Monday, 13 May 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 20

 کنیزان رودابه خود را آراستند و به سمت لشگرگاه زال راه افتادند و برای اطرافیان زال وصف شکل و شمایل رودابه را کردند. مطالبی که به زال هم بعدا گفته شد. زال هم پیغام داد تا هدایایی به کنیزان دهند. سپس کنیزان با هدایا به پیش رودابه برگشتند و آنچه دیده و شنیده بودند برای رودابه تعریف کردند. شب هنگام زال مخفیانه به دیدار رودابه می رود و با دیدن او بیشتر از او خوشش میاید. ولی بر این آگاه است که سام و پدر رودابه  با این وصلت موافق نخواند بود. با این حال حاضر می شود به خاطر رودابه به دین او ایمان بیاورد

پرستنده برخاست از پیش اوی
بدان چاره بیچاره بنهاد روی
به دیبای رومی بیاراستند
سر زلف برگل بپیراستند
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار
مه فرودین وسر سال بود
لب رود لشکرگه زال بود
+++
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر ز شاه تو برتر بپای
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقه ی پا یبند
دو جادوش پر خواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چنو در جهان نیز یک ماه نیست
+++
ازیشان چو برگشت خندان غلام
بپرسید از و نامور پور سام
که با تو چه گفت آن که خندان شدی
گشاده لب و سیم دندان شدی
بگفت آنچه بشنید با پهلوان
ز شادی دل پهلوان شد جوان
+++
پرستنده گفتند یک با دگر
که آمد به دام اندرون شیر نر
کنون کار رودابه و کام زال
به جای آمد و این بود نیک فال
+++
چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
پرستنده شد سوی دستان سام
که شد ساخته کار بگذار گام
سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنان چون بود مردم جفت جوی
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد آن دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد شاد
درود جهان آفرین بر تو باد
خم چرخ گردان زمین تو باد
پیاده بدین سان ز پرده سرای
برنجیدت این خسروانی دو پای
سپهبد کزان گونه آوا شنید
نگه کرد و خورشید رخ را بدید
شده بام از آن گوهر تابناک
به جای گل سرخ یاقوت خاک
چنین داد پاسخ که ای ماه چهر
درودت ز من آفرین از سپهر
چه مایه شبان دیده اندر سماک
خروشان بدم پیش یزدان پاک
+++
کمندی گشاد او ز سرو بلند
کس از مشک زان سان نپیچد کمند
خم اندر خم و مار بر مار بر
بران غبغبش نار بر نار بر
بدو گفت بر تاز و برکش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان
بگیر این سیه گیسو از یک سوم
ز بهر تو باید همی گیسوم
نگه کرد زال اندران ماه روی
شگفتی بماند اندران روی و موی
+++
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نشکرید
سپهبد چنین گفت با ماه روی
که ای سرو سیمین بر و رنگ بوی
منوچهر اگر بشنود داستان
نباشد برین کار همداستان
همان سام نیرم برآرد خروش
ازین کار بر من شود او بجوش
ولیکن نه پرمایه جانست و تن
همان خوار گیرم بپوشم کفن
پذیرفتم از دادگر داورم
که هرگز ز پیمان تو نگذرم
شوم پیش یزدان ستایش کنم
چو ایزد پرستان نیایش کنم


نکته جالب
لقب دستان برای زال استفاده شده
شه نیمروزست فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام

لغاتی که آموختم
دستان = نیرنگ، افسون

قسمت های قبلی
ص 116
© All rights reserved

No comments: