Showing posts with label هاله جلالی. Show all posts
Showing posts with label هاله جلالی. Show all posts

Friday, 25 April 2014

پرسه در کوچه پس کوچه های هنر - گروه نمایش رستا

عکس: امین باوندپور

آخرین روز ماه مارس 2014 شاهد اجرای برخوانی آرش نوشته بهرام بیضایی توسط گروه نمایش رستا در کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستربودیم.  کمبود یا شاید نبود کارهای نمایشی و تاتر بیشتر از هر شاخه ی هنری دیگر در ارتباط با ایران و ایرانی در منچستر ملموس است. فرصت هایی اینچنین که امکان آشنایی با  نمایشنامه ای از بیضایی را در این گوشه از دنیا فراهم می کند کمتر پیش میاید. برای این موقعیت از تمام دست اندرکاران این برنامه سپاسگزارم و خوشحالم که با اجرای قوی و در عین حال دلنشین گروه رستا با این نمایشنامه آشنا شدم

عکس: شهیره شریف

برخوانان این برنامه هاله جلالی و منصوره نوروزی راد بودند و فرشید مهیاری انتخاب موسیقی این برنامه را به عهده داشت. کار ترکیبی متجانس از اجرا و موسیقی بود. امیدوارم که به زودی اجراهای دیگری از این گروه و دیگر هنرمندان که در این زمینه فعالیت دارند را داشته باشیم

با امید موفقیت روزافزون گروه رستا


© All rights reserved

Saturday, 13 November 2010

سفره شعری بپاست، بگذار واژه ای ذهنت را قلقلک دهد



قبلا قول داده بودم که در صورت امکان شما را کمی بیشتر با اشعار خانم هاله جلالی آشنا کنم. با تشکر از ایشان که ما را به خواندن یکی از سروده هایشان مهمان کردند

****************************

در امتداد اردیبهشت

روز
از هرم لب بام
بیرون پرید
و ماه را بلعید
خلوت مرا درید
و به نظارۀ تکاپوی خفته ات نشست
یک روز
یک روز قهوه ای
سر از انگاره های پر خاطره
بیرون آورد

تو این روز را
از پر پروانه هایی که "پاییز رویایشان را بر هم زد
رنگین کن
و بدان
که باران ِ از پس
افسونگرانه
بر بالهای طلائی شان
نقشی نو خواهد زد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم

شب
شب از لذت مستی ِ خوفناکی
که پوست را کش می دهد
سر زد
و رنگ آفتاب پرید

یک شب خجل
و باشکوه
از فنجان قهوۀ تو
که در دستان یخ زده فالگیر پیر
به تماشای آیینۀ هایت
نشسته بود
بیرون پرید

تو
این شب را
به بی پروایی خودت رو کن
از پشت نیلگونش بیرون بیا
و شب را رو کن

آن گاه
ستاره بچین
و بدان که سبدت
هیچ گاه پر نخواهد شد
و بگذار هی بگوید و هی بگویم
ستاره بچین
و بدان
که با هر چیدن
ستاره ها
داغ دست های تو را
احساس می کنند
و دروغهای آموخته را
فراموش

وقتی
سبدت لبالب از ستاره شد
تو آفتاب را خلق کرده ای
و سایه ها را رها

تو
آفتاب را خلق می کنی
و در ظهری داغ
به رویای صادق وهمی سبز
خوابت خواهد برد
خوابی عمیق
در امتداد
اردیبهشت

هاله جلالی
از فراموشی پری ها
انتشارات نگاه


© The poem is copyright of Halleh Jalali

Tuesday, 26 October 2010

شاعری آشنا

Gran Canyon, Tunisia

یکی از خوبیهای شرکت در برنامه های شب شعر آشنایی با هنرمندان مختلفی است که هر یک حرفی برای گفتن دارند. مثل همیشه مایلم که در تجارب زیبا همراهیم کنید
افتخار دارم بخشی از یکی از شعرهای خانم هاله جلالی را به عنوان یک معرفی کوتاه در این صفحه داشته باشم


همسایه

من پیر می شوم
نه از پوست صورتم
من پیر می شوم
از کف پایم
که همسایه زمین است
و سالخوردی اش را می شناسد
...

هاله جلالی
از فراموشی پری ها
انتشارات نگاه



One of the points of attending a poetry session is to get to meet other writers and poets. In one of the recent sessions, Halleh Jalali read out one of her poems, Hamsayeh (neighbour). Liked the poem a lot and here I included just the opening stanza of her poem. It’s only a verbatim translation; it doesn’t do justice to her poetry, but didn’t want to exclude those who can’t read Persian from this post

"I grow old
not from the skin on my face
I grow old
from the sole of my foot
which is the Earth’s neighbour
and knows it has aged"