Showing posts with label از نوشته های اینترنتی. Show all posts
Showing posts with label از نوشته های اینترنتی. Show all posts

Saturday, 17 September 2011

دریاچه رضاییه را دریابید

لینک زیر مربوط به عکسهای من از دریاچه ارومیه است ولی متنی که در زیر اضافه شده نوشته من نیست؛ برای اطلاع رسانی اینجا اضافه کردم
  http://iranian.com/main/albums/white-demon.html

________________

دریاچه رضاییه در خطر خشک شدن کامل قراردارد و طی ۱۳ سال گذشته ۶ متر کاهش سطح داشته‌است. اختصاص ۹۰٪ منابع آبی منطقه به بخش کشاورزی، تبخیر زیاد در پی گرم شدن هوا و برداشت غیرمجاز از آب‌های زیرزمینی در پی حفر چاه از دلایل خشک شدن این دریاچه می‌باشند. کارشناسان ابراز داشته‌اند در صورت خشک شدن این دریاچه هوای معتدل منطقه تبدیل به هوای گرمسیری با بادهای نمکی خواهد شد و زیست محیط منطقه را تغییر خواهد داد.در اعتراض به خشک شدن دریاچه در فروردین سال ۱۳۹۰ اعتراضی صورت گرفت. در مرداد ماه سال ۱۳۹۰ مجلس شورای اسلامی با دو فوریت طرح انتقال آب به دریاچه ارومیه موافقت نکرد و این امر به احتمال زیاد به بحرانی تر شدن اوضاع دریاچه دامن خواهد زد، علاوه بر این پیش بینی میشود در صورت خشک شدن احتمالی دریاچه شاهد بارش باران نمک در بسیاری از استان های همجوار باشیم و در ادامه این امر منجر به آواره شدن ۱۳ میلیون نفر خواهد شد

Saturday, 7 May 2011

بنی آدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند

Some of our seemingly justified thoughts and behaviour don't feel right if we factor out ownership; i.e. it'd be easy to spot the potential damage caused by particular behaviour if it's not our own behaviour
Why is that
  

،دوستی داشتیم که هر وقت به خانه ما میامد معذب گوشه ای می نشست، به هیچ یک از خوراکی ها یا نوشیدنی هایی که برای پذیرایی از او می آوردیم دست نمیزد و بعد ار مدت کوتاهی خداحافظی می کرد. کم کم این رفتار که در اول غیرعادی بود به یک عادت تبدیل میشد ولی همیشه رفتاری غیر منتقی و شاید تا حدی ناراحت کننده به نظرم میامد. تا اینکه روزی دلیل این رفتار او را جویا شدم. وقتی که در پاسخ بیان کرد که تصور می کرده که اگر ما از مذهبش آگاه بشویم از حضورش در خانه مان ناراضی خواهیم بود به همین دلیل  سعی می کرده تا وقتی در منزل ماست جانب  احتیاط را رعایت کند و به چیزی دست نزند. فقط می توانستم بگویم: وای برما


© All rights reserved


متن زیر را در ایمیلی خواندم، نمیدانم که نویسنده آن کیست  ولی بی ربط به نوشته خودم ندیدمش
 به امید روزی که درخت خشکیده انسانیت شکوفا بشود

*******

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید . تا اینکه کتیبه ای از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد !
ده فرمان :

1-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .
2-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .
3-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .
4-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .
5-   هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .
6-   هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .
7-   هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .
8-   هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .
9-   هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .
10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !
پس از آن
سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت ،
تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید .
او گفت :
ای دوستان ، کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم
اما
به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان ، تغییر خواهم داد
و ده فرمان چنین شد :
1-    هیچ انسانی ، انسان  مؤمن دیگر را نکُشد .
2-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .
3-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .
4-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .
5-   هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .
6-   هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .
7-   هیچ انسانی ، به انسان مؤمن  دیگر زور نگوید .
8-   هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .
9-   هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .
10-   هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !
و اینک ای دوستان
به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید
و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند !

Thursday, 24 February 2011

از نوشته های اینترنتی - نواندیشی

مطلب زیر را دوستی ایمیل کرده بود. با تشکر از ایشان
گردآورنده ناشناس

+++++++++++++++

استاد شیوانا مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود.
اما خود می دانست این موضوعی است که بسادگی برای هرکسی جا نمی افتد چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود.
شیوانا از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود...
هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد، پس از مدتی  شاگردان کلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند.
پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند !
شیوانا پرسید : نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟!
 شاگردان همگی آنرا یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند...
شیوانا گفت : حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید !!!
تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگرپس از کمی فکر با اعتراض گفتند : ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم !
شیوانا گفت: خب حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید!
درجوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقاء آنرا فراموش می کنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند.
مگر آنکه مثل بعضی از شما به  ضرر آن هم فکر کنند ... 

Wednesday, 6 October 2010

از نوشته های اینترنتی

این رو از طریق ایمیل دریافت کردم و نوشته من نیست ولی فوق العاده خنده دار و بانمکه. شما چی فکر می کنید
:D
______________________________


در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي كرد كه سالها بچه دار نمي شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد
روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود
روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود
روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد
حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، با چه نظره اي روبرو شد؟
فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد
.
.
.
چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي زدند كه پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمي كند

Saturday, 28 August 2010

از نوشته های اینترنتی - پروفسور حسابي

تصویری از آخرین لحظات حیات پروفسور حسابی
شام در کنار تخت استاد سرد شده است. ظاهرا دیگر نیازی به خوردن غذا نیست.پزشکان و مسئولان بیمارستان دانشگاه به این نتیجه رسیدند که معالجه روی قلب استاد دیگر اثری ندارد.لذا آنژیوکت چند دارو برای ادامه تپش قلب از رگ دست راست و آنژیوکت تزریق مسکن درد از دست چپ ایشان را خارج و حتی ماسک تامین اکسیژن که دیگر ریه ها قادر به تامین آن نبود را برداشته اند و تنها سنسورهای تپش قلب روشن است.شگفت اینکه در چنین حالتی در کمال حیرت پزشکان و متخصصین بیمارستان کانتونال دانشگاه ژنو، پروفسور حسابی در آخرین لحظات حیات به چیزی جز مطالعه و افزایش دانش نمی اندیشد.این تصویر منحصر به فرد را یکی از کارکنان خود بیمارستان به عنوان یک تصویر تکان دهنده و تاثیر گذار ثبت کرده است
روحش شاد یادش گرامی

______________________________

معمولا از عکسهایی که متعلق به دیگران است استفاده نمیکنم. ولی عکس بالا و توضیحات مربوط به آن را که از طریق ایمیل دریافت کردم به قدری جالب بود که نمیشد از آن گذشت. با عذرخواهی از عکاس

وقتی که این مطلب را می خواندم یاد جریانی مشابه که در مورد یکی از نوابغ ایران زمین خوانده بودم، افتادم. به گمانم مطلب در مورد ابوریحان بیرونی بود که در بستر مرگ مطلبی را از دوست عالمی که بر بالینش حاضر بوده، میپرسد و در پاسخ تعجب او می گوید: من این مسئله را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانسته از این دنیا بروم

Friday, 25 June 2010

از نوشته های اینترنتی

خداییش هم اصلا نمیشه از برخی از این کارها گذشت. این رو هم نتونستم اینجا کپی نکنم. ممنون از جمع آورندش
_________________________
می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو، چه محشری می شوند! آقای "اینشتین"در جواب نوشت: ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید

روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم

نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم

Thursday, 24 June 2010

از نوشته های دیگران

A dainage cover in Attar's mausoleum (Neyshabur, Iran)

مطلب زیر از طریق ایمیل به دستم رسیده، خواندنش را توصیه میکنم
_____________
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست

Tuesday, 8 June 2010

حکمت بزرگان

In our garden


این نوشته ها رو از روی ایمیلی که دوستی فرستاده بود کپی کردم. گرداورنده این مطالب را نمیدانم کیست


__________________________________________________


- بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست. حضرت علی علیه‌السلام
- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. مارتین لوتر‌کینگ
- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. رودی
- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود پونگ
- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. همیلتون
- عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. دیزرائیلی
- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. امرسون
- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد.
چاردینی
- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. لاروشفوکو
- اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌رو می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. اسکات پک
- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. دوما
- دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. اسکات پک
- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. اسکات پک
- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. اسکات پک
- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. محمد حجازی
- هنر کلید فهم زندگی است. اسکار وایله
- تغییر دهنرگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. والترنیس
- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. خلیل جبران
- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. اسکات پک
- در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. آرنت
- برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. یونک
- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. دوروستان
- آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. مترلینگ
- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید:بی‌انتها.
بلیک
- برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. بردیر فرانسوی
- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه
است. فرانکلین
- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. هیلزهام
- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. نیما یوشیج
- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. نیچه
- زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. ورنر هفته
- برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. اشنباخ
- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی که
بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. ادگارمون
- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که «یکی» در «چند» است و «چند» در
«یکی». ادگارمون
- آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. اپیکارموس
- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. باخ‌من
- تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. داستایوفسکی
- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.
- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. الکس‌مکنزی
- من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. سقراط
- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. ناپلئون هیل
- تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! ضرب‌المثل ولزی
- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. برزیلی
- تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای،ولی حرفهایی که زده‌ای ارباب تو هستند. ضرب‌المثل تازی
- تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود.
ضرب‌المثل چینی
- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. جانسون
- اگر می‌بینی کسی به روی تو لبند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. دیل
کارنگی
- شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. سقراط
- ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. ادگار‌ آلن‌پو
- به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. ضرب‌المثل چینی
- برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. ضرب‌المثل هندی
- برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. ضرب‌المثل انگلیسی
- به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. ضرب‌المثل فارسی
- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. ضرب‌المثل هندی

Wednesday, 21 April 2010

از نوشته های اینترنتی

Manchester, UK
متن زیر نوشته من نیست، از طریق پست الکترونیکی دوستی به دستم رسیده
به نظرم جالب آمد، دوست داشتم با شما هم شریک شوم
_________________________________


بهرام وخشور - پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست،
توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند:
خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشينتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.
اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در زندگي شلوغ هم ، جائي برای صرف يك فنجان قهوه با یک دوست هست! "

حالا با من یک قهوه میخوری؟