برای رها ساختن خانواده نوذر شاه که در بند لشکر افراسیاب بودند و تحت محافظت اغریرث بوده لشکری راه میافتد. اغریرث پیام می دهد که همه اسیران را آزاد خواهم کرد و به زال خواهم سپرد. گشواد به همراه سپاهش به سوی ساری میرود و اسیران را تحویل می گیرد
ازان پس به اغریرث آمد پیام
که ای پرمنش مهتر نی کنام
به گیتی به گفتار تو زنده ایم
همه یک به یک مر ترا بنده ایم
تو دانی که دستان به زابلستان
به جایست با شاه کابلستان
چو برزین و چون قارن رزم زن
چو خراد و کشواد لشکرشکن
یلانند با چنگهای دراز
ندارند از ایران چنین دست باز
چو تابند گردان ازین سو عنان
به چشم اندر آرند نوک سنان
ازان تیز گردد رد افراسیاب
دلش گردد از بستگان پرشتاب
پس آنگه سر یک رمه بی گناه
به خاک اندر آرد ز بهر کلاه
اگر بیند اغریرث هوشمندنگه
مر این بستگان را گشاید ز بند
+++
چو گشواد فرخ به ساری رسید
پدید آمد آن بندها را کلید
یکی اسپ مر هر یکی را بساخت
ز ساری سوی زابلستان بتاخت
اغریرث خود بسوی افراسیاب می رود. افراسیاب می گوید که این چه کاری بود که کردی، از روی خرد پیشنهاد دادی تا اسیران را نکشیم و الان هم که آنها همه آزاد شدند. اغریرث پاسخ می دهد که باید از یزدان ترسید و نباید دست بکار بد زد. افراسیاب عصبانی می شود و او را می کشد
هر آنگه کت آید به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد بکس
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی
یکی پر ز آتش یکی پرخرد
خرد با سر دیو کی درخورد
سپهبد برآشفت چون پیل مست
به پاسخ به شمشیر یازید دست
میان برادر بدونیم کرد
چنان سنگدل ناهشیوار مرد
زال به فکر جانشینی برای نوذر از نژاد فریدون است ولی طوس و گستهم که فرزندان نوذر بودند را قبول ندارد و به دنبال فرد شایسته تری می گردد. آیا این اولین کودتای نظامی بوده؟! خب شاید
طهماسپ که مردی هشتاد ساله بوده به تخت می نشیند و به عدل و داد پادشاهی می کند. خشک سالی می شود و این خشک سالی توان دو سپاه را که در جنگ بودند از بین می برد. درنتیجه این دو سپاه با هم صلح می کنند و آتش بس برقرار می شود. طهماسپ بعد از پنج سال سلطنت از دنیا می رود و پسرش گرشاسپ جانشین وی می شود
به کردار کشتیست کار سپاه
همش باد و هم بادبان تخت شاه
اگر داردی طوس و گستهم فر
سپاهست و گردان بسیار مر
نزیبد بریشان همی تاج و تخت
بباید یکی شاه بیداربخت
+++
ندیدند جز پور طهماسپ زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی ز بامین و ز گرزبان
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت نو
سپهدار دستان و یکسر سپاه
ترا خواستند ای سزاوار گاه
+++
کهن بود بر سال هشتاد مرد
بداد و به خوبی جهان تازه کرد
سپه را ز کار بدی باز داشت
که با پاک یزدان یکی راز داشت
گرفتن نیارست و بستن کسی
وزان پس ندیدند کشتن بسی
+++
پسر بود زو را یکی خویش کام
پدر کرده بودیش گرشاسپ نام
بیامد نشست از بر تخت و گاه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
چو بنشست بر تخت و گاه پدر
جهان را همی داشت با زیب و فر
پشنگ افراسیاب را برمی انگیزد که دیگر بار چنگ را آغاز کند. وقتی خبر این لشگرگشی به ایران می رسد رجز خوانی برعلیه زال شروع می شود. وی از رشادت های خود می گوید ولی از آنجا که سن و سالی از وی گذشته از رستم کمک می خواهد. با این حال می خواهد که خود رستم تصمیم بگیرد که آیا به شرکت در این جنگ راغب است یا نه. نگرانی وی برای رستم و مهر پدری وی در عین اینکه با رستم صحبت می کند آشکار است
بیامد به خوار ری افراسیاب
ببخشید گیتی و بگذاشت آب
نیاورد یک تن درود پشنگ
سرش پر ز کین بود و دل پر ز جنگ
دلش خود ز تخت و کله گشته بود
به تیمار اغریرث آغشته بود
بدو روی ننمود هرگز پشنگ
شد آن تیغ روشن پر از تیره زنگ
فرستاده رفتی به نزدیک اوی
بدو سال و مه هیچ ننمود روی
همی گفت اگر تخت را سر بدی
چو اغریرثش یار درخور بدی
تو خون برادر بریزی همی
ز پرورده مرغی گریزی همی
مرا با تو تا جاودان کار نیست
به نزد منت راه دیدار نیست
+++
بگفتند با زال چندی درشت
که گیتی بس آسان گرفتی به مشت
پس از سام تا تو شدی پهلوان
نبودیم یک روز روشن روان
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید
که شد آفتاب از جهان ناپدید
اگر چاره دانی مراین را بساز
که آمد سپهبد به تنگی فراز
چنین گفت پس نامور زال زر
که تا من ببستم به مردی کمر
سواری چو من پای بر زین نگاشت
کسی تیغ و گرز مرا برنداشت
به جایی که من پای بفشاردم
عنان سواران شدی پاردم
+++
به رستم چنین گفت کای پیلتن
به بالا سرت برتر از انجمن
یکی کار پیشست و رنجی دراز
کزو بگسلد خواب و آرام و ناز
+++
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی
چگونه فرستم به دشت نبرد
ترا پیش ترکان پر کین و درد
چه گویی چه سازی چه پاسخ دهی
که جفت تو بادا مهی و بهی
چنین گفت رستم به دستان سام
که من نیستم مرد آرام و جام
چنین یال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن به ناز
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
هر آنگه کت آید به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد بکس
سخن رفتشان یک به یک همزبان
که از ماست بر ما بد آسمان
کلماتی که آموختم
سنان = سرنیزه
حِنظَل = بغایت تلخ
روارو = رفت و آمد، برو
جاثلیق = پیشوای مسیحی
قسمت های پیشین
شجره نامه
نوذر ... پسرانش (طوس و گستهم) که به تصمیم زال هیچ یک از این دو تن شایسته پادشاهی نبودند
طهماسپ را بر می گزینند
از نژاد فریدون طهماسپ
.
.
پسر طهماسپ، گرشاسپ
ص 192، گرفتن رستم رخش را
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment