Showing posts with label : #شاهنامه. Show all posts
Showing posts with label : #شاهنامه. Show all posts

Tuesday, 7 July 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 225

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه  ژوئیه  را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
یازدهمین جلسه در قرنطینه

در دوران پادشاهی نوشین‌روان هستیم. در قسمت پیش خواندیم که شطرنج از هند به ایران آمد. پادشاه هند گمان نمی‌کرد که ایرانیان بتوانند شیوه‌ی آن بازی جدید را کشف کنند.  بوزرجمهر نه تنها نحوه‌ی بازی  شطرنج را کشف کرد بلکه بازی تخت‌نرد را هم در پاسخ درست کرد 

کاروانی پر از هدایا فراهم شد و نوشین‌روان نامه‌ای به همراه بوزرجمهربه  پادشاه هند می‌فرستد و می‌گوید که فرستاده‌ی تو با شطرنج آمد و ما موفق به کشف نحوه‌‌ی آن بازی شدیم. اکنون هدایایی را همراه  تخت نرد ییش تو می‌فرستیم. اگر شما قادر به کشف قوانین بازی تخت‌نرد نشدید بیش از انچه که ما برای تو فرستادیم به ما برگردان

بفرمود تا ساروان دو هزار
بيارد شتر تا در شهريار
ز باري که خيزد ز روم و ز چين
ز هيتال و مکران و ايران زمين
ز گنج شهنشاه کردند بار
بشد کاروان از در شهريار
چوشد بارهاي شتر ساخته
دل شاه زان کار پرداخته
فرستاده راي را پيش خواند
ز دانش فراوان سخنها براند
يکي نامه بنوشت نزديک اوي
پر از دانش و رامش و رنگ و بوي
سر نامه کرد آفرين بزرگ
به يزدان پناهش ز ديو سترگ
دگر گفت کاي نامور شاه هند
ز درياي قنوج تا پيش سند
رسيداين فرستاده راي زن
ابا چتر و پيلان بدين انجمن
همان تخت شطرنج و پيغام راي
شنيديم و پيغامش امد بجاي
ز داناي هندي زمان خواستيم
به دانش روان را بياراستيم
بسي راي زد موبد پاک راي
پژوهيد وآورد بازي به جاي
کنون آمد اين موبد هوشمند
به قنوج نزديک راي بلند
شتروار بار گران دو هزار
پسنديده بار از در شهريار
نهاديم برجاي شطرنج نرد
کنون تا به بازي که آرد نبرد
برهمن فر وان بود پاک راي
که اين بازي آرد به دانش به جاي
ز چيزي که ديد اين فرستاده رنج
فرستد همه راي هندي به گنج
وراي دون کجا راي با راهنماي
بکوشند بازي نيايد به جاي
شتروار بايد که هم زين شمار
به پيمان کند راي قنوج بار
کند بار همراه با بار ما
چنينست پيمان و بازار ما

پادشاه هند هم وقتی پیام نوشین‌روان را می‌شنود هفت روز برای کشف نحوه‌ی بازی تخت‌نرد وقت می‌خواهد

چوخورشيد رخشنده شد بر سپهر
برفت از در شاه بوزرجمهر
چو آمد ز ايران به نزديک راي
برهمن بشادي و را رهنماي
ابا بار با نامه وتخت نرد
دلش پر ز بازار ننگ ونبرد
چو آمد به نزديکي تخت اوي
بديد آن سر و افسر و بخت اوي
فراوانش بستود بر پهلوي
بدو داد پس نامه خسروي
ز شطرنج وز راه وز رنج راي
بگفت آنچه آمد يکايک به جاي
پيام شهنشاه با او بگفت
رخ راي هندي چوگل برشگفت
بگفت آن کجا ديد پاينده مرد
چنان هم سراسر بياورد نرد
ز بازي و از مهره و راي شاه
وزان موبدان نماينده راه
به نامه دورن آنچه کردست ياد
بخواند بداند نپيچد ز داد
ز گفتار اوشد رخ شاه زرد
چو بشنيد گفتار شطرنج و نرد
بيامد يکي نامور کدخداي
فرستاده را داد شايسته جاي
يکي خرم ايوان بياراستند
مي و رود و رامشگران خواستند
زمان خواست پس نامور هفت روز
برفت آنک بودند دانش فروز
به کشور ز پيران شايسته مرد
يکي انجمن کرد و بنهاد نرد

یک هفته همه اندیشمندان هند دور هم انجمن می‌کنند تا راز بازی تخت نرد را بیابند ولی به جایی نمی‌رسند. روز نهم بوزرجمهر می‌گوید که مهلت شما پایان یافت و ما بیش از این دستور نداریم که اینجا ماندگار شویم و باید برگردیم. موبدان و بزرگان هند که موفق به کشف نحوه باری نشده بودند همه ناراحت می‌شوند. بوزرجمهر قوانین بازی را یک به یک توضیح می‌دهد  همه اندیشمندان هند، بزرگی و دانش بوزرجمهر را تحسین می‌کنند و از مسائل دیگر نیز از او می‌پرسند. بعد از آن پادشاه هند به بوزرجمهر کلی هدایا می‌دهد و خراج یک ساله هند را هم با هدایا به ایران روانه می‌کنند.

به يک هفته آنکس که بد تيزوير
ازان نامداران برنا و پير
همي بازجستند بازي نرد
به رشک و براي وبه ننگ و نبرد
بهشتم چنين گفت موبد به راي
که اين را نداند کسي سر زپاي
مگر با روان يار گردد خرد
کزين مهره بازي برون آورد
بيامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پرآژنگ چهر
که کسري نفرمود ما را درنگ
نبايد که گردد دل شاه تنگ
بشد موبدان را ازان دل دژم
روان پر زغم ابروان پر زخم
بزرگان دانا به يک سو شدند
به ناداني خويش خستو شدند
چو آن ديد بنشست بوزرجمهر
همه موبدان برگشادند چهر
بگسترد پيش اندرون تخت نرد
همه گردش مهرها ياد کرد
سپهدار بنمود و جنگ سپاه
هم آرايش رزم و فرمان شاه
ازو خيره شد راي با راي زن
ز کشور بسي نامدار انجمن
همه مهتران آفرين خواندند
ورا موبد پاک دين خواندند
ز هر دانشي زو بپرسيد راي
همه پاسخ آمد يکايک به جاي
خروشي برآمد ز دانندگان
ز دانش پژوهان وخوانندگان
که اينت سخنگوي داننده مرد
نه از بهر شطرنج و بازي نرد
بياورد زان پس شتر دو هزار
همه گنج قنوح کردند بار
ز عود و ز عنبر ز کافور و زر
همه جامه وجام پيکر گهر
ابا باژ يکساله از پيشگاه
فرستاد يک سر به درگاه شاه
يکي افسري خواست از گنج راي
همان جامه زر ز سر تا به پاي
بدو داد وچند آفرين کرد نيز
بيارانش بخشيد بسيار چيز
شتر دو ازار آنک از پيش برد
ابا باژ و هديه مر او را سپرد
يکي کاروان بد که کس پيش ازان
نراند و نبد خواسته بيش ازان

بوزرجمهر با نامه‌ی  پادشاه هند که در آن از درایت و دانش بوزرجمهر سخن رفته بود  و اعلام شده بود که خراج یک سال را به ایران فرستاده راهی ایران می‌شود. نوشین‌روان هم با خوشحالی و با آغوش باز بوزرجمهر را می‌پذیرد و برای بخت و اقبال خود و داشتن کسی مثل بوزرجمهر در دستگاه خود خدا را شکر می‌کند

بيامد ز قنوج بوزرجمهر
برافراخته سر بگردان سپهر
دلي شاد با نامه شاه هند
نبشته به هندي خطي بر پرند
که راي و بزرگان گوايي دهند
نه از بيم کزنيک رايي دهند
که چون شاه نوشين روان کس نديد
نه از موبد سالخورده شنيد
نه کس دانشي تر ز دستور اوي
ز دانش سپهرست گنجور اوي
فرستاده شد باژ يک ساله پيش
اگر بيش بايد فرستيم بيش
ز باژي که پيمان نهاديم نيز
فرستاده شد هرچ بايست چيز
چو آگاهي آمد ز دانا به شاه
که با کام و با خوبي آمد ز راه
ازان آگهي شاد شد شهريار
بفرمود تاهرک بد نامدار
ز شهر و ز لشکر خبيره شدند
همه نامداران پذيره شدند
به شهر اندر آمد چنان ارجمند
به پيروزي شهريار بلند
به ايوان چو آمد به نزديک تخت
برو شهريار آفرين کرد سخت
ببر در گرفتش جهاندار شاه
بپرسيدش از راي وز رنج راه
بگفت آنک جا رفت بوزرجمهر
ازان بخت بيدار و مهر سپهر
پس آن نامه راي پيروزبخت
بياورد و بنهاد در پيش تخت
بفرمود تا يزدگرد دبير
بيامد بر شاه دانش پذير
چو آن نامه راي هندي بخواند
يکي انجمن درشگفتي بماند
هم از دانش و راي بوزرجمهر
ازان بخت سالار خورشيد چهر
چنين گفت کسري که يزدان سپاس
که هستم خردمند و نيکي شناس
مهان تاج وتخت مرا بنده اند
دل وجان به مهر من آگنده اند
شگفتي تر از کار بوزرجمهر
که دانش بدو داد چندين سپهر
سپاس از خداوند خورشيد وماه
کزويست پيروزي و دستگاه

در پایان فردوسی اعلام می‌کند که داستان شطرنج و طلخند را اینگونه شاخ و برگ دادم ولی در آنچه تا کنون خواندیم هیچ اشاره‌ای به  طلخند نبوده - یادداشتی به خود: ابیات گم شده؟ 

برين داستان برسخن ساختم
به طلخند و شطرنج پرداختم

 دیگر اتفاقات دوران پادشاهی نوشین‌روان، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
برهمن = برهمن . [ ب َ رَ م َ / ب َ هََ م َ ] (ص ، اِ) در سانسکریت به معنی مطلق پیشوایان روحانی ، یکی از سه طبقه ٔ مردم در آیین برهمایی
تیزویر = هوشیار
خبیره = | گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند.  پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
برای کلمه شترنج (چترنگ هندوان) ... روایتی عامیانه و متأخر از ابوریحان بیرونی در باب شطرنج، آن را با همان مفهوم غله مربوط میسازد: مطابق روایت ابوریحان بیرونی در داستان پیدایی شطرنج شرهام (دارای روش بُرّا و شکست دهنده) راجه هند به وزیر خود سیسا (معلم) بن دهیر (دانا) متعهد میشود در مقابل اختراع شطرنج دانه های گندم بر اساس محاسبه خاص خود سیسا به وی اهدا کند. در نزد ابوریحان بیرونی خود نام مشابه این پادشاه در داستان ارسال شطرنج توسط دیوشیرم (دارای روش بُرّای خدایگانی) راجه هند به ایران نیز که از برای آزمودن خرد و دانایی ایرانیان دربار انوشیروان صورت گرفته تکرار شده است که گویند بزرگمهر بُختگان هم در برابر آن تخته «نرد» (نیواردشیر / نردشیر) را بساخت و به هندوستان فرستاد؛ داستان روائی این امر در رساله پهلوی ماتیگان چترنگ آمده است، ر . ک: ایران در زمان ساسانیان (کریستن سن)، ترجمه رشید یاسمی https://vista.ir/w/a/16/040y3.
ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
چوخورشيد رخشنده شد بر سپهر
برفت از در شاه بوزرجمهر
چو آمد ز ايران به نزديک راي
برهمن بشادي و را رهنماي
ابا بار با نامه وتخت نرد
دلش پر ز بازار ننگ ونبرد

همه پاسخ آمد يکايک به جاي
خروشي برآمد ز دانندگان
ز دانش پژوهان وخوانندگان
که اينت سخنگوي داننده مرد
نه از بهر شطرنج و بازي نرد

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1618داستان پدید آمدن شترنج در هندوستان  ص
© All rights reserved

Monday, 6 July 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 224

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئیه را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم.
یاازدهمین جلسه در قرنطینه

در دوران پادشاهی نوشین‌روان هستیم. در این قسمت به داستان آمدن شطرنج به ایران می‌پردازیم
در ابتدای این بخش هم باز فردوسی از منبع داستان خود می‌گوید. گویا منبع او اینبار منبعی شفاهی است و داستانی است که موبدی به فردوسی گفته و او این داستان را به شعر درآورده. داستان اینگونه است که روزی فرستاده‌ی شاه هند با هدایای فراوان که بر بار هزاران شتر گذاشته شده بود به دیدار نوشین‌روان میاید. نوشین‌روان هم او را می‌پذیرد. در میان هدایای نثار شده مقدار زیادی جواهر  و ده فیل با گوهر آذین شده و مشک و عنبر و عود و یاقوت و الماس هم یافت می‌شد

چنین گفت موبد که یک روز شاه 
به دیبای رومی بیاراست گاه 
بیاویخت تاج از بر تخت عاج 
همه جای عاج و همه جای تاج 
همه کاخ پر موبد و مرزبان 
 ز بلخ و ز بامین و ز کرزبان
چنين آگهي يافت شاه جهان
ز گفتار بيدار کارآگهان
که آمد فرستاده شاه هند
ابا پيل و چتر و سواران سند
شتروار بارست با او هزار
همي راه جويد بر شهريار
همانگه چو بشنيد بيدار شاه
پذيره فرستاد چندي سپاه 
چو آمد بر شهريار بزرگ
فرستاده نامدار و سترگ
برسم بزرگان نيايش گرفت
جهان آفرين را ستايش گرفت
گهرکرد بسيار پيشش نثار
يکي چتر و ده پيل با گوشوار
بياراسته چتر هندي به زر
بدو بافته چند گونه گهر
سر بار بگشاد در بارگاه
بياورد يک سر همه نزد شاه
فراوان ببار اندرون سيم و زر
چه از مشک و عنبر چه از عود تر
ز ياقوت والماس وز تيغ هند
همه تيغ هندي سراسر پرند
ز چيزي که خيزد ز قنوج و راي
زده دست و پاي آوريده به جاي
ببردند يک سر همه پيش تخت
نگه کرد سالار خورشيد بخت
ز چيزي که برد اندران راي رنج

پادشاه هند همچنین نامه‌ای همراه هدایا فرستاده بود که با آن تخته‌ی شطرنجی هم بود. پیام پادشاه هند این بود که کسی که دانش بیشتری دارد بگمار تا مگر راز این بازی که ما اختراع کردیم را پیدا کنید. اگر توانستید راز این بازی را بگشایید باج و خراجی را که شاه از ما خواسته به او می‌سپاریم ولی اگر ایرانی‌ها نتوانند راز این بازی را بگشایند یعنی که ما بادانش‌تر از ایرانیانیم و آنگاه شما باید به ما خراج بدهید - یادداشتی به خود_ اصل باج و خراج گرفتن را بنا  بر دانش گذاشته و نه برتری نظامی

فرستاد کسري سراسر به گنج
بياورد پس نامه اي بر پرند
نبشته بنوشين روان راي هند
يکي تخت شطرنج کرده به رنج  
تهي کرده از رنج شطرنج گنج
بياورد پيغام هندي ز راي
که تا چرخ باشد تو بادي به جاي
کسي کو بدانش برد رنج بيش
بفرماي تا تخت شطرنج پيش
نهند و ز هر گونه راي آورند
که اين نغز بازي به جاي آورند
بدانند هرمهره اي را به نام
که گويند پس خانه او کدام
پياده بدانند و پيل و سپاه
رخ واسب و رفتار فرزين و شاه
گراين نغز بازي به جاي آورند
درين کار پاکيزه راي آورند
همان باژ و ساوي که فرمودشاه
به خوبي فرستم بران بارگاه
وگر نامداران ايران گروه
ازين دانش آيند يک سر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو
نخواهند زين بوم و بر باژ و ساو
همان باژ بايد پذيرفت نيز
که دانش به از نامبردار چيز
دل و گوش کسري بگوينده داد
سخنها برو کرد گوينده ياد

شطرنج را پیش شاه می‌گذارند. بر صفحه‌ی آن مهره‌ای از عاج (سقید) و مهره‌ای دیگر از ساج (سیاه) بوده. توضیح می‌دهد که این بازی مثل جنگ است ولی شما باید رمز این بازی را پیدا کنید. نوشین‌روان هم یک هفته وقت می‌ خواهد

نهادند شطرنج نزديک شاه
به مهره درون کرد چندي نگاه
ز تختش يکي مهره از عاج بود
پر از رنگ پيکر دگر ساج بود
بپرسيد ازو شاه پيروزبخت
ازان پيکر ومهره ومشک وتخت
چنين داد پاسخ که اي شهريار
همه رسم و راه از در کارزار
ببيني چويابي به بازيش راه
رخ و پيل و آرايش رزمگاه
بدو گفت يک هفته ما را زمان
ببازيم هشتم به روشن روان
يکي خرم ايوان بپرداختند
فرستاده را پايگه ساختند

دانایان همه جمع می‌شوند و مدتها به شطرنج و مهره‌‌های آن فکر می‌کنند ولی نمی‌توانند که راز بازی را کشف کنند. تا اینکه بوزرجمهرمی‌گوید که من راز این بازی را پیدا خواهم کرد و نوشین‌روان هم می‌گوید که این کار توست برو و قوانین بازی را پیدا کن. چون اگر نتوانیم راز این بازی را کشف کنیم پادشاه هند می‌گوید که آنها از ما داناترند چون ما کسی را نداشتیم که بتواند راز این بازی را کشف کند

رد وموبدان نماينده راه
برفتند يک سر به نزديک شاه
نهادند پس تخت شطرنج پيش
نگه کرد هريک ز اندازه بيش
بجستند و هر گونه اي ساختند
ز هر دست يکبارش انداختند
يکي گفت وپرسيد و ديگر شنيد
نياورد کس راه بازي پديد
برفتند يکسر پرآژنگ چهر
بيامد برشاه بوزرجمهر
ورا زان سخن نيک ناکام ديد
به آغاز آن رنج فرجام ديد
به کسري چنين گفت کاي پادشا
جهاندار و بيدار و فرمانروا
من اين نغز بازي به جاي آورم
خرد را بدين رهنماي آورم
بدو گفت شاه اين سخن کارتست
که روشن روان بادي وتندرست
کنون راي قنوج گويد که شاه
ندارد يکي مرد جوينده راه
شکست بزرگ است بر موبدان
به در گاه و بر گاه و بر بخردان

یک شبانه روز طول می‌کشید تا بوزرجمهر راز آن بازی را کشف می‌کند و به نوشین‌روان خبر می‌دهد. آنگاه فرستاده‌ی شاه هند و دیگر بزرگان را جمع میاورند

بياورد شطرنج بوزرجمهر
پرانديشه بنشست و بگشاد چهر
همي جست بازي چپ و دست راست
همي راند تا جاي هريک کجاست
به يک روز و يک شب چو بازيش يافت
از ايوان سوي شاه ايران شتافت
بدو گفت کاي شاه پيروزبخت
نگه کردم اين مهره و مشک و تخت
به خوبي همه بازي آمد به جاي
به بخت بلند جهان کدخداي
فرستاده شاه را پيش خواه
کسي را که دارند ما را نگاه
شهنشاه بايد که بيند نخست
يکي رزمگاهست گويي درست
ز گفتار او شاد شد شهريار
ورا نيک پي خواند و به روزگار
بفرمود تا موبدان و ردان
برفتند با نامور بخردان
فرستاده راي را پيش خواند
بران نامور پيشگاهش نشاند
بدو گفت گوينده بوزرجمهر
که اي موبد راي خورشيد چهر
ازين مهرها راي با توچه گفت
که همواره با توخرد باد جفت
چنين داد پاسخ که فرخنده راي
چو از پيش او من برفتم ز جاي
مرا گفت کين مهره ساج و عاج
ببر پيش تخت خداوند تاج
بگويش که با موبد و راي زن
بنه پيش و بنشان يکي انجمن
گر اين نغز بازي به جاي آورند
پسنديده و دلرباي آورند
همين بدره و برده و باژ و ساو
فرستيم چندانک داريم تاو
و گر شاه و فرزانگان اين به جاي
نيارند روشن ندارند راي
وگر شاه وفرزانگان اين بجاي
نيارند روشن ندارند راي
نبايد که خواهد ز ما باژ و گنج
دريغ آيدش جان دانا به رنج
چو بيند دل و راي باريک ما
فزونتر فرستد به نزديک ما

بوزرجمهر مهره‌ها را سر جای خود می‌گذارد و می‌گوید که جای شاه در قلبگاه است و سربازان  را در اطراف صف می‌کند وزیر را در کنار شاه و اسب سواران و پیل سواران را در اطراف وزیر می‌چیند. بعد بوزرجمهر که گویی سپاهی را به جلو می‌راند، مهره‌ها را پیش می‌برد

برتخت آن شاه بيداربخت
بياورد و بنهاد شطرنج وتخت
چنين گفت با موبدان و ردان
که اي نامور پاک دل بخردان
همه گوش داريد گفتار اوي
هم آن را هشيار سالار اوي
بياراست دانا يکي رزمگاه
به قلب اندرون ساخته جاي شاه
چپ و راست صف برکشيده سوار
پياده به پيش اندرون نيزه دار
هشيوار دستور در پيش شاه
به رزم اندرونش نماينده راه
مبارز که اسب افگند بر دو روي
به دست چپش پيل پرخاشجوي
وزو برتر اسبان جنگي به پاي
بدان تاکه آيد به بالاي راي
چو بوزرجمهر آن سپه را براند
همه انجمن درشگفتي بماند

فرستاده‌ی شاه هند از اینکه می‌بیند که ایرانیان راز آن بازی را یافتند ناراحت می‌شود و با خود می‌گوید چگونه او توانست راز این بازی را بیابد. نوشین‌روان هم هدایای فراوانی به بوزرجمهر می‌دهد

غمي شد فرستاده هند سخت
بماند اندر آن کار هشيار بخت
شگفت اندرو مرد جادو بماند
دلش را به انديشه اندر نشاند
که اين تخت شطرنج هرگز نديد
نه از کاردانان هندي شنيد
چگونه فراز آمدش راي اين
به گيتي نگيرد کسي جاي اين
چنان گشت کسري ز بوزرجمهر
که گفتي بدوبخت بنمود چهر
يکي جام فرمود پس شهريار
که کردند پرگوهر شاهوار
يکي بدره دينار واسبي به زين
بدو داد و کردش بسي آفرين

بوزرجمهر پس از آن و در ادامه‌ی تفکر به بازی شطرنج شروع به ساخت بازی جدید می‌کند و تخت نرد را می‌سازد و همان قوانین شبیه شطرنج را در آن پیاده می‌کند ولی به آن بعدی دیگری هم می‌افزاید. آن بعد، بخت و اقبال است که با اضافه شدن تاس دخیل می‌شود و اینگونه همان دیدی را که در خوانش جلسه‌ی پیش داشتیم "که در موفقیت هم سعی و دانش مهم است و هم بخت" را در قوانین بازی تخت نرد دخیل می‌کند. بعد هم بازی کامل شده را به نوشین‌روان می‌نمایاند. بار دیگر نوشین‌روان از حکمت بوزرجمهر تعجب می‌کند و او را تحسین

بشد مرد دانا به آرام خويش
يکي تخت و پرگار بنهاد پيش
به شطرنج و انديشه هندوان
نگه کرد و بفزود رنج روان
خرد بادل روشن انباز کرد
به انديشه بنهاد برتخت نرد
دومهره بفرمود کردن ز عاج
همه پيکر عاج همرنگ ساج
دو رويه برآراسته کارزار
دولشکر ببخشيد بر هشت بهر
همه رزمجويان گيرنده شهر
زمين وار لشکر گهي چارسوي
دوشاه گرانمايه و نيک خوي
کم و بيش دارند هر دو به هم
يکي از دگر برنگيرد ستم
به فرمان ايشان سپاه از دو روي
به تندي بياراسته جنگجوي
يکي را چوتنها بگيرد دو تن
ز لشکر برين يک تن آيد شکن
به هرجاي پيش وپس اندر سپاه
گرازان دو شاه اندران رزمگاه
همي اين بران آن برين برگذشت
گهي رزم کوه و گهي رزم دشت
برين گونه تا بر که بودي شکن
شدندي دو شاه و سپاه انجمن
بدين سان که گفتم بياراست نرد
برشاه شد يک به يک ياد کرد
وزان رفتن شاه برترمنش
همانش ستايش همان سرزنش
ز نيروي و فرمان و جنگ سپاه
بگسترد و بنمود يک يک شاه
دل شاه ايران ازو خيره ماند
خرد را بانديشه اندر نشاند
همي گفت کاي مرد روشن روان
جوان بادي و روزگارت جوان

 حال با  بازی تخت‌نرد ایرانیان چه می‌کنند، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
پرند = جامه ابریشمین  
قنوج = قنوج . [ ق َن ْ نو ] شهری است در ناحیه‌ی فرخ آباد در 50میلی رود گنگ واقع است . (تلخیص از بریتانیکا
فرزین = [ ف َ ] (اِ) وزیر شاه در شطرنج 
ساج = درختی است بلند در هندوستان با چوبی سیاه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
من اين نغز بازي به جاي آورم
خرد را بدين رهنماي آورم

وگر شاه وفرزانگان اين بجاي
نيارند روشن ندارند راي
نبايد که خواهد ز ما باژ و گنج
دريغ آيدش جان دانا به رنج
چو بيند دل و راي باريک ما
فزونتر فرستد به نزديک ما

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1615نامه کسری به رای هند ص
© All rights reserved

Monday, 8 July 2019

شاهنامه‌خوانی در منچستر 174


در قسمت‌های قبل در مورد به پادشاهی رسیدن اردشیر، عدل و داد او و اندرزهایش خواندیم

اردشیر در سن هفتاد و هشت سالگی بیمار می‌شود و وقتی که می‌بیند مرگش نزدیک شده با فرزندش شاپور عهدی می‌بندد

چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
جهاندار بیدار بیمار گشت
 بفرمود تا رفت شاپور پیش
جهاندار بیدار بیمار گشت
بدانست کامد به نزدیک مرگ
همی زرد خواهد شدن سبز برگ
بدو گفت کاین عهد من یاددار
همه گفت بدگوی را باددار
سخنهای من چون شنودی بورز 
  مگر بازدانی ز ناارز ارز 

اردشیر می‌گوید: وقتی که همه‌ی کارها بدرستی پیش رفت و سرزمین‌های زیادی را گرفتم از عمرم کم شد. زندگانی گاه خوشی است و گاه رنج و غم. در این دنیا غم و درد با خوشی آمیخته است، بدون سختی شادی و آرامش نخواهد بود. اردشیر به پسرش شاپور می‌گوید که در این جهان بهترین کاری که می‌توانی بکنی این است که نگهبان تن و خرد خود باشی

چو کار جهان مر مرا گشت راست
فزون شد زمین زندگانی بکاست
ازان پس که بسیار بردیم رنج
 زمانی نشیب و زمانی فراز
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آردت گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نعم اندرون زفتی آردت و بوس
زمانی یکی باره یی ساخته
ز فرهختگی سر برافراخته
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی نهیب
 نگهدار تن باش و آن خرد
 چو خواهی که روزت به بد نگذرد 

اردشیر در ادامه‌ی سخنان خود به شاپور چنین می‌گوید: بدان که تخت پادشاهی و دین برای پایداری به هم وابسته هستند. آنها مثل دو دیبا هستند که با خرد به هم بافته شدند 

نه بی تخت شاهیست دینی به پای
نه بی دین بود شهریاری به جای
 دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بی نیازست دین
نه بی دین بود شاه را آفرین
 چنین پاسبانان یکدیگرند
نه بی دین بود شاه را آفرین
 نه آن زین نه این زان بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز
 چو باشد خداوند رای و خرد
   دو گیتی همی مرد دینی برد
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان
چو دین دار کین دارد از پادشا 
مخوان تا توانی ورا پارسا
  
در اینجا کلمه‌ی دین را خود فردوسی معنی می‌کند که دین مغز داد است. پس دین را می‌توان‌ عدالت دانست

چه گفت آن سخن گوی با آفرین
که چون بنگری مغز دادست دین 

اردشیر ادامه می‌دهد که:  تخت پادشاهی با سه کار از بین می‌رود. اولین و مهمترین آن بیدادگری و ظلم پادشاه یا حکمران است دومی آن بالاکشیدن کسی که خیرش به هیچ‌کس نمی‌رسد و سوم دنبال آز و طمع بودن است.

سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
 دگر آنک بی سود را برکشد
 سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند
 ز مرد هنرمند سر درکشد
دروغ ایچ تا با تو برنگذرد
به بخشندگی یاز و دین و خرد

اردشیر از شاپور می‌خواهد تا از دروغ دوری کند و بخشنده و با داد و خرد باشد

رخ پادشا تیره دارد دروغ
بلندیش هرگز نگیرد فروغ
نگر تا نباشی نگهبان گنج
که مردم ز دینار یازد به رنج
اگر پادشا آز گنج آورد
تن زیردستان به رنج آورد
کجا گنج دهقان بود گنج اوست
    وگر چند بر کوشش و رنج اوست

صفات ناپسندیده را هم اینگونه بیان می‌کند:  خشم، بدخواهی، ترس، خساست، کار امروز را به فردا انداختن، صحبتی را از بدگویان  پذیرفتن، نشستن با مردم بدنهاد و خبرچینی کردن.  اردشیر همچنین به شاپور می‌گوید که عیب‌جو نباش و تسلیم هوا و هوس نشو، حراف نباش، تظاهر به پارسایی در حضور دیگران نکن، همه‌ی حرف‌ها را بشنو و آنچه به نظرت دلپذیرتر بود قبول کن (یادداشتی به خود: در مورد اهمیت دل در انتخاب درست از غلط بازهم در شاهنامه صحبت شده و عقل بالاتر و برتر از دل نیست). همچنین اردشیر به  تفکر و سخن سنجیده گفتن در حضور فرهنگیان، موقع می‌خوردن و بزم با روی تازه بودن، درویشان که خواهان کمک هستند را خوار نشمردن وبخشش کسی که طلب بخشش می‌کند را پذیرا شدن سفارش می‌کند

هرانگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا
 چو بر شاه زشتست بد خواستن
بباید به خوبی دل آراستن
وگر بیم داری به دل یک زمان
شود خیره رای از بد بدگمان
ز بخشش منه بر دل اندوه نیز
بدان تا توان ای پسر ارج چیز
 چنان دان که شاهی بدان پادشاست
  که دور فلک را ببخشید راست
 زمانی غم پادشاهی برد
رد و موبدش رای پیش آورد کند
بپرسد هم از کار بیداد و داد
این سخن بر دل شاه یاد
به روزی که رای شکار آیدت
چو یوز درنده به کار آیدت
دو بازی بهم در نباید زدن
چو یوز درنده به کار آیدت
که تن گردد از جستن می گران
    نگه داشتند این سخن مهتران 
+++
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
 مجوی از دل عامیان راستی
که از جست وجو آیدت کاستی
وزیشان ترا گر بد آید خبر 
  تو مشنو ز بدگوی و انده مخور 
+++
بترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
 سخن هیچ مگشای با رازدار
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
سخن را تو آگنده دانی همی
ز گیتی پراگنده خوانی همی
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردان بی مدرا شود
برآشوبی و سر سبک خواندت
خردمند گر پیش بنشاندت
تو عیب کسان هیچ گونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیب جوی
وگر چیره گردد هوا بر خرد
    خردمندت از مردمان نشمرد 
+++
هوا چونک بر تخت حشمت نشست
نباشی خردمند و یزدان پرست
 نباید که باشی فراوان سخن 
 به روی کسان پارسایی مکن
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
 گه می نوازنده و تازه روی
+++
مکن خوار خواهنده درویش را
چنین دار نزدیک او آب روی
هرانکس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه

البته بغد از اینکه می‌گوید که کسی که اشتباه کرد و تقاضای بخشش می‌کند بپذیر توضیح می‌دهد که وقتی دشمن بترسد چاپلوس   می‌شود و سفارش می‌کند که وقتی وارد جنگ شو که دشمن از  جنگ هراسان است. در پیروزی از آنها باژ بگیر و به دنبال کینه‌جویی مباش و بر ارزش دلت  با دانش بیفزای

چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس
به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگ
 وگر آشتی جوید و راستی
  نبینی به دلش اندرون کاستی
ازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آب روی
بیارای دل را به دانش که ارز
 به دانش بود تا توانی بورز 

اردشیر ادامه می‌دهد که این عهدی که با من بستی نگهدارباش و به فرزندانت هم بگو. هم‌چنین به کسی بد نکن

تو عهد پدر با روانت بدار
به فرزندمان هم چنین یادگار
چو من حق فرزند بگزاردم
کسی را ز گیتی نیازاردم
شما هم ازین عهد من مگذرید
نفس داستان را به بد مشمرید
 تو پند پدر همچنین یاددار 
  به نیکی گرای و بدی باد دار
+++
به بد کردن خویش و آزار کس
مجوی ای پسر درد و تیمار کس
 برین بگذرد سالیان پانصد
بزرگی شما را به پایان رسد
 بپیچد سر از عهد فرزند تو
هم انکس که باشد ز پیوند تو
ز رای و ز دانش به یکسو شوند
همان پند دانندگان نشنوند
بگردند یکسر ز عهد و وفا
به بیداد یازند و جور و جفا
جهان تنگ دارند بر زیردست
    بر ایشان شود خوار یزدان پرست
بپوشند پیراهن بدتنی
 ببالند با کیش آهرمنی
گشاده شود هرچ ما بسته ایم
ببالاید آن دین که ما شسته ایم
 تبه گردد این پند و اندرز من
  به ویرانی آرد رخ این مرز من 

در پایان اردشیر می‌گوید درود خداوند بر کسی باد که خرد و داد تار و پود وجود او را نشکیل می‌دهند. اکنون هم وقت پرکشیدن من رسیده تابوت مرا به دخمه بسپار و بر تخت ادشاهی بنشین. اردشیر این را می‌گوید و از دنیا می‌رود

ز یزدان و از ما بر آن کس درود 
که تارش خرد باشد و داد پود 
+++
کنون دخمه را برنهادیم رخت
تو بسپار تابوت و پرداز تخت
بگفت این و تاریک شد بخت اوی
دریغ آن سر و افسر و تخت اوی
چنین است آیین خرم جهان
نخواهد بما برگشادن نهان
انوشه کسی کو بزرگی ندید
نبایستش از تخت شد ناپدید
بکوشی و آری ز هرگونه چیز
    نه مردم نه آن چیز ماند به نیز

حال بعد از مرگ اردشیر بابکان چه اتفاقی میفتد می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر

در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

لغاتی که آموختم
ارز = قیت
ورزیدن = به کار بردن
زفتی = درشتی، تندی
بوس = خشم، ترس
دین = وجدان، آیین و اعتقاد به راهی خاص
آوری = پیروی کردن

ابیانی که خیلی دوست داشتم
ز یزدان و از ما بر آن کس درود 
که تارش خرد باشد و داد پود 

قسمتهای پیشین
ص1313 کنون پادشاهی شاپور گوی

© All rights reserved