ٍEsfandyar is ready to move towards Touran to free his sisters. He asks Gorgsar (one of his prisoners) where Royeen Dej is and how to get there. Gorgsar explains that there are three ways to get there, the first two are less dangerous but they they are long way, the third one is quickest but very dangerous. There are seven dangerous stage in the third way. Esfandyar chooses the third way and he goes ahead of his army so he can face the dangers alone. In the first stage Esafandyar faces two huge wolves. He kills the wolves and moves towards the seconds stages.
بخش هفت خوان اسفندیار با ستایش سلطان محمود شروع می شود. در آستانه ی بهار و رسیدن سال نو هستیم و خیلی به موقع به این قسمت رسیدیم اجازه بدهید تا اول چند بیتی از این قسمت که بوی بهار می دهد را با هم مروز کنیم
چو خورشید بر چرخ بنمود چهر
بیاراست روی زمین را به مهر
از بیت آغازین می دانیم که موضوعی که در ادامه خواهد آمد در فاز لطف ونوازش خواهد بود. برج حمل اشاره به فروردین دارد و ابیات زیر مژده از بارش بهاری و به گل نشستن دشت و صحرا دارد
به برج حمل تاج بر سر نهاد
ازو خاور و باختر گشت شاد
پر از غلغل و رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار
ز لاله فریب و ز نرگس نهیب
ز سنبل عتاب و ز گلنار زیب
پر آتش دل ابر و پر آب چشم
خروش مغانی و پرتاب خشم
چو آتش نماید بپالاید آب
ز آواز او سر برآید ز خواب
چو بیدار گردی جهان را ببین
که دیباست گر نقش مانی به چین
چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بینی پر آب
بخندد بدو گوید ای شوخ چشم
به عشق تو گریان نه از درد و خشم
نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخوانم کف پادشا
در ادامه فردوسی به منبع اطلاعاتش که همان دهقان سخنگوست اشاره می کند که داستان هفت خوان را برایش بازگو کرده
سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
یکی داستان راند از هفتخوان
داستان هفت خوان به این ترتیب شروع می شود. اسفندیار دستور می دهد تا چهار جام می به گرگسار (فرمانده توران که اسیر شده و در ازای نجات جانش قول می دهد که به اسفندیار کمک و او را راهنمایی کند) می دهند. اسفندیار سپس از گرگسار می خواهد که به درستی به سوالات او پاسخ دهد و شروع به پرسیدن سوالاتی در مورد رویین دژ می کند. اسفندیار می گوید که اگر به من اطلاعات درست بدهی تو را به تاج و تخت می رسانم و آسیبی به دوستان و اقوام تو نمی رسانم وگرنه تو را به دو نیم می کنم
بفرمود تا جام زرین چهار
دمادم ببستند بر گرگسار
ازان پس بدو گفت کای تیره بخت
رسانم ترا من به تاج و به تخت
گر ایدونک هرچت بپرسیم راست
بگویی همه شهر ترکان تراست
چو پیروز گردم سپارم ترا
به خورشید تابان برآرم ترا
نیازارم آنرا که پیوند تست
هم آنرا که پیوند فرزند تست
وگر هیچ گردی به گرد دروغ
نگیرد بر من دروغت فروغ
میانت به خنجر کنم بدو نیم
دل انجمن گردد از تو به بیم
+++
چنین داد پاسخ ورا گرگسار
که ای نامور فرخ اسفندیار
ز من نشود شاه جز گفت راست
تو آن کن که از پادشاهی سزاست
بدو گفت رویین دژ اکنون کجاست
که آن مرز ازین بوم ایران جداست
بدو چند راهست و فرسنگ چند
کدام آنک ازو هست بیم و گزند
سپه چند باشد همیشه دروی
ز بالای دژ هرچ دانی بگوی
گرگسار پاسخ می دهد که سه راه برای رسیدن به دژ هست. یکی دو ماه و دیگری سه ماه طول خواهد کشید، این دو راه نسبتا آسان است. ولی راه سومی هم هست که فقط یک هفته طول می کشد، منتها این راهی پر خطر است و در این راه با خطراتی مثل گرگ، شیر، اژدها و جادوگر روبرو می شوید
سه راهست ز ایدر بدان شارستان
که ارجاسپ خواندش پیکارستان
یکی در سه ماه و یکی در دو ماه
گر ایدون خورش تنگ باشد به راه
گیا هست و آبشخور چارپای
فرود آمدن را نیابی تو جای
سه دیگر به نزدیک یک هفته راه
بهشتم به رویین دژ آید سپاه
+++
پر از شیر و گرگست و پر اژدها
که از چنگشان کس نیابد رها
فریب زن جادو و گرگ و شیر
فزونست از اژدهای دلیر
یکی را ز دریا برآرد به ماه
یکی را نگون اندر آرد به چاه
بیابان و سیمرغ و سرمای سخت
که چون باد خیزد به درد درخت
بعد از توصیف راه گرگسار به توضیح در مورد خود دژ می پردازد و می گوید که دژ مستحکمی است و دور تا دورش آب روان هست به طوریکه با کشیتی باید از آن گذشت و به داخل دژ رفت. داخل دژ هم فضای بزرگی با دشت و گیاه هست به طوری که اگر صد سال هم این دژ در محاصره باشه بازهم نیازهایش از داخل خود دژ تهیه می شود
سر باره برتر ز ابر سیاه
بدو در فراوان سلیح و سپاه
به گرد اندرش رود و آب روان
که از دیدنش خیره گردد روان
به کشتی برو بگذرد شهریار
چو آید به هامون ز بهر شکار
به صد سال گر ماند اندر حصار
ز هامون نیایدش چیزی به کار
هم اندر دژش کشتمند و گیا
درخت برومند و هم آسیا
گرگسار می گوید هیچ کس تابحال نتوانسته از هفت خوان (هفت مرحله که باید طی شود تا به این دژ راه پیدا کنند) بگذرد. در اولین مرحله دو گرگ قول پیکر سر راه ظاهر می شوند
چنین گفت با نامور گرگسار
که این هفتخوان هرگز ای شهریار
به زور و به آواز نگذشت کس
مگر کز تن خویش کردست بس
بدو نامور گفت گر با منی
ببینی دل و زور آهرمنی
+++
نخستین به پیش تو آید دو گرگ
نر و ماده هریک چو پیلی سترگ
دو دندان به کردار پیل ژیان
بر و کتف فربه و لاغر میان
بسان گوزنان به سر بر سروی
همی رزم شیران کند آرزوی
روز بعد اسفندیار با سپاهش راه می افتد و کمی بعد سپاه را به پشوتن می سپارد و می گوید که من به تنهایی راه می افتم تا اگر خطری مرا تهدید کرد دیگران آزار نبینند
چو خورشید بنمود تاج از فراز
هوا با زمین نیز بگشاد راز
ز درگاه برخاست آوای کوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس
سوی هفتخوان رخ به توران نهاد
همی رفت با لشکر آباد و شاد
چو از راه نزدیک منزل رسید
ز لشکر یکی نامور برگزید
پشوتن یکی مرد بیدار بود
سپه را ز دشمن نگهدار بود
بدو گفت لشکر به آیین بدار
همی پیچم از گفته ی گرگسار
منم پیش رو گر به من بد رسد
بدین کهتران بد نیاید سزد
خوان نخست کشتن اسفندیار دو گرگ را
اسفندیاربا دو گرگ روبرو می شود. گرگ ها به سمت او حمله می کنند. اسفندیار هم شروع به پرتاب تیر می کند و گرگ ها زخمی و سست می شوند. آن وقت اسفندیار با تیغ زهرآلود به دنبال گرگ ها می رود و آنها را می کشد. بعد از اسبش پایین میاید و خدا را شکر می کند که همراهیش کرده
سپهبد چو آمد به نزدیک گرگ
چه گرگ آن سرافراز پیل سترگ
بدیدند گرگان بر و یال اوی
میان یلی چنگ و گوپال اوی
ز هامون سوی او نهادند روی
دو پیل سرافراز و دو جنگجوی
کمان را به زه کرد مرد دلیر
بغرید بر سان غرنده شیر
بر آهرمنان تیرباران گرفت
به تندی کمان سواران گرفت
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تن درست
نگه کرد روشن دل اسفندیار
بدید آنک دد سست برگشت کار
یکی تیغ زهرآبگون برکشید
عنان را گران کرد و سر درکشید
سراسر به شمشیرشان کرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک
فرود آمد از نامور بارگی
به یزدان نمود او ز بیچارگی
+++
سلیح و تن از خون ایشان بشست
بران خارستان پاک جایی بجست
پر آژنگ رخ سوی خورشید کرد
دلی پر ز درد و سری پر ز گرد
همی گفت کای داور دادگر
تو دادی مرا هوش و زور و هنر
تو کردی تن گرگ را خاک جای
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای
چو آمد سپاه و پشوتن فراز
بدیدند یل را به جای نماز
بماندند زان کار گردان شگفت
سپه یکسر اندیشه اندر گرفت
که این گرگ خوانیم گر پیل مست
که جاوید باد این دل و تیغ و دست
+++
یکی خوان زرین بیاراستند
خورشها بخوردند و می خواستند
بفرمود تا بسته را پیش اوی
ببردند لرزان و پرآب روی
سه جام میش داد و پرسش گرفت
که اکنون چه گویی چه بینم شگفت
+++
چنین گفت با نامور گرگسار
که ای نامور شیردل شهریار
دگر منزلت شیری آید به جنگ
که با جنگ او برنتابد نهنگ
+++
بخندید روشن دل اسفندیار
بدو گفت کای ترک ناسازگار
ببینی تو فردا که با نره شیر
چگونه شوم من به جنگش دلیر
حال در خوان دوم و خوان های دیگر چه اتفاقی می افتد می ماند برای جلسه ی بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید
لغاتی که آموختم
مطرفی= م ُ رّ چادر خز چهارگوشه، نگارین، حجاب و پرده
ابیانی که خیلی دوست داشتم
بدو گفت ما را جزین راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست
چو خورشید زان چادر لاژورد
یکی مطرفی کرد دیبای زرد
شجره نامه
(کهرم پسر ارجاسپ (پادشاه توران
قسمت های پیشین
ص 1028 خوان دویم کشتن اسفندیار شیران را
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment