دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب مسند. (غیاث ). صاحب دست و مسند. (برهان ). صاحب غیاث اللغات گوید: این لفظ مرکب است از لفظ «دست » که به معنی مسند و قدرت باشد و از لفظ «ور» که به معنی صاحب آید. بجهت تخفیف ماقبل واورا ساکن کردند چنانکه در گنجور و رنجور، و دستور بالضم معرب این است چرا که وزن فعلول (بالفتح ) در عربی نیامده است . - انتهی . الوزیر الکبیر الذی یرجع فی احوال الناس الی مایرسنه . (تعریفات ). وزیر. (دهار) (ترجمان القرآن ) (زمخشری ). وزیر و مشیر دولت و وزیر شورا. وزیر اول و صدراعظم . (ناظم الاطباء) :
No comments:
Post a Comment