Thursday, 5 June 2014

شاهنامه خوانی در منچستر - 40

بعد از پیروزی بر لشکر دیوان در مازندران و سپردن تخت شاهی به اولاد، کاوس شاه به سمت ایران حرکت کرد

چو کاووس در شهر ایران رسید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
برآمد همی تا به خورشید جوش
زن و مرد شد پیش او با خروش
همه شهر ایران بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند

باز هم به مناسبت پیروزی در جنگ خلعت داده شد - یاد تاریخ بیهقی افتادم: در پاورقی یکی از قسمت ها خواندم که لباس در آن زمان مانند مدال های کنونی بوده که به رزمندگان به فراخور شجاعتی که در جنگ از خود نشان داده اند ارائه می شده

تهمتن بیامد به سر بر کلاه
نشست از بر تخت نزدیک شاه
سزاوار او شهریار زمین
یکی خلعت آراست با آفرین
یکی تخت پیروزه و می شسار
یکی خسروی تاج گوهر نگار
یکی دست زربفت شاهنشهی
ابا یاره و طوق و با فرهی
صد از ماهرویان زرین کمر
صد از مشک مویان با زیب و فر
صد از اسپ با زین و زرین ستام
صد استر سیه موی و زرین لگام
همه بارشان دیبه ی خسروی
ز چینی و رومی و از پهلوی
ببردند صد بدره دینار نیز
ز رنگ و ز بوی و ز هرگونه چیز
ز یاقوت جامی پر از مشک ناب
ز پیروزه دیگر یکی پر گلاب
نوشته یکی نامه ای بر حریر
ز مشک و ز عنبر ز عود و عبیر
سپرد این به سالار گیتی فروز
به نوی همه کشور نیمروز
چنان کز پس عهد کاووس شاه
نباشد بران تخت کس را کلاه
مگر نامور رستم زال را
خداوند شمشیر و گوپال را
ازان پس برو آفرین کرد شاه
که بی تو مبیناد کس پیشگاه
دل تاجداران به تو گرم باد
روانت پر از شرم و آزرم باد
+++
زمین را ببخشید بر مهتران
چو باز آمد از شهر مازندران
به طوس آن زمان داد اسپهبدی
بدو گفت از ایران بگردان بدی
پس آنگه سپاهان به گودرز داد
ورا کام و فرمان آن مرز داد
وزان پس به شادی و می دست برد
جهان را نموده بسی دستبرد
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد


ابیاتی که خیلی دوست داشتم

بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد

مگر نامور رستم زال را
خداوند شمشیر و کوپال را


قسمت های پیشین

ص 247 گشتن کاووس بر گرد جهان

© All rights reserved

No comments: