Sunday, 22 June 2014

بچه ها متشکریم

Love it when football units strangers that politicians try so hard to separate. Iran's Team Meli was fantastic in their game against Argentina.

+++

 مشکلات راه انداختن مهمانی بزرگ  در دیار انگلستان کم نیست، از کوچکی خانه ها گرفته تا نبود یا کمبود امکاناتی چون اجاق گاز چند شعله با امکان پخت هم زمان چند نوع غذا، تا دسته دسته بودن دوستانی که باید با هم دعوت بشوند و یا نشوند، خلاصه لیست ادامه دارد ولی به همین بستده می کنم. همانطوری که قبلا هم گفتم گاهی که می خواهی مهمانی راه بیندازی مجبوری به علت فراوانی دوستان (چشمک) و کمبود امکانات از خیرش بگذری. با این حال وقتی برای برنامه ای مثل تماشای فوتبال ایران در مکانی عمومی می خواهی چند نفری را همراه کنی، همه چیز صورت دیگری پیدا می کند. دیروز هم برای بازی ایران و آرژانتین گروه پر بار فوج فوج  دوستان ما به یک نفر تقلیل یافت! بازم دم حدود 40 تا ایرانی دیگه که برای تماشای بازی آمدند گرم و جای دوستان غایب هم خالی

دیروز صبح حدود سه صبح بیدار شده بودم و دل توی دلم نبود. خورد و خوراک هم که به کلی از برنامه روزانه ام حذف شده بود. دلم به قول معروف مثل سیر و سرکه می جوشید و نمی توانستم تا بعد از ظهر و شروع بازی صبر کنم. خلاصه روز با طمانینه گذشت. چند ساعتی به شروع بازی مانده بود که به گرانادا و محل عمومی تماشای فوتبال رسیدیم تا "ع" ماشین را جایی پارک کند و به ما بپیوندد، ما جلوی باجه رسیدیم، مچ بندهای ورود را به دور مچ هایمان زدند و خوش آمد گویان ما را به سمت صندلی ها روانه کردند. جز من و "آ" ایرانی دیگری دیده نمی شد.  در ابتدا برای سرگرمی بازی فوتبال ساحلی بین کاستاریکا و یوروگوا را شاهد بودیم که خودش تجربه ی جالبی بود، در فواصل نیمه بازی آنها و همچنین در نیمه بین بازی ایران و آرژانتین هم رقص سمبا داشتیم که یک جورایی فضا را به قولی برزیلی کرده بود




   فوتبال ساحلی بین کاستاریکا و یوروگوا 


 برای کشیدن شدن پرچم روی صورت هایمان به صفی که برای همین منظور تشکیل شده بود پیوستیم و خواستیم تا پرچم ایران را روی صورتمان بکشند. از خانمی که صورت مرا نقاشی می کرد پرسیدم می دانی پرچم ایران چه رنگی است؟ پاسخ مثبت داد و گفت همینه دیگه و پرچم را در لیست پرچم ها نشانم داد و گفت که به نظرم  امروز ایران خوب بازی بکنه. گفتم امیدوارم. خلاصه با صورت های نقاشی شده به جمع پیوستیم و بقیه فوتبال ساحلی را تماشا کردیم. تا اینکه بازی با برنده شدن کاستاریکا به پایان رسید



 بلاخره بازی ایران و آرژانتین شروع شد. خوشبختانه از سردرگمی و گیجی معمول بچه ها خبری نبود (هورا!). از ابتدا تیم ملی معرکه بود، نیمه دوم از آن هم بهتر. گویا همه و از همه مهمتر خود بچه ها باور داشتند که می توانند در مقابل آرژانتینی ها بایستند و نفس کش بطلبند



هواداران ایران با وجود اینکه تعدادشان از افرادی که پیراهن های سفید و آبی پوشیده بودند کمتر بود حضورشان ملموس بود و بعد از مدتی انگلیسی های حاضر هم به جمع تشویق کنندگان ایران پیوستند.  تا توانستیم داد زدیم، هول کردیم، ترسیدیم، امیدوار شدیم، دلمان سوخت، عصبانی شدیم، خوشحال، پر از غرور و ... خلاصه خیلی احساسات ضد و نقیض را همزمان زیستیم. نگاه من مرتب به ساعتی بود که زمان بازی را نشان می داد. 60 دقیقه اول تمام شد بدون گل و 60 دقیقه دوم هم همین طور... ولی شد آنچه نمی باید می شد. خب قسمت نشد ولی با چنین بازی کردن، برد و باخت مهم نبود، ایران از خیلی جهات برنده از مبارزه بیرون آمد. برای من بعد از بازی ایران و امریکا، بازی ایران و آرژانتین دومین بازی خاطره آفرین ایران در جام جهانی بود



مکان برای خانواده ها بخصوص ایده آل بود. بچه ها با شن و ماسه مشغول بودند و بزرگ تر ها هم فوتبال تماشا می کردند. اغذیه و نوشیدنی هم که به فروش می رفت. رقص سمبا هم که تماشاچیان خودش را داشت



داشت یادم می رفت بگم که مجری برنامه با پایان گرفتن فوتبال  در صحنه حاضر شد و از طرفداران تیم ایران برای همراهی و حمایت در طول بازی تشکر کرد. به سمت ماشین رفتیم، در راه چند نفر که از روی لباس هایمان متوجه شده بودند طرفدار ایران هستیم، از بازی بچه ها تعریف کردند. وقتی به خانه رسیدیم همسایه ها و دوستان انگلیسی هم برایمان پیام تبریک داشتند. این اولین بار در عمرم بود که چنین اتفاقی را تجربه می کردم. تا بازی بعدی بعدی ایران چه شود

© All rights reserved



No comments: