Showing posts with label دکتر مصدق. Show all posts
Showing posts with label دکتر مصدق. Show all posts

Friday, 20 September 2013

بدرود


Unfortunately, I don't know who the photographer is
Saying goodbye to Dr. Mohammed Mossadegh

تا کی دوباره همچین قهرمانی  ... هیچی فراموش کن

Thanks N for sending me this picture


Monday, 19 March 2012

Friday, 13 January 2012

نیستی و جمعی آسوده خوابیده اند

آنتونی ایدن در کتاب خاطرات خود پس ازطرح حکومت ملی دکتر مصدق و خطرات آن حکومت برای منافع انگلیس در ایران می  نویسد: خبر سقوط مصدق از اریکه قدرت، هنگامی به من رسید که دوران نقاهت را می گذراندم و به اتفاق زن و پسرم در دریای مدیترانه میان جزایر یونان با کشتی گردش و سیاحت می کردم. آن شب با خیال راحت شادمانه خوابیدم."

کتاب هزار و یک حکایت تاریخی (تالیف محمود حکیمی، انتشارات قلم، 1377) به نقل از خاطرات ایدن (ترجمه کاوه دهگان، انتشارات فرزانه، 1357، ص302) 

© All rights reserved

Friday, 2 December 2011

آنکه حساب پاک است از آزادی بیان و قلم چه باک است

"آزادی بیان و قلم از این جهت جزء ارکان مشروطیت است که مردم را به نیک و بد امور آگاه و به شناسایی افراد هدایت می کنند. اگر بیان آزاد نبود و قلم کار نمی کرد چطور ممکن بود به هویت اشخاص و اعمالشان پی برد و چطور می شد که اعمال متصدیان امور را بررسی کنند و به حالشان معرفت پیدا نمایند. کسانی که از بیان و قلم هراس کنند و از آن جلوگیری نمایند نه تنها مرتکب عملی می شوند که مخالف قانون اساسی است بلکه خدمت به اجانب و خیانت به وطن می نمایند".... "شهربانی کل کشور: در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچوجه نباید مورد اعتراض تعرض قرار گیرد." دکتر مصدق
جنبش ملی شدن صنغت نفت، ص 106 و ص 151

© All rights reserved

Monday, 28 November 2011

هر که فهمش بیش، دردش بیشتر


" هر چه فحش شنیدم و یا در جراید بی مسلک مزدور خواندم، پر کاهی بر من اثر ننمود و هروقت به یاد پندی می آمدم که از مادرم شنیدم و آن پند این بود که وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند، برای مبارزه حریص می شدم و خود را بهتر مجهز می کردم."  خاطرات و تالمات مصدق، ص 246

Wednesday, 24 March 2010

یادی از دکتر مصدق و روز ملی شدن صنعت نفت ایران

این عکس را در فلیکردیدم و با اجازه صاحب آن برای یادآوری اینجا اضافه کردم. با استفاده از لینک زیر عکس میتوانید به عکس اصلی دسترسی داشته باشید. ممنون از پهلوان

______________

متن زیر را از ایمیلی کپی کردم و نوشته من نیست


دهمین سال تبعیدش را در کنج عزلت و گوشه ی احمد آباد می گذراند. یکی از روزهای آبان ۱۳۴۵ بود که به پسرش غلامحسین (که دکتری متخصص بود ) گفت :" سقف دهانم تاول زده. فکر می کنم به سبب نوشیدن چای داغ باشد." پس از مشورت غلامحسین با سایر دکتران قرار شد برای تحقیقات بیشتر او را به تهران بیاورند. با مجوز سازمان امنیت ملی و شخص شاه، مصدق به تهران آورده شد. پزشکان تاول سقف را مشکوک به سرطان فک تشخیص دادند. قرار شد محل تاول را با اشعه ی کبالت بسوزانند. پس از چند روز عضلات گردن او متورم شد. پزشکان کبالت را قطع کردند و قرص مسکن تجویز نمودند. پس از تشخیص بیماری، پسران دکتر مصدق (احمد و غلامحسین) تصمیم گرفتند که او را برای ادامه معالجه به اروپا ببرند. هنگامی که این تصمیم را با او در میان گذاشتند به یکباره بر آشفت و پرخاش کرد:"چرا به اروپا بروم ؟ پس شما که ادعای طبابت می کنید و در خارج تحصیل کرده اید چکاره اید ؟ اگر واقعا طبیب هستید همین جا من را معالجه کنید. اگر دروغ است و مردم را گول می زنید آن حرف دیگری است. مگر من با دیگران چه فرقی دارم ؟ مگر همه مردم وقتی بیمار می شوند برای معالجه به اروپا می روند ؟"در مورد آوردن پزشک از خارج هم سخت مخالفت کرد و گفت : "لعنت خدا بر من و هر کس دیگر که در این زمان، خرج چندین خانوار این ملت فقیر را صرف آوردن دکتر از خارج کند..."