گمانم شش هفت تا کتاب را به کتابخانه برمی گرداند. اسامی آنها را یکی یکی می گفت و روی میز می گذاشت. رسید به کتابی از نادر ابراهیمی، گفت این را هم گرچه نخوانده ام. اگرچه بمن مربوط نمی شد ولی نتوانستم سکوت کنم. گفتم "به نظر می رسد که اهل کتاب هستید، ولی چطور توانستید از نوشتۀ نادر ابراهیمی بگذرید، کتاب را نخوانده برگرداندید، مگر می شود؟" گفت "سعی کردم بخوانمش ولی نتوانستم با نوشته ارتباط برقرار کنم". شاید چون نادر ابراهیمی از نویسنده های مورد علاقه من است صحبت دوست کتاب خوانمان را درک نکردم. بهرحال اتفاقا از نادر ابراهیمی کتابی در دست داشتم. آن شب وقتی برگشتم کتاب را خواندم. اینهم دو جمله از جملات کتاب، مهمان نادر ابراهیمی
زردترین روز، روزی است که قلب پاییز می کند
ص 54*
عذاب دادن از شرایط دوست داشتن است
ص 73*
اعتقاد فروشی نیست؛ اما تحمیل کردنی ست. تاسف ما همیشه همین بود
75 ص *
فردا شکل امروز نیست، نادر ابراهیمی، روزبهان، تهران، 1368*
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment