Tuesday, 21 February 2012

دوره گرد

دو روز پیش بود. روز زمستانی سردی بود اگرچه از برف و یخبندان سال پیش و سال قبل از آن خبری نبود. در گوشه و کنار روبان های یخ زده باریکه آبی که در حاشیه پیاده رو ها و روی چمن ها مانده بود و سوز سردی که با وجود آرامشش قدرت نفوذ از میان لایه های پوشاک زمستانی را داشت نمادهایی از حضور آخرین فصل سال بودند

 قدم زنان در دنیای افکار غوطه ور بودم که ناگهان صدای کسی را شنیدم که مرتبا با صدای بلند کلمه ای را با ریتم خاصی فریاد میزد.  اول فکر کردم که تصورات من است و شاید هم صدای باد، ولی صدا به تدریج بلندتر می شد و مرا به یاد ایران و خریداران دوره گرد می انداخت که از پشت بلندگو و یا با صدای بلند جنسی را که خریدار بودند مرتب فریاد می زدند و با پیدا شدن مشتری و در صورت انجام معامله بهائی نقد و یا مقداری نمک در ازای جنس پذیرفته شده پرداخت می کردند و هم خودشان به نوایی می رسیدند و هم فروشنده از شر شلوغی انباری و یا گوشه خانه خلاص میشد

باور اینکه در انگلستان به چنین پدیده ای برخورده باشم مشکل بود. به دنبال منبع صدا به اطراف نگریستم. دقایقی بعد کامیون روبازی را دیدم که از دو طرف نرده های توری سبز رنگ بار آنرا که شامل صندلی کهنه و چند ورقه فلزی می شد محافظت می کردند. چراغ نارنجی که روی سقف ماشین بود مرتب روشن و خاموش میشد و به دیگر رانندگان هشدار میداد که ماشین با سرعتی به مراتب کندتر از معمول در حال تردد است.  رانندۀ ماشین  به تناوب همان کلمه عجیب را با صدای بلند تکرار می کرد. مجددا گوش دادم  ولی کلمه برایم مفهوم نبود و لهجه غلیط راننده مانع از تشخیص کلمه میشد

 با خودم گفتم خب جمع آوری فلزات ناخواسته در این اوضاع بهم ریخته اقتصادی و افزایش قیمت فلز فکر بدی هم نیست. البته گمان می کنم در این مدل بازیافت مواد اولیه و ایجاد درآمد، شرقی ها پیش کسوت باشند

17 Jan. 12 

© All rights reserved

No comments: