Friday, 18 October 2013

برای عشاق دلسوخته

کتاب ویس و رامین از گنجینه های است که تاکنون فرصت نگاه کردن به آن را نداشته ام. البته چندی است که فرصتی دست داده و اقبالی نیک تا نیم نگاهی به این اثر جاودانه بیندازم
شمارش بیت هایی را که علامت زده ام تا در فرصتی مناسب دوباره آنها رامرور کنم از دستم در رفته، امروز به قسمتی رسیدم که دوست داشتم علاوه بر علامت زدن با خوانندگان وبلاگم و رهگذران این دیار هم شریک شوم. داستان از این قرار است که دانایی  رامین را دلداری می دهد. در مورد این فاضل، شاعر چنین می گوید
یکی فرزانه بود اندر خراسان
در آن کشورمه اختر شناسان
سخنگویی که نامش بود به گوی
نبودی مثل او دانا و نیکوی
حال بشنویم از دلجویی این فرد خردمند از رامین
بدو گفت ای زبخت خویش نالان   
     تو شیری جند نالی از شغالان
...
هر آن گاهی که داری گل چدن کار 
  روا باشد که دستت را خلد خار
به مهر اندر تو چون بازارگانی    
      ازو گه سود بینی گه زیانی
تو گفتی بی زیانی سود بینی
و یا نه آتشی بی دود بینی
کسی کاو تخم کشتن پیشه دارد
همیشه دل در آن اندیشه دارد
زکشتن تا برستن تا درودن
بسا رنجا گه باید آزمودن
تو تخم عاشقی در دل بکشتی
که بار آید ترا حور بهشتی
ندانستی کزو تا بار یابی
بسی رنج و بسی آزار یابی
...
هوای دل چو موج انگیز دریاست
درو رفتن نه کار مرد داناست
چه عشق اندر دل و چه تیز آتش
در آتش عیش کردن چون بود خوش
...
تو با شیر ژیان در نبردی
ندانم چونت باشد شیر مردی
...
اگر مردی کنی و صبر جویی
به صبر این زنگ را از دل بشویی
...
جو بر دل چیر گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
...
همه مهری زنادیدن بکاهد
کرا دیده نبیند دل نخواهد
تا اینجا گویا رامین راضی شده که دل از دلدار بشوید
شنیدم پند خوبت را شنیدم
بریدم زین دل نادان بریدم
ولی چه بسیار تصمیم ترک جانان که جامه عمل نمی پوشد و عاشق را توان عملی کردن آن نیست. باید به خواندن ادامه دهم تا ببینم نتیجه توبه رامین از عشق ویس چیست، هرچند که نتیجه از پیش پیداست
بازهم خوشا بحال رامین که پند دهندگانی داشته. نه به این دلیل که چاره ای پیش پایش می گذاشتند ولی حداقل گوشی امین و شنوا برای دردهای وی بوده اند



© All rights reserved

No comments: