Thursday, 26 March 2015

ماجراهای خانم مرغه - 21


بعد از تقریبا دو سال زندگی با بوژان و خانواده ی او، مجبور به خداحافظی با مرغ ها و خروس هایمان شدیم. از دیشب جای خالی آنها زجرآوره، امروز خیلی بیشتر نبودشان را حس می کنم. تمام دلخوشیم اینه که به یک مزرعه بزرگ رفتند و قرار که گاهی یکبار برای دیدنشان برویم. آیا باز هم ما را خواهند شناخت؟ آیا بازهم از دستم دانه می خورند


© All rights reserved

No comments: