کیقباد به پادشاهی می نشیند و جنگ با ترکان ادامه میابد. در جنگ رستم که نوجوانی بیش نبوده از پدر سراغ اسفندیار را می گیرد
همه نامداران شدند انجمن
چو دستان و چون قارن رزم زن
چو کشواد و خراد و برزین گو
فشاندند گوهر بران تاج نو
قباد از بزرگان سخن بشنوید
پس افراسیاب و سپه را بدید
دگر روز برداشت لشکر ز جای
خروشیدن آمد ز پرد هسرای
بپوشید رستم سلیح نبرد
چو پیل ژیان شد که برخاست گرد
+++
به پیش پدر شد بپرسید از وی
که با من جهان پهلوانا بگوی
که افراسیاب آن بد اندیش مرد
کجا جای گیرد به روز نبرد
چه پوشد کجا برافرازد درفش
که پیداست تابان درفش بنفش
باز هم زال از درگیری رستم با اسفندیار هراسان است و به او هشدار می دهد ولی رستم او را آرام می کند
بدو گفت زال ای پسر گوش دار
یک امروز با خویشتن هوش دار
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
در آهنگ و در کینه ابر بلاست
درفشش سیاهست و خفتان سیاه
ز آهنش ساعد ز آهن کلاه
همه روی آهن گرفته به زر
نشانی سیه بسته بر خود بر
ازو خویشتن را نگه دار سخت
که مردی دلیرست و پیروز بخت
بدو گفت رستم که ای پهلوان
تو از من مدار ایچ رنجه روان
جهان آفریننده یار منست
دل و تیغ و بازو حصار منست
افراسیاب از دیدن رشادت های رستم در جنگ تعجب می کند و اسم و رسم او را می پرسد. رستم به دنبال افراسیاب می رود و وی را می گیرد ولی افراسیاب از چنگال وی می گریزد
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید ازان کودک نارسید
ز ترکان بپرسید کین اژدها
بدین گونه از بند گشته رها
کدامست کین را ندانم به نام
یکی گفت کاین پور دستان سام
نبینی که با گرز سام آمدست
جوانست و جویای نام آمدست
+++
به بند کمرش اندر آورد چنگ
جدا کردش از پشت زین پلنگ
همی خواست بردنش پیش قباد
دهد روز جنگ نخستینش داد
ز هنگ سپهدار و چنگ سوار
نیامد دوال کمر پایدار
افراسیاب پیش پدر می رود و از رشادت های رستم می گوید او می خواهد که با کیقباد صلح کند و کینه پدران را فراموش کند. وی هم پیمان صلحی می نویسد و دو لشکر با هم صلح می کنند
یکی کم شود دیگر آید به جای
جهان را نمانند بی کدخدای
قباد آمد و تاج بر سر نهاد
به کینه یکی نو در اندر گشاد
سواری پدید آمد از تخم سام
که دستانش رستم نهادست نام
+++
همه لشکر ما به هم بر درید
کس اندر جهان این شگفتی ندید
درفش مرا دید بر یک کران
به زین اندر آورد گرز گران
چنان برگرفتم ز زین خدنگ
که گفتی ندارم به یک پشه سنگ
کمربند بگسست و بند قبای
ز چنگش فتادم نگون زیرپای
بدان زور هرگز نباشد هژبر
دو پایش به خاک اندر و سر به ابر
+++
جز از آشتی جستنت رای نیست
که با او سپاه ترا پای نیست
+++
کنون از گذشته مکن هیچ یاد
سوی آشتی یاز با کیقباد
گرت دیگر آید یکی آرزوی
به گرد اندر آید سپه چارسوی
سالیان با صلح و آرامش می گذرد. کیقباد به مرگ نزدیک می شود. پسر بزرگ خود کیکاووس را به جانشینی انتخاب می کند و او را به دادگری و دین داری نصیحت می کند
برین گونه صدسال شادان بزیست
نگر تا چنین در جهان شاه کیست
پسر بد مر او را خردمند چار
که بودند زو در جهان یادگار
نخستین چو کاووس باآفرین
کی آرش دوم و دگر کی پشین
چهارم کجا آرشش بود نام
سپردند گیتی به آرام و کام
+++
تو گر دادگر باشی و پاک دین
ز هر کس نیابی بجز آفرین
و گر آز گیرد سرت را به دام
برآری یکی تیغ تیز از نیام
بگفت این و شد زین جهان فراخ
گزین کرد صندوق بر جای کاخ
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
به دست وی اندر یکی پشه ام
وزان آفرینش پر اندیش هام
قسمت های پیشین
شجره نامه
نوذر ... پسرانش (طوس و گستهم) که به تصمیم زال هیچ یک از این دو تن شایسته پادشاهی نبودند
طهماسپ را بر می گزینند
از نژاد فریدون طهماسپ
.
.
پسر طهماسپ، گرشاسپ
.
.
کیقباد از نژاد فریدون- این پادشاه را هم زال انتخاب می کند
.
.
کاووس، آرش، پشین، آرشش
++++
پشنگ
.
.
افراسیاب
قسمت بعدی: ص 210 پادشاهی کی کاووس
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment