Wednesday, 4 June 2014

مارکوپلو

 پشت در لحظه ای مکث کردم، صدای آهنگی که از ضبط صوت پخش می شد به نرمی فضا را پر می کرد: "دسته دسته دختران اهوازی ..." در زدم و وارد اتاق شدم. چمدانش را روی تخت گذاشته بود و یکی دو تکه را هم داخل ان گذاشته بود

برای بستن چمدان کمک لازم دارین -
نه، ممنون چیز خاصی نمی برم -
دل ما براتون تنگ میشه -
زود برمی گردم. تنها هم که نیستم. نگران نباش -
می دونم، ولی سفر با همه خوبیش دلتنگی های خودش را هم داره -
لبخندی زد و دستش را به طرف من دراز کرد. در آغوشش گرفتم و سرم را روی شانه اش گذاشتم. موهایم را نوازش کرد
 چیز خاصی می خوای -
سلامتی، فقط به سلامت بروید و زود برگردید -

© All rights reserved

No comments: