Monday, 29 April 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 19

سام با زال وداع کرد و با سپاه راه افتاد. زال دو منزل با پدر خود راهی شد و بعد از آن برگشت و به تحصیل علم و دانش پرداخت. سپس با سپاه خود راه افتاد و رفت تا به کابل رسید. پادشاهی در کابل بود به اسم مهراب. وی دختری داشت بنام رودابه. زال وقتی وصف حال رودابه را شنید ندیده عاشقش شد ولی مسئله این بود که وی با مهراب هم کیش و هم آیین نبود

چو بشنید مهراب کرد آفرین
به دل زال را خواند ناپاک دین
خرامان برفت از بر تخت اوی
همی آفرین خواند بر بخت اوی
چو دستان سام از پسش بنگرید
ستودش فراوان چنان چون سزید
ازان کو نه هم دین و هم راه بود
زبان از ستودنش کوتاه بود
برو هیچکس چشم نگماشتند
مر او را ز دیوانگان داشتند


رودابه از پدرش در مورد پهلوان سپید موی می پرسد و به شنیدن توصیف پدر عاشق زال می شود. رودابه با پنج کنیز محرم خود راز دل را می گوید. آنها در ابتدا سعی می کنند که وی را از عشق زال برحذر دارند ولی چون متوجه می شوند که نمی توانند، به او قول می دهند که کمکش کنند


بدانید هر پنج و آگه بوید
همه ساله با بخت همره بوید
که من عاشقم همچو بحر دمان
ازو بر شده موج تا آسمان
پر از پور سامست روشن دلم
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم
همیشه دلم در غم مهر اوست
شب و روزم اندیشه ی چهر اوست
کنون این سخن را چه درمان کنید
چگویید و با من چه پیمان کنید
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جانم از رنج پرداختن




لغاتی که آموختم
تذرو = قرقاول
توز = مژه
معصفر = چسزی که به گل کاجیره آنرا رنگ کرده باشند

قسمت های قبلی



© All rights reserved

Thursday, 25 April 2013

I'll be strong today


I have to drag myself out of bed and look positive
Today is A's day and I want to be  happy for her
I hope I can

© All rights reserved

Monday, 22 April 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 18

 امروز داستان سام و زال را دنبال کردیم. باز هم  برای من علاقه سیمرغ به زال و اینکه بین زال و جوجه های خود تفاوتی قائل نمی شده داستانی بود قابل توجه 

بدو اندرون بچه ی مرغ و زال
تو گفتی که هستند هر دو همال
همی بوی مهر آمد از باد اوی
به دل راحت آمد هم از یاد اوی

سام و زال از کوه البرز راهی شدند، در بین راه به لشکری که به دستور منوچهر برای استقبال سام و زال آمده بود رسیدند. سرانجام سام  به حضور منوچهر رسید و تمام ماجرای بزرگ شدن زال را برای منوچهر تعریف کرد. منوچهر از موبدان خواست تا آینده زال را پیش بینی کنند. موبدان هم وی را پهلوانی بلند اقبال و توانا خواندند و از آن پس سیل هدایا به سمت سام و زال روان شد

بفرمود پس شاه با موبدان
ستار ه شناسان و هم بخردان
که جویند تا اختر زال چیست
بران اختر از بخت سالار کیست
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن
همی داستان از چه خواهد زدن
ستاره شناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند باشاه دیهیم دار
که شادان بزی تا بود روزگار
که او پهلوانی بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
چو بنشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد

بعد از مدتی سام مجبور بود که با زال خداحافظی کند و به سپاه منوچهر بپیوندد. سام به زال سپرد تا در آموختن دانش بکوشد 

سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سر به سر زیر فرمان تست
ترا خان و مان باید آبادتر
دل دوستداران تو شادتر
کلید در گنجها پیش تست
دلم شاد و غمگین به کم بیش تست
+++
گذر نیست بر حکم گردان سپهر
هم ایدر بگسترد بایدت مهر
کنون گرد خویش اندرآور گروه
سواران و مردان دانش پژوه
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
بگفت این و برخاست آوای کوس
هوا قیرگون شد زمین آبنوس


لغاتی که آموختم
دیهیم = تاج پادشاهی
همال = همتا، جفت

قسمت های قبلی

© All rights reserved

Monday, 15 April 2013

شاهنامه خوانی در منچستر _17

امروز به داستانی رسیدیم که مدتها منتظرش بودم. آغاز داستان سام و زال

زال فرزند سام (از پهلوانان دربار) و نگار او (که زنی زیبا بوده) نوزادی زیبا، ولی با موها و مژه هایی به طور غیر معمول سپید بوده. از این رو تا یک هفته کسی جرات نمی کند خبر بدنیا آمدن وی را به سام بدهد. تا اینکه بعد از یک هفته دایه زال پیش سام می رود و مژده بدنیا آمدن فرزندش را به وی می دهد. وفتی که پدر چشمش به فرزند میافتد،  ناامید می شود و به درگاه پروردگار شکوه و ناله سر می دهد، زال را فرزند اهرمن می خواند و وی را در بیابان رها می کند

یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پس پرده ی تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه روی
تنش نقره ی سیم و رخ چون بهشت
برو بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپیدست موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
+++
چه گویم که این بچه ی دیو چیست
پلنگ و دورنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم برین بوم و بر آفرین
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد برین روزگاری دراز

سیمرغ که چشمش به زال می افتد. او را به لانۀ خود می برد و از او مراقبت می کند. سالها می گذرد و زال بزرگ می شود. تا اینکه شهرتش در همه جا پخش می شود. پدرش وی را در خواب می بیند و با تعبیر موبدان برای یافتن فرزندش راهی می شود. و از اینکه وی را در بیابان رها کرده پشیمان می شود. سیمرغ هم از پرهای خود به او می دهد و می گوید که پدرت به دنبال تو آمده با او برو ولی چنانچه سختی دیدی پر مرا بسوزان تا من به کمکت بشتابم

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدانجا کنام و گروه
سوی بچگان برد تا بشکرند
بدان نال هی زار او ننگرند
+++
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
مگر کاین نشیمت نیاید به کار
یکی آزمایش کن از روزگار
ابا خویشتن بر یکی پر من
خجسته بود سای هی فر من
گرت هیچ سختی بروی آورند
ور از نیک و بد گف توگوی آورند
برآتش برافگن یکی پر من
ببینی هم اندر زمان فر من
که در زیر پرت بپرورد هام
ابا بچگانت برآورد هام
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بی آزارت آرم بدین جایگاه
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل


نکته مورد بحث
علاقه سیمرغ که زال را به فرزندی پذیرفته بود و مهری که بین وی و زال ایجاد شده بود. شاید در برخی موارد (مثلا قانون ارث) در جامعه کنونی ایران مادر و پدر بیولوژیکلی به والدینی که کودک را به فرزندی قبول کرده اند و زحمت وی را کشیده اند ارجحیت دارند

لغاتی که آموختم
کنام  = آشیانه
شیز = آبنوس
پدرام = خوش و خرم

قسمت های قبلی

© All rights reserved





گاهی آفتاب را دیدن، غنیمت است

امروز هم بر خلاف پیش بینی های هواشناسی آفتابی گرم بر آسمان منچستر گسترده نشده. بین خودمان بماند، چندان هم گزارش هواشناسی را باور نداشتم. همه زندگی به دروغی تقلیل یافته؛ پیش بینی که دیگر جای خود دارد
 برای شاهنامه خوانی آماده می شوم تا بعد از مدتها خودم را به گشتی در دنیای فردوسی مهمان کنم

. . پی نوشت: آنقدرها هم که فکر می کردم هوا بد نبود امروز. باید امید داشت
:)
© All rights reserved

Sunday, 14 April 2013

لاله های پشت زنجیر


London, UK

The power of love: not even lock and chains stops Spring reaching flowers.

© All rights reserved

Saturday, 13 April 2013

در نقطه کور زمین آشیان دارم

دلم می خواهد از این سرزمین سرد و بارانی بروم، شاید به بیابانی گرم و خشک برسم که طوفان های شنی آن حتی رد پاهایم را بپوشانند، شاید هم به دنیای عدم پا نهم



© All rights reserved

Friday, 12 April 2013

نیستی خود درمانی است

وقتی که نوبت من شد و صدایم کرد با چشمان اشک بار پهلویش رفتم. از روی صندلیش بلند شد و اول جعبه دستمال کاغذی را  جلویم گذاشت. از اینکه نتوانستم خودم را کنترل کنم و جلوی سیل اشک هایم را بگیرم معذرت خواستم. با دلسوزی گفت که "نگران نباش". لیوان آبی به دستم داد و ازم خواست تا مدتی آرام روی صندلی بشینم و فقط روی نفس کشیدن تمرکز کنم. اشک هایم را برای چندمین بار پاک کردم و مجددا از اینکه نتوانسته بودم آنها را مهار کنم و حداقل در حضور او آرام بگیرم عذر خواستم. دستش را آرام روی شانه ام گذاشت و با لبخندی تلخ به چهره ام چشم دوخت


© All rights reserved

Thursday, 11 April 2013

چه سخت خواهد بود برای بازماندگان



Remembering the victims of a 6.3 magnitude earthquake in Iran


Earthquakes in Iran

© All rights reserved

به سرزمین زنده ها برخواهم گشت

از مطب دیمین برمی گشتیم. نهار را در یکی از کافه های بین راه خورده بودیم. وقتی رسیدیم حدود سه بعد از ظهر بود، سرد و خسته بودم. در هوای سرد بارانی به خانه گرم برگشتن  حس خوبی داشت. مخصوصا که حالت تهوعی که چند روز حسابی ناراحتم کرده بود هم فروکش کرده بود. لباس های نمدارم را عوض کردم و بلافاصله رفتم زیر لحاف.  کتاب هایی را که از کتاب فروشی خریده بودم هم یک گوشه تخت جا دادم. چند بار یکی یکی آنها را به سرعت ورق زدم و کتابی را انتخاب کردم تا با پایان گرفتن آنچه که هم اکنون در دست دارم، بخوانم. کتاب شب حکومت نظامی، نوشته بشیر پیر. شاید بعدا نقدی بر این کتاب نوشتم


© All rights reserved

Friday, 5 April 2013

روز جنگ

بالاخره امروز آفتاب بر سر ما منت گذاشته و به حیاط خانه مان پا گذاشت. با اینکه هوا کمی سرد بود ولی صبحانه ام را در حیاط خوردم. با پالتو و شال گردن روی تاب نشستم، آفتاب حالم را دگرگون کرد و میل جنگیدن با سرگیجه و ضعفی که در تمام زوایای تنم جا خوش کرده را در من زنده. امروز به جنگ خواهم رفت. یا به نوشداروی فراموشی دست میابم و  یا در این جستجو جان می بازم


© All rights reserved

Wednesday, 3 April 2013

همیشه به آنچه می خواهید فکر کنید

مراسم عید امسال هم به سلامتی به پایان رسید و زندگی کمابیش به روال عادی برمی گردد. البته چنانچه روال عادی روالی مثبت نیست هیچ اجباری در برگشت به آن نیست. می گویند که فقط کافی است تا بخواهید! به قول معروف: خواستن توانستن است و یا از شما حرکت، از خدا برکت. در سال جدید من می خواهم شاد زیستن را دوباره بیاموزم، نمی دانم در این راه موفق خواهم بود یا نه، ولی سعی خود را خواهم کرد. کتابی را که قبلا خوانده بودم از قفسه کتابخانه ام بیرون کشیدم و مجددا شروع به خواندن آن کردم. با همه نظرات بیان شده در کتاب موافق نیستم ولی قطعه زیر به دلم نشست. نمی دانم آیا برای شما هم مفید است یا نه؟ بهرحال خواندش ضرر ندارد.

"شاید یکی از مهمترین اصولی که تاکنون در ارتباط با ذهن خود به آن دست یافته ایم این باشد که همیشه به سمت چیزهایی کشیده می شویم که غالبا به آن می اندیشیم ... اصل از این قرار است: "به هر چیزی که فکر کنی به طرفش کشیده میشوی" حتی اگر به چیزهایی فکر کنیم که دلخواهمان نیستند باز هم به سوی همانها کشیده می شویم علت آن است که مسیر حرکت ذهن همیشه به سوی هر چیز است و نه در جهت گریز از آن ... ذهن بر اساس تصاویر عمل می کند. وقتی به خود می گویید نباید کتابتان را فراموش کنید با این حرف تصویری از فراموشی در ذهن خود ترسیم کرده اید و اگرچه شما می گویید که نباید فراموش کنید با این حال ذهن شما باز هم بر اساس همان تصاویر عمل می کند و نتیجه اینکه: کتابتان را فراموش می کنید "اما وقتی می گویید "باید کتابم بیادم بماند" در اینجا یک تصویر ذهنی از "بیاد سپردن" ترسیم کرده ایم که شما را در موقعیت بسیار بهتری از یادآوری قرار می دهد. به بیان ساده ذهن در جهت عکس یک فکر عمل نمی کند و نمی تواند بکند. ...خلاصه کلام: تفکر مثبت سازنده است زیرا دارندگان این نوع تفکر تنها به آنچه که مطلوب آنهاست فکر می کنند و آنگاه الزاما به سوی این اهداف کشیده می شوند. همیشه به آنچه می خواهید فکر کنید
 63 راز شاد زیستن، اندرو متیوس، مترجم وحید افضلی راد، نشر منصوری، 1374، ص 

© All rights reserved

Tuesday, 2 April 2013

بدرودی با درد



صبح سبزه ها را برای آخرین بار آب دادم و قبل از اینکه آنها را به آب روان بسپاریم حتما آنها را با چند گره ای کمی خواهیم آزرد. شاید هم این رسم، گویای درد دوستی و عشق است بهر حال همراه با سبزه ها، اقبال بد و خاطرات روزگار سخت زمستان را هم راهی خواهم کرد. بدرود سبزه های با درد سبز شده و بدرود اشک های بی وقفه جاری


© All rights reserved

Monday, 1 April 2013

کنار تنگ ماهی



© All rights reserved

Happy Easter



 از خوبی های همزمانی عید نوروز با عید پاک غیر از داشتن تعطیلات نوروزی، وفور تخم مرغ های تزیین شده عید پاک در فروشگاه هاست که تخم مرغ های رنگ کرده سفره هفت سین را میماند

Have a fantastic time celebrating Easter that this year coincides with the Persian New Year celebration

© All rights reserved