از مطب دیمین برمی گشتیم. نهار را در یکی از کافه های بین راه خورده بودیم. وقتی رسیدیم حدود سه بعد از ظهر بود، سرد و خسته بودم. در هوای سرد بارانی به خانه گرم برگشتن حس خوبی داشت. مخصوصا که حالت تهوعی که چند روز حسابی ناراحتم کرده بود هم فروکش کرده بود. لباس های نمدارم را عوض کردم و بلافاصله رفتم زیر لحاف. کتاب هایی را که از کتاب فروشی خریده بودم هم یک گوشه تخت جا دادم. چند بار یکی یکی آنها را به سرعت ورق زدم و کتابی را انتخاب کردم تا با پایان گرفتن آنچه که هم اکنون در دست دارم، بخوانم. کتاب شب حکومت نظامی، نوشته بشیر پیر. شاید بعدا نقدی بر این کتاب نوشتم
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment