با ايشان داشته باشيم. ضمن تشكر از هيئت مديره كانون براي برگزاري اين جلسه و آقاي مسعود* براي ضبط تصوير و صدا، قسمتي أز اين مصاحبه را در زير أضافه مي كنم.

* http://www.mazphoto.com

+++
- مشوق اصلی شما در خانواده چه کسی بوده؟
در خانواده مادر، البته از حمایت دوستان هم برخوردار بودم ولی مشوق اصلی مادرم بوده.

- چه عاملی در انتخاب رشته تحصیلی شما موثر بوده و از کی می دانستید که خواننده هستید؟
وقتی که تحصیلاتم را در هنرستان آغاز کردم امتحان آواز دادم و بهم گفته شد که صدایم مناسب است و شروع به کلاسیک کار کردن کردم، یکی ار شاخه های کلاسیک اپراست.

- حال که به عقب نگاه می کنید، باور دارید که انتخابتان درست بوده؟
تقریبا بله. بخصوص وقتی که تدریس می کنم.

- گویا زمانی پیانو می نواختید، آیا هنوز هم پیانو می نوازید؟
در بچگی پیانو را در شروع کرده بودم ولی خیلی در این زمینه استاد نشدم. البته به همان میزان که آموختم در نت شناسی کمکم کرد.

 - مادر گیلانی و پدر کاشانی است ولی ترانه های محلی گیلانی زیاد دارید. آیا بیشتر به ترانه های گیلانی گرایش دارید؟
اتفاقا کمتر ترانه های گیلانی خوانده ام. دی بلال و شالی آهنگ های مازندرانی هستند که معمولا با گیلانی اشتباه می شوند. بیشتر از کردستان و بختیادی خوانده ام.

- در صحبت هایتان خود را کاشانی خواندید، اهل کجا هستید؟
در تهران بزرگ شده ام اما وابستگی خاصی به کاشان دارم.

- وقتی که نام پری زنگنه را می شنوم، آهنگ هایی چون "قد بلند، ابرو کمون" و "میخوام برم کوه" را به خاطر میاورم. اگر قرار بود که خودتان ترانه ای را که بیانگر هنرتان باشد معرفی کنید کدام ترانه را نام می بردید؟
از محلی ها هیچ کدام. البته همه آنها را دوست دارم ولی کار شاخص من "پریشانی" است از ساخته های مجید انتظامی و قطعه ای از خیام با اجرای ارکستر سمفونیک تهران که البته در بازار موجود نیستند و در کلکسیون شخصی خودم از آنها نگهداری می کنم.

- در هفده سالگی به ژاپن رفتید. مسافرت های مختلفی هم به کشورهای دیگر داشته اید. آیا هنوز هم به سفر علاقمندید؟ نقش سفر در انتخاب و اجرای شما چیست؟
حدود دو سال و نیم در ژاپن بودم. خیلی به کشور و فرهنگ آنها علاقمندم. حتی کنسرت های بزرگ هم از طرف دانشگاه فارسی زبان آنجا برایم ترتیب داده شده. سفر را دوست دارم مخصوصا که با ایرانی ها آشنا می شوم. خود را سفیری می دانم که محبت را انتقال می دهم. کلا در سفر ایرانی کوچک را دور خود جمع می کنم.

- در عالم هنر آیا زن بودنتان نقطه ضعفی بوده؟
اصلا. علاقه ای هم ندارم که مرد باشم. اگر کارهای دنیا به دست زنان سپرده شود این همه جنگ و جدل پیش نمیامد.

- در برخی از کتاب هایتان مثلا "آوای نامها از ایران" تحقیقاتی انجام داده اید. می توانید در زمینۀ نحوه جمع آوری اطلاعات توضیح بدهید؟
این کتاب خوشبختانه یازده بار در ایران چاپ شد. در ابتدا از نامهایی که می شنیدم لیست تهیه می کردم. بعد به کتاب های جعرافیا، تاریخ و طبیعت ایران مراجعه کردم و در مورد نام های اقوام ایران مطالعه می کردم. ادعایی ندارم که کتابم از نظر علمی کتابی برجسته است. بلکه اسامی ساده و خوش آوا را جمع کرده ام. اگر کتابی مرجع نیست اشتباه هم نیست.

-در پایان دوست دارید که وب سایت رسمی خودتان را معرفی کنید تا دوستان بیشتر با شما و کارهایتان آشنا شوند.
وب سایت مرا دوستان و علاقمندان می گردانند. برای اطلاعات بیشتر می توانید به وب سایت پری زنگنه مراجعه کنید.

© All rights reserved