Monday, 30 May 2016

تافتگی = اذیت و آزار

بايد أهل سكوت باشي تا بدانی
سکوت، می تواند شاخص همه چیز باشد مگر رضا
||||||||||
 چه ابلهانه یا مغرضانه
سکوت نشانه رخصت تفسیرمی شود
||||||||||

© All rights reserved

بهای باغبانی

امروز سومین روز حضور آفتاب و هوای خوب در منچستر است. سومین روزی که مشغول باغبانی هستم. رابین کوچولوی باغچه ما خوشحاله و لابلای زمین های تازه از تصرف علف های هرز آزاد شده، می پلکد. هنوز در باغچه کلی کار مانده ولی فعلا، برخلاف پشتیبانی دستکش باغبانی، به علت وفور تیغ های فرو شده به انگشتانم مجبور به قبول آتش بس پیشنهادی از طرف بوته های تمشک هستم و تا اطلاع ثانوی باغبانی تعطیل است


© All rights reserved

Saturday, 28 May 2016

در لحظه


روشنی است
و آفتابی که راهش را گم کرده، بر سفره ما نشسته
با این حال ظلمت است
و هم سفره همیشگی 
د
ر
د

© All rights reserved

Friday, 27 May 2016

دیگر مهم نیست

واقعیات از دو دیدگاه مختلف متفاوت اند. یکی سیاه می بیند و دیگری سفید. نه اینکه دید یکی برتر از دیگری باشد و یا بخواهم با تشبیه نوع دید به رنگ یکی را برحق و دیگری را مغرض جلوه دهم؟ نه. ولی وقتی هریک از ما از زاویه دید خود به مسائل می نگریم چگونه می توان مطمئن بود که دیگری متوجه نظر ما شده اگر همه چیز را در درون خود ریخته و دم نزنیم ولی چگونه باید سفره دل را گسترد و همه چیز را گفت؟ ای کاش لااقل سنگ صبوری بود که، بدجور سنگ صبورم ارزوست

*******

اعتماد میکنی و پشتت را خالی می کنند
روی کمک هایشان حساب می کنی و به خواسته ات بی اعتنایند
در پایان بهای سنگینی در قبال یاری آنان پرداختی
ولی بدان که گزاف نبوده
 اکنون دستانت تهی است، اما
شناختی
اشخاص را و ظرفیت آنان را

تا باز کجا جرات اعتماد یابی
 و باز کجا به بهانه شناخت ببازی
با این حال،  در همین راستا ادامه بده
پیش برو
 توان  طی طریق گر نیست
برزانوها و سرانگشتانت تکیه کن
هر طور که می توانی، برو
به خودت و به دیگران فرصت شکوفایی بده
نهال شناخت را اگرچه با اشک 
باید آبیاری کرد


© All rights reserved

Thursday, 26 May 2016

Wednesday, 25 May 2016

Nicholas is just one man and his piano… or is he? | Week 1 Auditions | B...




Saturated

.حتی وقتی که #آسمان نمی گرید، هوای #نمور #منچستر، با خیسی #اشک احاطه ات می کند

The #wetness of #Manchester surrounds, even when the #rain #officially has declared #ceasefire.

© All rights reserved

Tuesday, 24 May 2016

مراسم فارسی بزرگداشت روز فردوسي - 2016

بالاخره 25 ارديبهشت هم از راه رسيد و روز فردوسي را در حضور دوستاران شعر و ادب فارسي جشن گرفتيم. قسمت انگليسي زبان اين برنامه قبلا (جمعه 13 مه) اجرا شده بود. در 2016 "دوستان شاهنامه" با پربارترين برنامه خود در طی شش سال گذشته به استقبال این روز رفتند. مهمان اختصاصي اين برنامه آقاي كربلايي بودند كه با هنر نقالي خود شور و حال ديگري به برنامه افزودند

برنامه بدون مقدمه با ورود آقاي كربلايي به سالن و نقالی ایشان آغاز شد سپس خانم دوستدار با تاريخچه اي از زندگي فردوسي برنامه را ادامه دادند، همچنين ایشان به برنامه هاي قبلی "دوستان شاهنامه" اشاره ای داشتند.  قطعه ای تلفیقی از نقالی و شاهنامه خوانی با هنرنمايي اقايان كربلايي و  بحیرایی قسمت اصلی برنامه را تشکیل می داد. در اين قسمت خانمها افسانه و بياتي هم همكاري داشتيد. بعد از زماني براي تنفس برنامه با نقالی ادامه یافت و سپس آقاي نوروزي، خانم اسفندياري، آقاي  عبداللهي و بنده به ترتيب برنامه هايي را اجرا كردیم. سپس با نقالي آقاي كربلايي و ضرب آقاي طيبي جلسه خاتمه يافت. ضمنا به حضار فرصت طرح پرسش های خود در رابطه با شاهنامه هم داده شده بود

با سپاس از همه حضار گرامي كه با حضور خود ما را در ادامه راهي كه پيش گرفته ايم تشويق كردند و تشكر ويژه از أنجمن دانشجويان فارسي دانشگاه منچستر براي سالن أجراي برنامه

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
دوستاني كه مايلند در كارگاه هاي شاهنامه خواني گروه "دوستان شاهنامه" در منچستر شركت نمايند يا در برنامه بزرگداشت روز فردوسي در اردیبهشت سال اينده با این گروه همکاری داشته باشند، اطفا با ما در تماس باشند


© All rights reserved

Monday, 23 May 2016

FORUSHANDE - Press Conference - EV - Cannes 2016



Shahab Hosseini won the best actor award at the Cannes film festival for his role in "The Salesman".
"This prize belongs to my people and I give it to them with all my heart," Shahab Hosseini

شاهنامه خوانی در منچستر - 85

سپاه ایران و رستم در مقابل سپاه توران و چین صف کشیده. پیران سپاه را کاملا آماده جنگ کرده، به پیش رستم می رود و هنوز می خواهد که با او در دوستی وارد شود

جهان سربسر آهنین گشته بود
بهر جایگ هبر تلی کشته بود
ز بس ناله ی نای و بانگ درای
زمین و زمان اندر آمد ز جای
ز جوش سواران و از دار و گیر
هوا دام کرگس بد از پر تیر
+++
چو پیران چنان دید دل شاد کرد
ز رزم تهمتن دل آزاد کرد
بهومان چنین گفت کامروز کار
بکام دل ما کند روزگار
بدین ساز و چندین سوار دلیر
سرافراز هر یک بکردار شیر
+++
وزان جایگه شد بدان انجمن
بجایی که بد سایه ی پیلتن
فرود آمد و آفرین کرد چند
که زور از تو گیرد سپهر بلند
مبادا که روز تو گیرد نشیب
مبادا که آید برویت نهیب
دل شاه ایران بتو شاد باد
همه کار تو سربسر داد باد
برفتم ز نزد تو ای پهلوان
پیامت بدادم بپیر و جوان

پیران می گوید که غنیمت و زیان جنگی را می پردازیم ولی چگونه کسانی که در کشتن سیاوش دست داشتند به تو تحویل دهیم که همه از بزرگان و نزدیگان افراسیاب هستند

توان داد گنج و زر و خواسته
ز ما هر چه او خواهد آراسته
نشاید گنهکار دادن بدوی
براندیش و این رازها بازجوی
گنهکار جز خویش افراسیاب
که دانی سخن را مزن در شتاب
ز ما هرک خواهد همه مهترند
بزرگند و با تخت و با افسرند
رستم در پاسخ می گوید 
چو بشنید رستم برآشفت سخت
بپیران چنین گفت کای شوربخت
تو با این چنین بند و چندین فریب
کجا پای داری بروز نهیب
+++
بدیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو
بغلتی همی خیره در خون خویش
بدست این و زین بتر آیدت پیش
چنین زندگانی نیارد بها
که باشد سر اندر دم اژدها
+++
بدو گفت پیران که ای نیکبخت
برومند و شاداب و زیبا درخت
+++
یک امشب زنم رای با خویشتن
بگویم سخن نیز با انجمن
+++
چنین گفت رستم بایرانیان
که من جنگ را بسته دارم میان
شما یک بیک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید
+++
مرا گر برزم اندر آید زمان
نمیرم ببزم اندرون بی گمان
همی نام باید که ماند دراز
نمانی همی کار چندین مساز
دل اندر سرای سپنجی مبند
که پر خون شوی چون ببایدت کند

بین دو سپاه ایران و توران که با سپاه چین همگروه شده اند جنگ در می گیرد

ز دو رویه تنگ اندر آمد سپاه
یکی ابر گفتی برآمد سیاه
که باران او بود شمشیر و تیر
جهان شد بکردار دریای قیر
ز پیکان پولاد و پر عقاب
سیه گشت رخشان رخ آفتاب
سنانهای نیزه بگرد اندرون
ستاره بیالود گفتی بخون
+++
چنین گفت گودرز با پیر سر
که تا من ببستم بمردی کمر
ندیدم که رزمی بود زین نشان
نه هرگز شنیدم ز گردنکشان
که از کشته گیتی برین سان بود
یکی خوار و دیگر تن آسان بود

شنگل رستم را به رزم می خواند و وقتی در مصاف با او کم میآورد می گریزد و به خاقان چین می گوید که رستم اژدهاست و یک نفر حریف او نیست باید تمام سپاه به او بتازد. خاقان هم می گوید که صبح چیز دیگری می گفتی ولی طبق گفته او عمل می کند و همه سپاهیان را به محاصره رستم بسیج می کند

بغرید شنگل ز پیش سپاه
منم گفت گرداوژن رزم خواه
بگویید کان مرد سگزی کجاست
یکی کرد خواهم برو نیزه راست
چو آواز شنگل برستم رسید
ز لشکر نگه کرد و او را بدید
بدو گفت هان آمدم رزمخواه
نگر تا نگیری بلشکر پناه
+++
مرا نام رستم کند زال زر
تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر
نگه کن که سگزی کنون مرگ تست
کفن بی گمان جوشن و ترگ تست
+++
یکی نیزه زد برگرفتش ز زین
نگونسار کرد و بزد بر زمین
+++
چو شنگل گریزان شد از پیلتن
پراگنده گشتند زان انجمن
+++
بجان شنگل از دست رستم بجست
زره بود و جوشن تنش را نخست
+++
چنین گفت شنگل که این مرد نیست
کس او را بگیتی هم آورد نیست
یکی ژنده پیلست بر پشت کوه
مگر رزم سازند یکسر گروه
بتنها کسی رزم با اژدها
نجوید چو جوید نیابد رها
بدو گفت خاقان ترا بامداد
دگر بود رای و دگر بود یاد
+++
بدان سان گرفتند گرد اندرش
که خورشید تاریک شد از برش
چنان نیزه و خنجر و گرز و تیر
که شد ساخته بر یل شیرگیر
گمان برد کاندر نیستان شدست
ز خون روی کشور میستان شدست
بیک زخم ده نیزه کردی قلم
خروشان و جوشان و دشمن دژم
دلیران ایران پس پشت اوی
بکینه دل آگنده و جنگ جوی
ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ
تو گفتی همی ژاله بارد ز میغ

رستم به ایرانیان می گوید که از تعداد بی شمار سواران دشمن نهراسید، ما پیروز میدان خواهیم بود

چنین گفت رستم بایرانیان
کزین جنگ دشمن کند جان زیان
+++
نباشد جز ایرانیان شاد کس
پی رخش و ایزد مرا یار بس
+++
که امروز پیروزی روز ماست
بلند آسمان لشکر افروز ماست
+++
از انبوه ایشان مدارید باک
ز دریا بابر اندر آرید خاک
همه دیده بر مغفر من نهید
چو من بر خروشم دمید و دهید

از سپاه دشمن ساوه نامی به رستم تاخت که رستم او را شکست می دهد و بعد رستم به گهار گهانی می تازد و او که در ابتدا آماده نبرد بوده، از مقابل رستم می گریزد. رستم به تعقیب او می پردازد و سرانجام او را نیز از پای در میاورد

چو گفتار ساوه برستم رسید
بزد دست و گرز گران برکشید
بزد بر سرش گرز را پیلتن
که جانش برون شد بزاری ز تن
برآورد و زد بر سر و مغفرش
ندیدست گفتی تنش را سرش
+++
گهار گهانی بدان جایگاه
گوی شیرفش با درفش سیاه
برآشفت چون ترگ رستم بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت من کین ترکان چین
بخواهم ز سگزی برین دشت کین
برانگیخت اسپ از میان سپاه
بیامد بر پیلتن کینه خواه
ز نزدیک چون ترگ رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدل گفت پیکار با ژنده پیل
چو غوطه است خوردن بدریای نیل
گریزی بهنگام با سر بجای
به از رزم جستن بنام و برای
گریزان بیامد سوی قلبگاه
برو بر نظاره ز هر سو سپاه
+++
همی تاخت رستم پس او چو گرد
زمین لعل گشت و هوا لاژورد
+++
پس او گرفته گو پیلتن
که هان چاره ی گور کن گر کفن
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
بدرید خفتان و پیوند اوی
بینداختش همچو برگ درخت
که بر شاخ او بر زند باد سخت
نگونسار کرد آن درفش کبود
تو گفتی گهار گهانی نبود
+++
بدانست لشکر که او شیرخوست
بچنگش سرین گوزن آرزوست
همه سوی خاقان نهادند روی
بنیزه شده هر یکی جنگ جوی
تهمتن بپیش اندرون حمله برد
عنان را برخش تگاور سپرد
همی خون چکانید بر چرخ ماه
ستاره نظاره بر آن رزمگاه
+++
برآورد رستم برانسان خروش
که گفتی برآمد زمانه بجوش
+++
شما را چه کارست با تاج زر
بدین زور و این کوشش و این هنر
همه دستها سوی بند آورید
میان را بخم کمند آورید
شما را ز من زندگانی بسست
که تاج و نگین بهر دیگر کسست
+++
بدشنام بگشاد خاقان زبان
بدو گفت کای بدتن بدروان
مه ایران مه آن شاه و آن انجمن
همی زینهاریت باید چو من
تو سگزی که از هر کسی بتری
همی شاه چین بایدت لشکری

جنگ بالا می گیرد و گودرز که رستم را در موقعیت خطرناکی می بیند رهام را با سپاهش می فرستد تا پشت رستم را داشته باشد

هوا را بپوشید پر عقاب
نبیند چنان رزم جنگی بخواب
چو گودرز باران الماس دید
ز تیمار رستم دلش بردمید
برهام گفت ای درنگی مایست
برو با کمان وز سواری دویست
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
نگه دار پشت تهمتن بجنگ
+++
برآشفت رهام همچون پلنگ
بیامد بپشت تهمتن بجنگ
چنین گفت رستم برهام شیر
که ترسم که رخشم شد از کار سیر
چنو سست گردد پیاده شوم
بخون و خوی آهار داده شوم
یکی لشکرست این چو مور و ملخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ
+++
برانگیخت رخش و برآمد خروش
همی اژدها را بدرید گوش
بهر سو که خام اندر انداختی
زمین از دلیران بپرداختی
هرانگه که او مهتری را ز زین
ربودی بخم کمند از کمین

خاقان چین که می بیند شکست نزدیک است کسی که با زبان ایرانیان آشنا بوده می فرستد تا با رستم از در آشتی درآید و از او بخواهد که با آنها کینه جویی نکند چرا که آنها کاره ای نبودند و در کشتن سیاوش نقشی نداشتند. مترجم هم می رود و به رستم پیشنهاد صلح می کند. رستم می گوید که چون ما را پیروز میدان دیده اید این پیشنهاد را می دهید. مترجم می گوید که هنوز که پیروز نشده اید و کسی نمی داند که آینده چه در پیش دارد بی خود آهوی نگرفته را نبخش

یکی نامداری ز لشکر بجست
که گفتار ایران بداند درست
بدو گفت رو پیش آن شیر مرد
بگویش که تندی مکن در نبرد
چغانی و شگنی و چینی و وهر
کزین کینه هرگز ندارند بهر
یکی شاه ختلان یکی شاه چین
ز بیگانه مردم ترا نیست کین
+++
کسی نیست بی آز و بی نام و ننگ
همان آشتی بهتر آید ز جنگ
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر ز گفتار و دل پر شکن
+++
نداری همانا ز خاقان چین
ز کار گذشته بدل هیچ کین
چنو باز گردد تو زو باز گرد
که اکنون سپه را سرآمد نبرد
چو کاموس بر دست تو کشته شد
سر رزمجویان همه گشته شد
چنین داد پاسخ که پیلان و تاج
بنزدیک من باید و تخت عاج
بتاراج ایران نهادست روی
چه باید کنون لابه و گفت و گوی
چو داند که لشکر بجنگ آمدست
شتاب سپاه از درنگ آمدست
فرستاده گفت ای خداوند رخش
بدشت آهوی ناگرفته مبخش
که داند که خود چون بود روزگار
که پیروز برگردد از کارزار

رستم که اینرا شنید گفت زمان صحبت بپایان رسیده. در پی خاقان چین رفت و او را گرفتار کرد

چو بشنید رستم برانگیخت رخش
منم گفت شیراوژن تا جبخش
تنی زورمند و ببازو کمند
چه روز فریبست و هنگام بند
+++
چو آمد بنزدیک پیل سپید
شد آن شاه چین از روان ناامید
چو از دست رستم رها شد کمند
سر شاه چین اندر آمد ببند
ز پیل اندر آورد و زد بر زمین
ببستند بازوی خاقان چین
پیاده همی راند تا رود شهد
نه پیل و نه تاج و نه تخت و نه مهد

ایرانیان پیروز میدانند و جنگ ادامه دارد، پیران صحنه را می بیند، درفشش را پایین میاورد و همراه گلباد و نستیهن می گریزد و سپاه ایران نمی تواند پیران را پیدا کند

چنان شد در و دشت آوردگاه
که شد تنگ بر مور و بر پشه راه
ز بس کشته و خسته شد جوی خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون
+++
نگه کرد پیران بدان کارزار
چنان تیز برگشتن روزگار
+++
بنستیهن گرد و کلباد گفت
که شمشیر و نیزه بباید نهفت
نگونسار کرد آن درفش سیاه
برفتند پویان ببی راه و راه
+++
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم سرفراز
تبه گشته اسپان جنگی ز کار
همه رنجه و خسته ی کارزار
برفتند با کام دل سوی کوه
تهمتن بپیش اندرون با گروه
+++
چنین گفت رستم بایرانیان
که اکنون بباید گشادن میان
بپیش جهاندار پیروزگر
نه گوپال باید نه بند کمر
همه سر بخاک سیه بر نهید
کزین پس همه تاج بر سر نهید

رستم که پیروز میدان شده راز دلش را آشکار می کند و به دیگر دلیران می گوید که وقتی کاموس را دیدم گمان بردم که روزگارم سر رسیده

چو چشمم برآمد بخاقان چین
بران نامداران و مردان کین
بویژه بکاموس و آن فر و برز
بران یال و آن شاخ و آن دست و گرز
که بودند هر یک چو کوهی بلند
بزیر اندرون ژنده پیلی نژند
بدل گفتم آمد زمانم بسر
که تا من ببستم بمردی کمر
+++
جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ
دلم گشت یکباره زین کینه تنگ
بعد هم همه را به بزم می خواند تا 
کنون جامه ی رزم بیرون کنید
بسایش آرایش افزون کنید
غم و کام دل بی گمان بگذرد
زمانه دم ما همی بشمرد
همان به که ما جام می بشمریم
بدین چرخ نامهربان ننگریم
سپاس از جهاندار پیروزگر
کزویست مردی و بخت و هنر
کنون می گساریم تا نیمشب
بیاد بزرگان گشاییم لب

رستم که می شنود پیران گرفتار نشده، بیژن را می فرستد تا پیران را بیابد. او هم خبر میاورد که هیچ کسی زنده باقی نمانده همه دشمنان از پا در آمدند. رستم هم عصبانی می شود و می گوید که ما میان دوکوه هستیم چگونه گذاشتید که او از محاصره فرار کند. به توس می گوید که دیدبان را ببند و به نزد شاه بفرست و باج و غنیمت جنگی را از همه پس بگیر و برای شاه بفرست

چنین گفت رستم بگردنکشان
که جایی نیامد ز پیران نشان
بباید شدن سوی آن رزمگاه
بهر سو فرستاد باید سپاه
شد از پیش او بیژن شیر مرد
بجایی کجا بود دشت نبرد
+++
بنزدیک رستم رسید آگهی
که شد روی کشور ز ترکان تهی
ز ناباکی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان
زبان را بدشنام بگشاد و گفت
که کس را خرد نیست با مغز جفت
بدین گونه دشمن میان دو کوه
سپه چون گریزد ز ما همگروه
طلایه نگفتم که بیرون کنید
در و راغ چون دشت و هامون کنید
شما سر بسایش و خوابگاه
سپردید و دشمن بسیچید راه
+++
ازین پس تو پیران و کلباد را
چو هومان و رویین و پولاد را
نگه کن بدین دشت با لشکری
تو در کشوری رستم از کشوری
+++
که پیروز برگشتم از کارزار
تبه شد نکو گشته فرجام کار
برآشفت با طوس و شد چون پلنگ
که این جای خوابست گر دشت جنگ
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ آن دوده را نام چیست
چو مرد طلایه بیابی بچوب
هم اندر زمان دست و پایش بکوب
ازو چیز بستان و پایش ببند
نگه کن یکی پشت پیلی بلند
بدین سان فرستش بنزدیک شاه
مگر پخته گردد بدان بارگاه
+++
ز یاقوت وز گوهر و تخت عاج
ز دینار وز افسر و گنج و تاج
نگر تا که دارد ز ایران سپاه
همه یکسره خواسته پیش خواه
ازین هدیه ی شاه باید نخست
پس آنگه مرا و ترا بهر جست
+++
سپهبد بیامد همه گرد کرد
برفتند گردان بدشت نبرد
کمرهای زرین و بیجاده تاج
ز دیبای رومی و از تخت عاج
ز تیر و کمان و ز بر گستوان
ز گوپال وز خنجر هندوان
یکی کوه بد در میان دو کوه
نظاره شده گردش اندر گروه
+++
یکی گنج ازین سان همی پرورد
یکی دیگر آید کزو برخورد
+++
ز یزدان شناس و بیزدان سپاس
بدو بگرود مرد نیک یشناس
کزو بودمان زور و فر و هنر
ازو دردمندی و هم زو گهر

سپس رستم تمام گنج بدست آمده را به فریبزر (عموی کی خسرو) می سپارد تا او آن گنج را به ایران برساند

یکی رنج برگیر و ز ایدر برو
ببر نامه ی من بر شاه نو
ابا خویشتن بستگان را ببر
هیونان و این خواسته سربسر
همان افسر و یاره و گرز و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
فریبرز گفت ای هژبر ژیان
منم راه را تنگ بسته میان

و این پایان (تا اینجا) خوین ترین جنگ ایران و توران می شود

لغاتی که آموختم
 سرین = بالش
مغفر = کلاه آهنی
مچخ = از چخیدن = کوشیدن
طلایه = دیدبان
دودمان = دوده

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
صبح روزی که قرار است جنگ سر بگیرد، ابیاتی هم که آغازگر داستان شاهنامه می شوند، به طریقه رزمی نوشته می شوند
چو خورشید بنمود رخشان کلاه
چو سیمین سپر دید رخسار ماه
بترسید ماه از پی گفت و گوی
بخم اندر امد بپوشید روی

تن آسان غم و رنج بار آورد
چو رنج آوری گنج بار آورد

سزد گر دل اندر سرای سپنج
نداریم چندین بدرد و برنج

چو پیراهن شب بدرید ماه
نهاد از بر چرخ پیروزه گاه

قسمت های پیشین
ص 638 نامه رستم زال به کیخسرو
© All rights reserved

Sunday, 22 May 2016

Commemoration day of Ferdowsi


On 13 May #celebrated #Ferdowsi, a 1000 years old #Persian #Poet and the #writer of #Shahnameh. Thanks to those of you who joined us.



© All rights reserved

مراسم انگلیسی بزرگداشت فردوسی - 2016


اظهار نظرهای دوستان حاضر در برنامه (فارسی و انگلیسی) بزرگداشت فردوسی

 برای ششمین سال گروه دوستان شاهنامه مراسم روز بزرگداشت فردوسی را در منچستر جشن گرفتند. پارسال برای اولین بار بخش هایی به  انگلیسی برای کسانی که با فارسی آشنا نبودند در برنامه گنجاندیم. در ادامه روند جذب مشتاقان ناآشنا با زبان فارسی، امسال (2016) برنامه ای مجزا به زبان انگلیسی هم ترتیب داده شده بود که پس از بیش از یک سال برنامه ریزی و هماهنگی با مسئولین بالاخره در روز جمعه 13 مه این مراسم در کتابخانه جان رایلندز اجرا شد

دوستان شاهنامه افتخار این را داشتند تا بانی آن باشند تا یکی از شاهنامه های قدیمی جان رایلندز از قفسه خود بیرون بیاید و در حضور مشتاقان و شاهنامه دوستان ورقی بخورد. برنامه با سخنان خانم الیزابت* در رابطه با کتابخانه جان رایلندز و چگونگی و زمان اضافه شدن گنجینه کتاب های فارسی خطی افتتاح شد. پس از آن بنده صحبتی داشتم در رابطه با نقش فردوسی در پایداری زبان فارسی و آثار مکتوب به زبان پهلوی. سپس مجموعه ای از عکس های خود را که در سفری به ایران از دیوارنگاره های از شاهنامه (اثر خانم رئوفیان)  گرفته شده بود، به اشتراک گذاشتم. در ادامه از نزدیک نگاهی داشتیم به شاهنامه نفیسی با قدمت بیش از نیم قرن از مجموعه کتاب های جان رایلندز. بعد از آن آقای بحیرایی سخنانی در رابطه با چگونگی دریافت شاهنامه توسط دربار سلطان محمود و دلشکستگی فردوسی از عدم درک عظمت شاهنامه ایراد فرمودند 

بدنبال آن از دو شاهنامه دیگر که در نمایشگاهی موقتی در همین کتابخانه به اشتراک گذاشته شده بودند بازدیدی داشتیم و در خاتمه در کافی شاپ کتابخانه جمع شدیم و آقای کیومرث  بخشی از شاهنامه را برای حضار اجرا کردند. این بخش فرصتی برای حضار فراهم آورد تا حس و حال خود را از بودن در برنامه به اشتراک بگذارند

جا دارد که از یکایک عزیزانی که در این برنامه ما را همراهی کردند تا نام شاهنامه را هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین خالق آن و هزار سال پس از بدنیا امدن فردوسی بر زبان بیندازیم، تشکر کنم. به خود ببالیم که قدمی هر چند ناچیز در راه شناسایی یکی از بزرگان شعر و ادب فارسی برداشته ایم
    
برقرار باد نام و یاد این بزرگان و پر رهرو راه شان

* Elizabeth Gow, Manuscript Curator & Archivist, The John Rylands Library

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
Thank you to those who attended the Commemoration day of Ferdowsi on Friday 13th May. It was a joy to celebrate Ferdowsi, the Persian Poet born over 1000 years ago and the writer of Shahnameh, the book of kings. 

© All rights reserved

Saturday, 21 May 2016

A blue world




  



Alanya , Turkey

سفرنامه های شهیره
آنالیا، ترکیه
در اوج آبی و بر بلندای دیوار دژی سنگی، دیواری که حتی در نقاط فروریخته باز هم عظمتش را برخ می کشید، بیاد ایران افتادم و شباهت عجیب نقاط بکر این سرزمین با ایران قدیم

دیگر سفرنامه های شهیره
مشهد موزه ی مردم شناسی
رباط سفید، خراسان
یخچال قدیمی - خراسان
© All rights reserved

در #سکون سکوتی جاری

حتی #قاصدک ها هم  بی خبر می گذرند
...
برخیز و با #حضورت ترنمی بپا کن#

© All rights reserved

خواسته ی متغیر


مطلبی را می خواندم در وصف باران، بفکر فرو رفتم. چقدر از باران دلگیرم. از کثرت بودنش بیش از حضورش  

© All rights reserved

Friday, 20 May 2016

روز خوش


A #cup of #coffee + the reminiscence of our #time #together = Ready to face up the #day

با فنجانی #قهوه با یاد تو #شیرین شده روزم را #آغاز می کنم

© All rights reserved

Thursday, 19 May 2016

چرخه کار و برنامه

سپاس از همه دوستانی که با حضور خود در کنار گروه دوستان شاهنامه، در هرچه باشکوه تر برگزاری بزرگداشت فردوسی سهم مهمی داشتند. سپاس از استاد کربلایی و خانم سمانه اسفندیاری برای پیوستن به برنامه از لندن
 و باز هم تشکر از دوستانی که هر ماه حضور بهم می رسانند تا کتابی ورق بخورد و از اندیشه بزرگ مرد تاریخ و ادب فارسی توشه ای ببریم. ممنون از آقا کیومرث که صبورانه کنار ما می نشینند و به سوالات ما پاسخ می دهند
//////
دل تنگم، عجیب هم دل تنگ
 برنامه ریزی می کنی و آماده می شوی و وقتی زمان فرا می رسد به سرعت از کنار پدیده ای  که مدتها چشم براهش بودی می گذری و ناگهان همه چیز پایان می گیرد تا عبارت "این نیز بگذرد" مصداق تازه ای یابد و راه برای شروعی دیگر گشوده شود

پس قدری استراحت کن تا برای سفری دیگر و ماجراجویی دیگر آماده شویم. چه کسی می داند آینده چگونه خواهد بود و بزرگداشت فردوسی سال 2017 چگونه خواهد بود

© All rights reserved

Sunday, 15 May 2016

بی صبرانه منتظر شروع برنامه هستم

بیشتر از 15 ماه پیش برنامه ریزی برای برپایی روز بزرگداشت فردوسی-2016 آغاز شد. امروز روزی است که این کوشش به بار نشسته. در چیدن بار این درخت با ما همراه باشید. وعده ما امروز (یک شنبه 15 مه، 3 تا 5 در دانشگاه منچستر متروپولیتن) منتظر دیدار شما در گردهمایی بزرگداشت  روز فردوسی در منچستر هستیم. مهمان اختصاصی برنامه آقای کربلایی با برنامه نقالی از لندن. شرکت برای عموم رایگان می باشد

The Unio, Manchester Metropolitan University
21 Higher Cambridge Street, M15 6AD, Manchester


© All rights reserved

Friday, 13 May 2016

Our date


Don't forget our date with Shahnameh, today (Friday 13 May, 3-4.30, John Rylands Library). It's an educational session and free for all to attend.


وعده ما امروز (جمعه 13 مه، 3 تا 4.30 در کتابخانه جان رایلندز) منتظر دیدار شما در گردهمایی روز بزرگداشت فردوسی در منچستر هستیم

© All rights reserved

Thursday, 12 May 2016

To Ferdowsi with Love


My first attempt to make a Google Doodle

I have been waiting for someone to design a Google doodle for Ferdowsi. Today despite having so much to do, I made the design above. Might not be that brilliant, but at least now Ferdowsi is out there.
Looking forward to seeing you on our celebration on Friday 13th May.


منتظر بودم کسی پیدا بشه و طرحی برای صفحه اصلی گوگل به مناسبت روز فردوسی درست کند، حوصله ام از انتطار بیخود سر رفت و خودم دست بکار شدم. کار پر ایرادی است، می دانم ولی حالا حداقل  یک طرح به مناسبت این روز در فضای مجازی می چرد
به امید دیدار شما دوستان در برنامه جمعه 13 مه  و برنامه یک شنبه به مناسبت بزرگداشت روز فردوسی

© All rights reserved

Wednesday, 11 May 2016

درود به روان فردوسی

The planet Ferdowsi

قهرمان سخن و ادب، تنهایت نخواهیم گذاشت
از ایران دوریم و شاید از فارسی دورتر
با این حال شانه با شانه کنارت ایستاده ایم
و نام شاهنامه ای را که 30 سال بپایش رنج بردی
را در دالن های تو در توی کتابخانه و دانشگاه های این سرزمین تکرار می کنیم
نوانایی و امکاناتمان بس ناچیز است و محدود
ولی، همان که هست را صمیمانه و خالصانه بیاد تو و سخن های تو با دیگران شریک می شویم
تخم سخن را کاشتی و اکنون ما بپای تنه ی این درخت تنومند ایستاده ایم
...
نه! تنهایت نخواهیم گذاشت
روحت شاد و یادت همیشه گرامی
+++++++++++
برای برنامه بزرگداشت فردوسی آماده می شویم. به امید دیدار شما جمعه (برنامه انگلیسی در کتابخانه جان رایلندز، دینزگیت ساعت 3 تا 4.30 بعد از ظهر) و یک شنیه (در دانشگاه متروپلیتن منچستر، ساعت 3 تا 5 بعد از ظهر، همراه با نقالی آقای کربلایی) - حضور در هر دو جلسه رایگان می باشد

Tuesday, 10 May 2016

1,000 Years of the Persian Book

This is not my work, but found it interesting.

The exhibition "A Thousand Years of the Persian Book" March 2014
"Around the 7th, 8th Century, after Persia became part of the Islamic world, Persian was on the decline. The language was not being used. But by the 10th Century Eastern parts of the Islamic Empire, the Abbasids that ruled out of Baghdad, became little too far flung and Arabic was not as dominant. Regional rulers and dynasties that arose - the Samanids, the Saffarids, the Ghaznavids, started to encourage the use of Persian."

© All rights reserved

بزرگداشت روز فردوسی


برای برگزاری بزرگداشت روز فردوسی ( 25 اردیبهشت) آماده می شویم
 فایل صوتی بالا، قسمتی از مصاحبه ای است با آقای کربلایی، در روز یکشنبه شاهد هنرنمایی ایشان در نقالی خواهیم بود


© All rights reserved

Vanilla Spice Latte


سرمای زمستان با بارانهای ابدی منچستر درهم آمیخته
پس مانده های بارش، خسته از پرسه در کنج مرز بین خیابان و پیاده رو پناه گرفته و گودال های کم عمقی را ایجاد کرده اند
چرخ اتومبیل های عجول که حوصله آرامش سکون را ندارند، آب را به اطراف می پرانند
کیف و کتاب های سنگین به چتر شکسته ام هم حسادت می ورزند و مرا از پناه بردن به خشکی آغوشش منع می کنند
به قهوه خانۀ پاتوقم می رسم. چقدر نشستن و نوشتن در اینجا را دوست دارم
همیشه جمعیتی بیگانه ولی نه چندان غریبه در این جمع غم گونه خاموش مشغول زمزمۀ نغمه های گنگ خوشی هستند و چه ماهرانه این دو نامتجانس فضا را چون تار و پودی به هم می بافند
موزیک آرامی از بلندگو پخش میشود
میزها پشت سر هم خالی و باز اشغال می شوند
از پنجره به ریزش بی امان و به قطرات آویزان بر لبه نیمکت هایی که در محوطه ی بیرون قهوه خانه ایستاده اند می نگرم
دلم عجیب هوای آفتاب کرده
کسی شعر سیاوش کسرایی را در خاطرم می خواند
و یا من می خوانم
نمی دانم. همه چیز به نم آلوده است و هیچ چیز به شفافیت خود صادق نیست
بگذار خود ببارم بر بام و دشت خویش"
"بگذار خود بگریم بر سرگذشت خویش
چه می گویم...
چه می خوانم...
در این محنت سرا حتی بام و دشتی اشک ها یمان را پذیرا نخواهد شد
به زوج جوانی نگاه می کنم که لبهایشان گویا تاب لختی دوری از یکدیگر را ندارند
نه! به بام و دشت نیازی نیست
دوست داشتن کافی است
دلم عجیب هوای آفتاب کرده 

همان تابش تند مهر بر مقرنس های نیم گنبد بنایی در کویر را می خواهم
با همان بی رحمی
© All rights reserved

Monday, 9 May 2016

شاهنامه خوانی در منچستر - 84

رستم با پیران مذاکره ای داشته  و پیشنهاد داده بود که چنانچه کسانی که در قتل سیاوش دست داشته اند به او بسپارند و به ایران باج و خراج و غنیمت جنگی بدهند، او هم از جنگ با تورانیان دست برمی دارد و خونخواهی سیاوش و باقی گوردزیان که بدست تورانیان کشته شده اند را فراموش می کند. پیران هم می گوید این مورد را با بزرگان و ردان سرزمینش مطرح می کند، تا تصمیم انها چه باشد. پیران به سپاه خود برمی گردد و تایید می کند که جنگجوی رزمی که زور و بازوی او را در جنگ دیده اند همان رستم است و بدنبال دست یافتن به گناهکاران ریختن خون سیاوش است. ولی از آنجا که همه آنها گناهکارند، تمام بوم و بر آنها از بین خواهد رفت

بدو گفت پیران که ای پهلوان
همیشه جوان باش و روشن روان
شوم بازگویم بگردان همین
بمنشور و شنگل بخاقان چین
هیونی فرستم بافراسیاب

بگویم سرش را برآرم ز خواب
+++
یکی انجمن کرد و بگشاد راز
چنین گفت کامد نشیب و فراز
بدانید کین شیر دل رستمست
جهانگیر و از تخمه ی نیرمست
+++
ز ترکان گنهکار خواهد همی
دل از بیگناهان بکاهد همی
که دانی که ایدر گنهکار نیست
دل شاه ازو پر ز تیمار نیست
نگه کن که این بوم ویران شود
بکام دلیران ایران شود
نه پیر و جوان ماند ایدر نه شاه
نه گنج و سپاه و نه تخت و کلاه
همی گفتم این شوم بیداد را
که چندین مدار آتش و باد را
که روزی شوی ناگهان سوخته
خرد سوخته چشم دل دوخته
نکرد آن جفاپیشه فرمان من
نه فرمان این نامدار انجمن
بکند این گرانمایگان را ز جای
نزد با دلیر و خردمند رای
ببینی که نه شاه ماند نه تاج
نه پیلان جنگی نه این تخت عاج

و گله می کند که افراسیاب به نصایح او گوش نداده و خلاف آنچه که رای خردمندان بوده عمل کرده. سپس پیران به سرای خاقان چین می شتابد تا رای او را بجوید. جمعی را می بیند که به کین خواهی کاموس جمع شده اند و می خواهند تا سپاه به رستم بتازد و او را کشته و انتقام خون کشته کاموس را بگیرد
بتاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس
+++
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون رخ و دیده پر آب زرد
سراپرده ی او پر از ناله دید
ز خون کشته بر زعفران لاله دید
ز خویشان کاموس چندی سپاه
بنزدیک خاقان شده دادخواه
+++
سپاه کشانی سوی چین شویم
همه دیده پر آب و باکین شویم
ز چین و ز بربر سپاه آوریم
که کاموس را کین هخواه آوریم
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرزهای گران
مگر سیستان را پر آتش کنیم
بریشان شب و روز ناخوش کنیم
سر رستم زابلی را بدار
برآریم بر سوگ آن نامدار
تنش را بسوزیم و خاکسترش
همی برفشانیم گرد درش

پیران در دل افسوس می خورد که اینها نمی داند چه سرنوشتی در کمینشان نشسته

چو بشنید پیران دلش خیره گشت
ز آواز ایشان رخش تیره گشت
بدل گفت کای زار و بیچارگان
پر از درد و تیمار و غمخوارگان
ندارید ازین اگهی بی گمان
که ایدر شما را سرآمد زمان
ز دریا نهنگی بجنگ آمدست
که جوشنش چرم پلنگ آمدست

سپس به خاقان می گوید که رستم دایه سیاوش بوده و اکنون به خون خواهی او آمده و همه ما را از بین خواهد برد. اکنون باید همه خردمندان را جمع کنیم و چاره ای بیندیشیم

بیامد بخاقان چنین گفت باز
که این رزم کوتاه ما شد دراز
از این نامداران هر کشوری
ز هر سو که بد نامور مهتری
بیاورد و این رنجها شد به باد
کجا خیزد از کار بیداد داد
سر شاه کشور چنین گشته شد
سیاوش بر دست او کشته شد
بفرمان گرسیوز کم خرد
سر اژدها را کسی نسپرد
سیاوش جهاندار و پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
+++
یکی آتش آمد ز چرخ کبود
دل ما شد از تف او پر ز دود
کنون سر بسر تیزهش بخردان
بخوانید با موبدان و ردان
ببینید تا چاره ی کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست
همی رای باید که گردد درست
از آغاز کینه نبایست جست

خاقان چین از شنیدن سخنان پیران غمگین می شود . ولی شنگل (از بزرگان سپاهش) او را آرام می کند و یادآوری می کند که ما به کمک افراسیاب آمدین و تاکنون هدایای زیادی برای اینکار دریافت کردیم. حالا یک نفر بنام رستم آمده. او فقط یک نفر است و ما سپیده دمان بجنگ او می رویم

ز پیران غمی گشت خاقان چین
بسی یاد کرد از جهان آفرین
بدو گفت ما را کنون چیست روی
چو آمد سپاهی چنین جنگجوی
+++
چنین گفت شنگل که ای سرفراز
چه باید کشیدن سخنها دراز
+++
بیک مرد سگزی که آمد بجنگ
چرا شد چنین بر شما کار تنگ
ز یک مرد ننگست گفتن سخن
دگرگون هتر باید افگند بن
اگر گرد کاموس را زو زمان
بیامد نباید شدن بدگمان
سپیده دمان گرزها برکشیم
وزین دشت یکسر سراندر کشیم

حتی اگر او فیل مست هم باشد، شیران او را از پای در می آورند. دلیران لشکر وخاقان چین هم رای بجنگ می دهند

شما یکسره چشم بر من نهید
چو من برخروشم دمید و دهید
همانا که جنگ آوران صد هزار
فزون باشد از ما دلیر و سوار
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم
همه پاک ناکشته بیجان شدیم
چنان دان که او ژنده پیلست مست
بوردگه شیر گیرد بدست
یکی پیل بازی نمایم بدوی
کزان پس نیارد سوی رزم روی

پیران از بارگاه خاقان چین که برمی گردد، بزرگان سپاه افراسیاب از او می پرسند که نتیجه چه شد و خاقان چگونه تصمیمی گرفت، می جنگد یا صلح می کند؟ پیران هم آنچه رفته بود شرح می دهد. هومان عصبانی می شود و می گوید که شنگل اصلا عقل توی سرش نیست. همه ما را بکشتن می دهد

بپرسید هومان ز پیران سخن
که گفتارشان بر چه آمد به بن
+++
همی آشتی را کند پایگاه
و گر کینه جوید سپاه از سپاه
بهومان بگفت آنچ شنگل بگفت
سپه گشت با او به پیگار جفت
غمی گشت هومان ازان کار سخت
برآشفت با شنگل شوربخت
به پیران چنین گفت کز آسمان
گذر نیست تا بر چه گردد زمان
بیامد بره پیش کلباد گفت
که شنگل مگر با خرد نیست جفت
بباید شدن یک زمان زین میان
نگه کرد باید بسود و زیان
ببینی کزین لشکر بی کران
جهانگیر و با گرزهای گران
دو بهره بود زیر خاک اندرون
کفن جوشن و ترگ شسته بخون

کلباد به هومان می گوید نفوس بد نزن، فعلا که طوری نشده، اینطور از پیش خود را بازنده ندان

بدو گفت کلباد ای تیغ زن
چنین تا توان فال بد را مزن
تن خویش یکباره غمگین مکن
مگر کز گمان دیگر اید سخن
بنا آمده کار دل را بغم
سزد گر نداری نباشی دژم

از طرف دیگر رستم هم با لشکر خود به صحبت و مشورت نشسته. از پیران و کمک های او به فرنگیس و کی خسرو می گوید و از خوابی که دیده که پیران و اطرافیانش از بین خواهند رفت. ولی می گوید که من نمی خواهم پیران بدست من کشته شود و چنانچه شرایط صلح را بپذیرد و به قول خود وفا کند از آن پس ما با انها سر جنگ نخوایم داشت

ابر دست کیخسرو افراسیاب
شود کشته این دید هام من بخواب
گنهکار یک تن نماند بجای
مگر کشته افگنده در زیر پای
+++
و لیکن نخواهم که بر دست من
شود کشته این پیر با انجمن
که او را بجز راستی پیشه نیست
ز بد بر دلش راه اندیشه نیست
گر ایدونک باز آرد این را که گفت
گناه گذشته بباید نهفت
گنهکار با خواسته هرچ بود
سپارد بما کین نباید فزود
ازین پس مرا جای پیکار نیست
به از راستی در جهان کار نیست

از میان بزرگان گودرز (که از شخصیت های با خرد شاهنامه است) بلند می شود و می گوید که پیران قبلا هم با ما از در دوستی وارد شد، ولی در همان زمان مخفیانه پیغام داد که افراسیاب برایش سپاه کمکی بفرسد و ما را فریفت تا سپاهیانش برسند و به ایرانیان بتازند، اکنون هم چنین قصدی دارد

چو بشنید گودرز بر پای خاست
بدو گفت کای مهتر راد و راست
ستون سپاهی و زیبای گاه
فروزان بتو شاه و تخت و کلاه
+++
ز جنگ آشتی بی گمان بهترست
نگه کن که گاوت بچرم اندرست
+++
که از راستی جان بدگوهران
گریزد چو گردون ز بار گران
گر ایدونک بیچاره پیمان کند
بکوشد که آن راستی بشکند
+++
ز پیران فرستاده آمد برین
که بیزارم از دشت وز رنج و کین
که من دیده دارم همیشه پر آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
میان بست هام بندگی شاه را
نخواهم بر و بوم و خرگاه را
بسی پند و اندرز بشنید و گفت
کزین پس نباشد مرا جنگ جفت
+++
بگفتیم و پیران برین بازگشت
شب تیره با دیو انباز گشت
هیونی فرستاد نزدیک شاه
که لشکر برآرای کامد سپاه
تو گفتی که با ما نگفت این سخن
نه سر بود ازان کار هرگز نه بن

و می خواهد تو را فریب بدهد. اینها دلشان به کاموس گرم بود و چون او کشته شده آنها هم ترسیده اند و نقشه ای در سر می پروانند

کنون با تو ای پهلوان سپاه
یکی دیگر افگند بازی براه
جز از رنگ و چاره نداند همی
ز دانش سخن برفشاند همی
کنون از کمند تو ترسیده شد
روا بد که ترسیده از دیده شد
همه پشت ایشان بکاموس بود
سپهبد چو سگسار و فر طوس بود
سر بخت کاموس برگشته دید
بخم کمند اندرش کشته دید
در آشتی جوید اکنون همی 
نیارد نشستن بهامون همی
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب
بکار آورد بند و رنگ و فریب
گنهکار با گنج و با خواسته
که گفتست پیش آرم آراسته
ببینی که چون بردمد زخم کوس
بجنگ اندر آید سپهدار طوس
+++
دروغست یکسر همه گفت اوی
نشاید جز او اهرمن جفت اوی

رستم هم می گوید تو راست می گویی و بهر حال او دشمن ماست ولی به خاطر رفتار نیکش، من با پیران ستیز نمی کنم. ولی اگر از حرفش برگشت آنموقع به جنگ می روم. سپس سپاهیان و بزرگان لشکر می می خورند و به خواب می روند تا فردا چه پیش آید
چو بشنید رستم بگودرز گفت
که گفتار تو با خرد باد جفت
چنین است پیران و این راز نیست
که او نیز با ما همواز نیست
ولیکن من از خوب کردار اوی
نجویم همی کین و پیکار اوی
+++
گر از گفته ی خویش باز آید اوی
بنزدیک ما رز مساز آید اوی
بفتراک بر بسته دارم کمند
کجا ژنده پیل اندرآرم ببند
ز نیکو گمان اندر آیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست
+++
چنین گفت رستم که شب تیره گشت
ز گفتارها مغزها خیره گشت
بباشیم و تا نی مشب می خوریم
دگر نیمه تیمار لشکر بریم
ببینیم تا کردگار جهان
برین آشکارا چه دارد نهان
بایرانیان گفت کامشب بمی
یکی اختری افگنم نیک پی
بیاتی که خیلی دوست داشتم
ز یزدان بود زور ما خود کییم
بدین تیره خاک اندرون بر چییم
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
که گیتی نماند همی بر کسی
نباید بدو شاد بودن بسی
همی مردمی باید و راستی
ز کژی بود کمی و کاستی

socialism? 
نداریم گیتی بکشتن نگاه
که نیکی دهش را جز اینست راه
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت
نباید همه بهر یک نیکبخت

قسمت های پیشین
ص 623  لشکر آراستن ایرانیان و تورانیان
© All rights reserved