داستان دلدادگی زال و رودابه را دنبال می کنیم
مهراب که از جریان عشق دخترش به زال و خطر لشگرکشی منوچهر باخبر گشته عصبانی شده و با خشم با سیندخت برخورد می کند و وی و رودابه را تهدید می کند. در این فضا سیندخت آرامشش را حفظ می کند و می اندیشید و راه چاره ای می جوید. سپس به مهراب می گوید که او به دیدار سام می رود و با او صحبت می کند. با هدایای فراوان راه می افتد و بدون اینکه خود را معرفی کند تقاضای دیدار با سام را می کند
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
برآشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست
که با شاه گیتی مرا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران ازین خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین
به کابل که با سام یارد چخید
ازان زخم گرزش که یارد چشید
+++
بدو گفت بشنو ز من یک سخن
چو دیگر یکی کامت آید بکن
ترا خواسته گر ز بهر تنست
ببخش و بدان کین شب آبستنست
اگر چند باشد شب دیریاز
برو تیرگی هم نماند دراز
+++
بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام
به کار آگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان
که آمد فرستاده ای کابلی
به نزد سپهبد یل زابلی
ز مهراب گرد آوریده پیام
به نزد سپهبد جهانگیر سام
+++
پر اندیشه بنشست برسان مست
بکش کرده دست و سرافگنده پست
که جایی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود
گراین خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه رمه
و گر بازگردانم از پیش زال
برآرد به کردار سیمرغ بال
سیندخت مهراب را خطاکار می خواند ولی می گوید که او پشیمان است. سیندخت از سام می خواهد که از خدا بترسد و کمر به قتل بی گناهان مبند
گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود
+++
ازان ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید
نیاید چنین کارش از تو پسند
میان را به خون ریختن در مبند
+++
من اینک به پیش توام مستمند
بکش گر کشی ور ببندی ببند
دل بیگناهان کابل مسوز
کجا تیره روز اندر آید به روز
سخنها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
چنین داد پاسخ که پیمان من
درست است اگر بگسلد جان من
تو با کابل و هر که پیوند تست
بمانید شادان دل و تن درست
بدین نیز همداستانم که زال
ز گیتی چو رودابه جوید همال
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
+++
یکی روی آن بچه ی اژدها
مرا نیز بنمای و بستان بها
بدو گفت سیندخت اگر پهلوان
کند بنده را شاد و روشن روان
چماند به کاخ من اندر سمند
سرم بر شود به آسمان بلند
+++
پذیرفت مر دخت او را بزال
که باشند هر دو بشادی همال
بعد از موافقت با پیوند رودابه با پسرش، سام زال را با نامه ای پیش شاه منوچهر فرستاد و وی را نیز بر این وصلت راضی کرد. منوچهر هم قبول کرد و از موبدان خواست تا آینده آنها را رقم زنند و وقتی آینده ازدواج زال و رودابه را شنید از موبدان خواست تا آینده فرزند این دو را مخفی نگه دارند و به کسی نگویند
چو بر خواند پاسخ چنین داد باز
که رنجی فزودی به دل بر دراز
ولیکن بدین نامه ی دلپذیر
که بنوشت با درد دل سام پیر
اگر چه مرا هست ازین دل دژم
برانم که نندیشم از بیش و کم
بسازم برآرم همه کام تو
گر اینست فرجام آرام تو
+++
چنین آمد از داد اختر پدید
که این آب روشن بخواهد دوید
ازین دخت مهراب و از پور سام
گوی پر منش زاید و نیک نام
بود زندگانیش بسیار مر
همش زور باشد هم آیین و فر
همش برز باشد همش شاخ و یال
به رزم و به بزمش نباشد همال
+++
چنین گفت پس شاه گردن فراز
کزین هر چه گفتید دارید راز
بیتی که دوست داشتم
شما گرچه از گوهر دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید
شاید این زیباترین بیت بر علیه نژادپرستی است که تا کنون از فردوسی خوانده ام
لغاتی که آموختم
تَذَرو = قرقاول
غرو = نی
چماند = رفتن
قسمت های پیشین
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment