Tuesday, 31 December 2013

Have a prosperous New Year


Originally uploaded by Shahireh


Today is the last day of 2013
From tomorrow a new year will start

 2013 was a tough year for me, but it is now passed
I thank everyone who has visited this blog and wish you all the bests for 2014

Have a fantastic New Year

امشب 2013 هم به پایان می رسد. این سال، زمانی بسیار عجیب برای من بود. با بیماری های مختلف دست و پنجه نرم کردم و طعم تلخ خیلی از تجارب را چشیدم. ولی در عین سیاهی روزگاری که می گذراندم کورمال کورمال به راه ادامه دادم. در تاریکی و تنهایی چندین بار راه را گم کردم و فقط با هیاهوی سکوت وبلاگم  ناله هایم هم آواز شد.  ولی این دوره هر چه که بود به پایان رسید. تجربه زندگی سال پیش بمن می گوید که بهترین شعار زندگی این است: این نیز بگذرد   
سال جدید میلادی بر همه شما مبارک باد

© All rights reserved

Monday, 30 December 2013

به امید بهبودی او

چه دنیای غریبی است. مایکل شوماکر پس از حادثه ای در آلپ هنگام اسکی، در کما بسر می برد
یاد سرنوشت فضانوردی افتادم
که مدتی پیش شنیدم
...
 هیچ معلوم نیست که بزرگترین مخاطره در کدامین ریسک نهفته است
 اینطور مواقع است که می بینی احتیاط بیش از اندازه هم بی فایده است


پس نوشت: متاسفانه خبر بهبودی کامل نیست

© All rights reserved

گلدان امروز

امروز خیلی کار دارم
حتی بیشتر از خرگوش سفید داستان آلیس در سرزمین عجایب
هزاران ایده، هزاران هدف


کلنگ اجرای کدام طرح بر زمین خواهد خورد؟

سال به پایان می رسد و من در تب شروع غرق 
هستم

  این "هستن" و نیمچه توانی داشتن سرمایه امروز من است
  چه سخاوتمندانه هستی امروز به من رو کرده
من از این توشه بهره خواهم برد
با تو در بر 
 یا با تو در دور 


© All rights reserved

Sunday, 29 December 2013

مست عشق

 خواب بعد از ظهر در بسترش آرامیده بود
  حس خماری لابلای موج موهایش، مماس بر بالشت
خیمه زده بود  
نگاهش می کردم و بی صبرانه منتظر باز شدن چشمانش بودم
چقدر دلم می خواست بیدارش کنم
تا تبخیر خواب در نگاهش را شاهد باشم
...
کاش می دانست 
حضورش مسکنی است که به تسکین آن معتاد ام



© All rights reserved

Revealed by the fan inside the bag!

Apparently in the Victorian era the fan was not only a fashion accessory, but also a means of communication.  The gesture of positioning the fans, "fan-language" is interesting. For example a fan wide open, would mean "wait for me".
For a selection of gestures and their interpretation refer to The Secret Language of Fans http://www.donnamacmeans.com/the-secret-language-of-fans/

Today fans still have their own way of revealing secrets. Even a fan kept in the bag can expose a lot.
But relax my friends your secret is safe with me :)

© All rights reserved

ملاقات

بعد از چند سالی خواننده ی صفحه وبلاگش بودن 
و نظاره گر تلاطم روح لطیفش
موفق به ملاقاتش شدم

امروز را و لبخند پر آرامشش را فراموش نخواهم کرد

© All rights reserved

Saturday, 28 December 2013

دنیای مشبک زیر برقه



The reticulated world under a veil

© All rights reserved

A game



Spent some time on phone gadgets, loved playing with MomentCam*. Me on a motorbike? That's all is missing from my life right now :)))) 


© All rights reserved

Friday, 27 December 2013

شام اول

ساربان شال سپیدی که تا زیر چشمانش را می پوشاند از روی دهان و بینی خود پس زد و با لبخندی شیارهای عمیق پوست آفتاب سوخته اش را به نمایش گذاشت. شترها که گویا قبل از مسافران رسیدن به مقصد را باور کرده بودند بی صدا در چند قدمی مقصد آرام گرفتند. ماه در حوض بزرگ جلوی در ورودی کاروانسرا سرا گزیده و به کارگاه های اطراف حوض روشنایی می بخشید. کاشی، گلیم، قالیچه و سفال در حجره هایی که دورتادور حیاط  کاروانسرا را می پوشاندند، خلق می شدند و برای فروش به رهگذران عرضه
 دو مسافر در یکی از غرقه های کاروان سرا جای گرفتند. کف اتاقک با قالی لاکی رنگی فرش شده بود و چند پشتی به دیوارها تکه داده شده بود. دو چراغ توری در دو طاقچه آجری، تابلویی که جهت قبله را نشان می داد و شماره 21 که به دیوار میخ شده بود اشیاء داخل غرفه بودند. ولی گویا غرقه قصری بود که به همه جور وسایل رفاهی مزین بود. همه چیز بود، حتی بیش از نیاز
کمی بعد پسرکی سینی شام را آورد که شامل گوشت قرمه، نانی نه چندان تازه از تنور درآمده و تنگ دوغ با سبزی کوهی میشد
شام آن شب لذت بخش ترین شام دنیا بود. شک و تردید چه پرهراس از حس گرم تعلق می گریخت
  

© All rights reserved

توفان دیشب

 توفانی که دیشب انگار دقیقا از بالای سر خانه ما می گذشت سر و صدای زیادی به راه انداخته بود
 امیدوارم که جوجه خروس خونه خیلی احساس ترس و تنهایی نکرده باشه

 دیشب به خیابان خوابه ها چه گذشته

© All rights reserved

Thursday, 26 December 2013

پرسه ای در کوچه پس کوچه های هنر - دمی با پری زنگنه

دوشنبه چهارم نوامبر بانو پري زنگنه مهمان برنامه شب شعر و موسيقي كانون فرهنگي و هنري اپرانيان منچستر بودند. قسمت دوم جلسه شب شعر كه به معرفي يكي از كتاب هاي بانو زنگنه "آن سوي تاريكي" اختصاص داده شده بود با سخنان ايشان پيرامون معرفي كتاب و تجربه نگارش آن آغاز شد و با بخش سؤال و جواب پايان يافت. در فاصله دو نيمه برنامه فرصتي بود تا دوستداران ايشان با خريد سي دي و كتاب، اين بانو ي خير را حمايت نمايند

در پايان فرصتي دست داد تا مصاحبه اي اختصاصي با ايشان داشته باشيم. ضمن تشكر از هيئت مديره كانون براي برگزاري اين جلسه و آقاي مسعود* براي ضبط تصوير و صدا، قسمتي أز اين مصاحبه را در زير أضافه مي كنم.

* http://www.mazphoto.com

+++
- مشوق اصلی شما در خانواده چه کسی بوده؟
در خانواده مادر، البته از حمایت دوستان هم برخوردار بودم ولی مشوق اصلی مادرم بوده.

- چه عاملی در انتخاب رشته تحصیلی شما موثر بوده و از کی می دانستید که خواننده هستید؟
وقتی که تحصیلاتم را در هنرستان آغاز کردم امتحان آواز دادم و بهم گفته شد که صدایم مناسب است و شروع به کلاسیک کار کردن کردم، یکی ار شاخه های کلاسیک اپراست.

- حال که به عقب نگاه می کنید، باور دارید که انتخابتان درست بوده؟
تقریبا بله. بخصوص وقتی که تدریس می کنم.

- گویا زمانی پیانو می نواختید، آیا هنوز هم پیانو می نوازید؟
در بچگی پیانو را در شروع کرده بودم ولی خیلی در این زمینه استاد نشدم. البته به همان میزان که آموختم در نت شناسی کمکم کرد.

 - مادر گیلانی و پدر کاشانی است ولی ترانه های محلی گیلانی زیاد دارید. آیا بیشتر به ترانه های گیلانی گرایش دارید؟
اتفاقا کمتر ترانه های گیلانی خوانده ام. دی بلال و شالی آهنگ های مازندرانی هستند که معمولا با گیلانی اشتباه می شوند. بیشتر از کردستان و بختیادی خوانده ام.

- در صحبت هایتان خود را کاشانی خواندید، اهل کجا هستید؟
در تهران بزرگ شده ام اما وابستگی خاصی به کاشان دارم.

- وقتی که نام پری زنگنه را می شنوم، آهنگ هایی چون "قد بلند، ابرو کمون" و "میخوام برم کوه" را به خاطر میاورم. اگر قرار بود که خودتان ترانه ای را که بیانگر هنرتان باشد معرفی کنید کدام ترانه را نام می بردید؟
از محلی ها هیچ کدام. البته همه آنها را دوست دارم ولی کار شاخص من "پریشانی" است از ساخته های مجید انتظامی و قطعه ای از خیام با اجرای ارکستر سمفونیک تهران که البته در بازار موجود نیستند و در کلکسیون شخصی خودم از آنها نگهداری می کنم.

- در هفده سالگی به ژاپن رفتید. مسافرت های مختلفی هم به کشورهای دیگر داشته اید. آیا هنوز هم به سفر علاقمندید؟ نقش سفر در انتخاب و اجرای شما چیست؟
حدود دو سال و نیم در ژاپن بودم. خیلی به کشور و فرهنگ آنها علاقمندم. حتی کنسرت های بزرگ هم از طرف دانشگاه فارسی زبان آنجا برایم ترتیب داده شده. سفر را دوست دارم مخصوصا که با ایرانی ها آشنا می شوم. خود را سفیری می دانم که محبت را انتقال می دهم. کلا در سفر ایرانی کوچک را دور خود جمع می کنم.

- در عالم هنر آیا زن بودنتان نقطه ضعفی بوده؟
اصلا. علاقه ای هم ندارم که مرد باشم. اگر کارهای دنیا به دست زنان سپرده شود این همه جنگ و جدل پیش نمیامد.

- در برخی از کتاب هایتان مثلا "آوای نامها از ایران" تحقیقاتی انجام داده اید. می توانید در زمینۀ نحوه جمع آوری اطلاعات توضیح بدهید؟
این کتاب خوشبختانه یازده بار در ایران چاپ شد. در ابتدا از نامهایی که می شنیدم لیست تهیه می کردم. بعد به کتاب های جعرافیا، تاریخ و طبیعت ایران مراجعه کردم و در مورد نام های اقوام ایران مطالعه می کردم. ادعایی ندارم که کتابم از نظر علمی کتابی برجسته است. بلکه اسامی ساده و خوش آوا را جمع کرده ام. اگر کتابی مرجع نیست اشتباه هم نیست.

-در پایان دوست دارید که وب سایت رسمی خودتان را معرفی کنید تا دوستان بیشتر با شما و کارهایتان آشنا شوند.
وب سایت مرا دوستان و علاقمندان می گردانند. برای اطلاعات بیشتر می توانید به وب سایت پری زنگنه مراجعه کنید.

© All rights reserved

امروز مال خودم


هرچند دیدار دوستان بخصوص در این ایام شیرین و آرامش بخش است، ولی گاهی آنقدر دور و برت شلوغ می شود که وقت برای در سکوت نشستن و کتابی را ورق زدن نداری و این خود فقدانی است

 امروز حس می کنم مال خودم هست و نمی خواهم به هیچ کاری بگذرانمش
.البته به استثنای کمی وقت که باید صرف آشپزی و تمیز کاری خانه و نوشتن مقاله ای برای نشریه کانون و ... شود

وه! امروز برنامه ای سراسر بی برنامه گی خواهم داشت

© All rights reserved

Wednesday, 25 December 2013

An unexpected visit


Khorasan, Iran


© All rights reserved

Christmas arrived


How different things look compared to the last Christmas when life was not much more than death. 
I shall always remember this Christmas when all taken away was given back to me. 


The most important thing is being with people that you LOVE

Merry Christmas 

© All rights reserved

Tuesday, 24 December 2013

به يك دوست


اين چند خط را برايت اينجا مي نويسم
شايد بخواني

مي دانم حرف هاي من چون تكه اي مقواست و در اين توفان 
 جانپناهي مناسب نيست
ولي اين همه توشه اي است كه دارم

كابوس فقط  در خواب همتراز وحشت است
كافي است چشمانت را بگشايي تا توان وهمش تحليل يابد
فقط خودت بر اين قلمرو حكمروايي مي كني و نه ديگري
به خاطر داشته باش خوابي پر كابوس پايان مي ًپذيرد ولي مرگي بي درد 
هرگز

© All rights reserved

Sunday, 22 December 2013

پس از یلدا

زمستانی دیگر هم از راه رسید
و باز تکرار سیاه های هاشور خورده ی تاریکی و تنهایی
  بر قلب بوم سپید سرد زمستانه
 تکلیف شد

اما باکی نیست
که امید هبوط گرمای هیمه ای   
 نوید داده شده 
و صید گریزپای تاشکی
حداقل تا زمانی که تالی بند است
پابند تکلم

+++
تالی = تابع
تاشک = چابک
هبوط = نازل شدن

© All rights reserved

Saturday, 21 December 2013

به خالق انگیزه زندگی

قطره اشکی از تنگه دل
 جاری شد
و دوباره خاک دغمه بسته تعلق 
را سیراب کرد 
چه آسان است برایت زندگی بخشیدن
بعد از تحمیل دقمصه نیستی
...
استاد سخن سعدی می گوید
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود"
مجنون از آستانه لیلی کجا رود
...
ای آشنای کوی محبت صبور باش
"بیداد نیکوان همه بر آشنا رود

مرا ببخش
 مرا ببخش ولی صبوری بیش از این نتوانم


© All rights reserved

Friday, 20 December 2013

شب یلدا



ٍWishing you all a fantastic Yalda

"Yalda is the Persianwinter solstice celebration which has been popular since ancient times. Yalda is celebrated on the Northern Hemisphere's longest night of the year, that is, on the eve of the Winter Solstice. Depending on the shift of the calendar, Yalda is celebrated on or around December 20 or 21 each year..." http://en.wikipedia.org/wiki/Yald%C4%81

© All rights reserved

Thursday, 19 December 2013

Tasnif Khooshe Chin - Mahdieh Mohammad khani - Ostad Majid Derakhshani (...



با سپاس از شیرزنان و مردان ایران 
و به امید برابری  اجتماعی و حقوقی زن و مرد در سراسر دنیا

© All rights reserved

دور باطل افیون

می گویند وقتی که اعتیاد به مادۀ مخدری را ترک کردی
باید از تماس مجدد با آن افیون بپرهیزی

گمانم عادت ها هم شامل همین قانون می شود

روی صفحه مونیتور لپ تاپم لایه ای از گرد و خاک نشسته
ولی نمی خواهم هیچ وقت این صفحه را پاک کنم
تا نقشی که روی این لایه نشسته تا ابد جلوی چشمانم باشد


© All rights reserved

Monday, 16 December 2013

Feeling free yet trapped



Missed my connection flight, but it feels  good be able to write here after not having access to my blog in Iran  

All rights reserved

Friday, 15 November 2013

در کنار تاریخ بیهقی -4

از مزایای خواندن گروهی متون قدیمی تجربه حس و حالی است که شاید بطور معمول در هیاهوی زندگی روزمره نادیده بماند و در خلوت شکوفا نگردد. بیان خاطرات خود و گوش سپردن به تجارب و یادگارهای ذهنی دیگران گاه می تواند تحولی  در عزلت ذهن ایجاد کند. گمان نمی کنم این بعد ارزشی کمتر از آشنایی با متن داشته باشد - حداقل برای من چنین است

توفیق این را داریم که در کنار افراد فرهیخته ای چون دکتر "ب" باشیم و از خاطرات و توشه های علمی ایشان بهره ببریم
صحبت به بازی های قدیمی رسید و هر یک در باب بازی که به خاطر داشتیم توضیحی دادیم. بازی "گاو، گوساله و فینگیلی" بازی ای بود که دکتر "ب" معرفی کردند. بازی بدین گونه است: سه سنگ ریزه در اندازه های مختلف را انتخاب می کنی، گاو بزرگترین آنها، گوساله از آن کوچکتر و فینگلی خیلی کوچکتر. یک نفر از بین این سنگ ریزه ها یکی را انتخاب کرده و در مشت خود پنهان می کند، ویگری باید حدس بزند که کدام یک از این سنگ ها در مشت طرف پنهان است

جالب اینجاست که طبیعت خود ابزار بازی را در اختیار بچه ها می گذاشته و نیازی به دسترسی به تکنولوژی پیشرفته و یا پرداخت بهایی گزاف  برای سرگرم کردن بچه ها نبوده. امروزه همه چیز فرق کرده و نه تنها گاهی مجبوری تا بهترینی را که می توانی برای بچۀ خود تهیه کنی بلکه به به روزکردن این ابزار تا ابد محکوم هستی

باری به متن بیهقی برگردیم. در مورد لغت شبه و معنی آن هم صحبت شد. از آنجا که شانس دسترسی به گنجینه ای بنام واژه نامک تالیف عبدالحسین نوشین را دارم، بهتر دیدم تا معنی شبه  و ابیاتی که به عنوان شاهد در این کتاب قید شده را با دوستان دیگر شریک شوم

شبه (با زیر اول و دوم) سنگیست سیاه رنگ 
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
 (رودکی-نفیسی 694) 
رخ اعدات از تش نکبت
همچو قیر و شبه سیاه آمد
(ناصر 444-8) 
تا چو شبه گیسوان فرو نهلد
کی رهد ای خواجه گل زتنگدلی

لغاتی که آموختم
شادران = چادر، سراپرده

قسمت پیشین

© All rights reserved

Monday, 11 November 2013

سن ها بالا می رود ولی عادت ها ثابت می مانند

هم به تحصیل زبان مشغول بودم و هم برای خواندن دروس پیش دانشگاهی به کالج می رفتم. هر روز با کلی آموختنی سر و کله می زدم؛ چه در زمینه علمی و چه اجتماعی بخصوص در باب آداب و رسوم غربی. روزی قرار بود که با تعدادی از همکلاسان به رستوران برویم. شخصی داوطلب رزرو میزی در مکانی مناسب شد و روز بعد اعلام کرد که به فلان رستوران می رویم. از میان هشت، نه نفرمان، یکی از دخترها کمی ناراحت شد و گفت که در این صورت من نمی توانم با شما بیایم چون قیمت غذا در این رستوران برای من زیاد است

شخصی که عهده دار تهیه جا شده بود بلافاصله پرسید: "تو کجا را پیشنهاد می دهی؟" و طرف مقابل هم گفت: "راستش براحتی استطاعت پرداخت بهای غذای بیرون مگر فست فود* را ندارم. با این حال اگر به رستورانی کم خرجتر بروید همراهتان میایم." برنامه ریز پرسید: "آیا می توانی پول غذای مک دونالد را بدهی؟" و چون دختر برایش مقدور بود تصمیم گرفتیم همگی به مک دونالد برویم. جالب تر از صحنه بها ندادن به موقعیت مالی افراد گروه که آن روز شاهدش بودم دنباله ماجرا بود. در طی روزهای بعد نه کسی به دختر مذکور فخری فروخت، نه بر او ترحم کرد، نه منتی سر او گذاشت و نه کلا رفتارش با او فرق کرد. سن افراد در گروه ما بین 17 تا 20 بود. با خودم فکر کردم که اگر چنین موقعیتی در جمع دوستان ایرانی پیش بیاید آیا وضع به همین صورت پایان خواهد یافت

از آن زمان سالها گذشته ولی واقعه ای اخیرا مرا به یاد سوال قدیمی ام انداخت. دوست من چرا باید دیگران را در موقعیتی بگذاری که موجب شرمندگی گروهی شوی. در میان ایرانی ها خیلی ها معتقدند که باید صورتت را با سیلی سرخ کنی تا که دیگران را خوش آید. حکایت، دورهم بودن است و نه مسابقه تعداد ستاره های مکان انتخابی


* fast food
© All rights reserved

شاهنامه خوانی در منچستر - 31

امروز به داستان جنگ افراسیاب و نوذر (پسر منوچهر شاه) پرداختیم. اگرچه سام در راه بود تا به سپاه نوذر بپیوندد. ولی قبل از کمک کردن به نوذر از دنیا رخت برمی بندد. افراسیاب هم این خبر را به پشنگ می دهد و دو سپاه مقابل هم می ایستند. نخست دلاوری به اسم باربان داوطلب می شود تا به جنگ برود و از میان لشکر نوذر هماورد می طلبد. تنها کسی که پاسخ می دهد قباد برادر پیر قارن ست. قارن ناراحت می شود و به قباد می گوید که زمان جنگجویی تو به پایان رسیده

که افراسیاب اندر ایران زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد
ز جنگ آوران مرد چون سی هزار
برفتند شایسته ی کارزار
سوی زابلستان نهادند روی
ز کینه به دستان نهادند روی
خبر شد که سام نریمان بمرد
همی دخمه سازد ورا زال گرد
ازان سخت شادان شد افراسیاب
بدید آنکه بخت اندر آمد به خواب
+++
بشد نزد سالار توران سپاه
نشان داد ازان لشکر و بارگاه
وزان پس به سالار بیدار گفت
که ما را هنر چند باید نهفت
به دستوری شاه من شیروار
بجویم ازان انجمن کارزار
ببینند پیدا ز من دستبرد
جز از من کسی را نخوانند گرد
چنین گفت اغریرث هوشمند
که گر بارمان را رسد زین گزند
دل مرزبانان شکسته شود
برین انجمن کار بسته شود
یکی مرد بی نام باید گزید
که انگشت ازان پس نباید گزید
پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدش ننگ
بروی دژم گفت با بارمان
که جوشن بپوش و به زه کن کمان
تو باشی بران انجمن سرفراز
به انگشت دندان نیاید به گاز
کزین لشکر نوذر نامدار
که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارانش پاسخ نداد
مگر پیرگشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش
ز گفت برادر برآمد به جوش
ز خشمش سرشک اندر آمد به چشم
از آن لشکر گشن بد جای خشم
ز چندان جوان مردم جنگجوی
یکی پیر جوید همی رزم اوی
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
که سال تو اکنون به جایی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید

پاسخ قباد به قارن ظرافت خاصی دارد و شاید یکی از قدیمی ترین نمونه های مخالفت تعبیض سنی است

نگه کن که با قارن رزم زن
چه گوید قباد اندران انجمن
بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر رزم زن سودن ترگ راست
ز گاه خجسته منوچهر باز
از امروز بودم تن اندر گداز
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشگر به جوش
تنش کرگس و شیر درنده راست
سرش نیزه و تیغ برنده راست
یکی را به بستر برآید زمان
همی رفت باید ز بن بی گمان
اگر من روم زین جهان فراخ
برادر به جایست با برز و شاخ
+++
به فرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمرگاه او برگشاد
ز اسپ اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیردل پیر سالار سر

لشکر نوذر در حال شکست است، قارن به پیش نوذر که بسیار نامید شده و آماده مرگ است می رود و وی را نصیحت می کند
چنین گفت قارن که تا زاد هام
تن پرهنر مرگ را داد هام
فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
هنوز آن کمربند نگشاد هام
همان تیغ پولاد ننهاد هام


لغاتی که آموخته ام
سودن = ساییدن
ترگ = کلاه خود
شبدیز = شبرنگ، اسب تیره
شبگیر = سپیده دم
هور = خورشید
دهاده = زد و خورد، هیاهو

ابیاتی که دوست داشتم
به هنگام هر کار جستن نکوست
زدن رای با مرد هشیار و دوست

به جایی توان مرد کاید زمان
بیاید زمان یک زمان بی گمان

یکی را به جنگ اندر آید زمان
یکی با کلاه مهی شادمان

ص 198 دگر میدان رزم

© All rights reserved

The Journey into The Middle East - Iran



چنانچه وقت دارید به این ویدئو درباره حیات وحش ایران نکاهی بیندازید

Wednesday, 6 November 2013

در کنار تاریخ بیهقی - 3

جلسه پیش داوطلب خواندن شدم و اگرچه خواندنم بی اشتباه نبود، ولی تمرین جرات خواندن را دوست داشتم
این هفته هم یک صفحه خواهم خواند

نکات جالب
به استثنای شاهنامه (به عنوان یک اثر حماسی)، گمان می کردم بیشتر کتاب های ما در نام بردن زنان بزرگ ایران و ثبت نقش آنها در فرهنگ و تاریخ ما بخیل بوده اند. ولی هر چه بیشتر آثار قدیمی (که هنوز هم در دسترس هستند) را می خوانم می بینم که اگر اهمالی هم در کار هست، از ماست. چند سال پیش وقتی تصادفی به نام "مهستی گنجوی" برخوردم و در مورد اشعار این آزاداندیش با چند نفر اهل ادب صحبت کردم، متوجه شدم که متاسفانه کمتر با این بزرگ بانوی ایران آشنا هستند 

 تصمیم گرفتم برای برنامه مفاخر ایران (رادیو صدای آشنا)  لیستی از بزرگ زنان ایران زمین تهیه کنم تا حداقل شنوندگان این برنامه با آنها آشنا شوند. هر گاه کار کمی تکمیل تر شد در اینجا نیز خواهم نوشت و ممنون می شوم چنانچه با اطلاعات خود در این راه همراهیم کنید

باری به تاریخ بیهقی برگردیم. به نام حره ختلی (عمه سلطان مسعود) برخوردیم و نامه ای که وی به سلطان مسعود نوشته و وی را به حفظ تاج و تخت و گرفتن زمام امور تشویق کرده و بدین گونه نقشی کلیدی را در سیر تاریخ ایران بازی کرده 

 و پس فردا مرگ او (سلطان محمود) را آشکار کنیم، و نماز خفتن آن پادشاه را به باغ پیروزی دفن کردند... سواران مسرع رفتند هم در شب ... تا برادر، محمد بزودی اینجا آید و برتخت ملک نشیند...امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خرائن به صحرا افتادیم (آشکار شدن) ... که کارها که تا کنون می رفت.  بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ وی آشکارا گردد کارها از لونی دیگر گردد... سخت به تعجیل بسیح آمدن کن تا این تخت ملک و ما ضایع نمانیم.* ص 47

 نکته قابل تامل دیگر این بود که گویا در آن روزگار برای عزا سپید می پوشیدند

و د یگر روز بار داد با قبا و ردای و دستاری سپید و همه اعیان و مقدمان و اصناف لشکر به خدمت آمدند سپیدها پوشیده و بسیار جزع بود و سه روز تعزیتی ملکانه به رسم داشته آمد چنانچه همگان پسندیدند.* ص 49

وقتی قسمت بالا را می خواندیم (ه) موبدی که چند ماه پیش در یزد ملاقات کردم به خاطرم آمد و تن پوش سر تا پا سپیدی که به تن داشت. عجیب است اکنون که برای مراسم عزا سیاه پوشیم خیلی از افراد مذهبی (به رغم مکروه بودن این رنگ از نظر اسلام) پوشیدن لباس سیاه را یک نوع پاکدامنی می دانند. (یادداشتی به خودم: سوال زبیدا در مورد علاقه ایرانیان به رنگ سیاه). امروزه حتی انتخاب تن پوشی به رنگی غیر از سیاه برای زن ها گاهی به معنی کوششی برای جلب توجه کردن آنان دانسته می شود. (یادداشتی به خودم: مطلبی در مورد انتخاب رنگ سیاه برای گروهی که شاید طبق گفته دکتر (ب) سیاه جامگان )بود خوانده ام. باید بگردم و مطلب را پیدا کنم و اینجا اضافه کنم

لغاتی که آموختم
کوتوال = قلعه بان، دژبان
لون = رنگ
ممنون از "ک" برای تصحیح این قسمت: "درستش "لون" هست. یعنی رنگ. می گه کار از لونی دیگر شد، یعنی کار از رنگی دیگر شد (یا رنگی دیگر گرفت) اون "ی" نکره است که آخر کلمه ی رنگ هم میاد. وگرنه خودِ لغت "لون" هست و نه "لونی

منبع
تاریخ بیهقی، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، توضیحات و تعلیقات و فهارس: منوچهر دانش پژوه، انتشارات هیرمند، تهران، 1376

لینک های مربوط در همین سایت
نوشته پیشین در مورد تاریخ بیهقی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/search?q=%D8%A8%DB%8C%D9%87%D9%82%DB%8C

مهستی گنجوی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/02/blog-post_03.html

© All rights reserved

Monday, 4 November 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 30

.عمر منوچهر شاه به پایان می رسید، پسرش نوذر را بر بالین خواند و او را نصحیت و سفارش کرد
منوچهر را سال شد بر دو شست
ز گیتی همی بار رفتن ببست
ستار هشناسان بر او شدند
همی ز آسمان داستانها زدند
ندیدند روزش کشیدن دراز
ز گیتی همی گشت بایست باز
بدادند زان روز تلخ آگهی
که شد تیره آن تخت شاهنشهی
گه رفتن آمد به دیگر سرای
مگر نزد یزدان به آیدت جای
+++
ازان پس که بردم بسی درد و رنج
سپردم ترا تخت شاهی و گنج
چنان چون فریدون مرا داده بود
ترا دادم این تاج شاه آزمود
چنان دان که خوردی و بر تو گذشت
به خوشتر زمان بازم بایدت گشت
+++
تو مگذار هرگز ره ایزدی
که نیکی ازویست و هم زو بدی
ازان پس بیاید ز ترکان سپاه
نهند از بر تخت ایران کلاه
ترا کارهای درشتست پیش
گهی گرگ باید بدن گاه میش
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز توران شود کارها بر تو ننگ
بجوی ای پسر چون رسد داوری
ز سام و ز زال آنگهی یاوری
وزین نو درختی که از پشت زال
برآمد کنون برکشد شاخ و یال
ازو شهر توران شود بی هنر
به کین تو آید همان کین هور

نوذر بعد از رسیدن به پادشاهی خودبین شد و از مردم داری و کشور داری غافل ماند و اوضاع کشور بهم ریخت. پیامی به سام داد تا به کممش بشتابد. سام هم با سپاهان به کمک او شتافت. افسران که به پیشواز سام آمده بودند از او خواستند تا پادشاهی را به دست خود گیرد و به قول امروزی ها کودتایی راه اندازد ولی او قبول نکرد و گفت به پادشاه وفادار است و اوضاع را با پند دادن به نوذر ونرم کردن دل مهتران روبراه کرد
همی مردمی نزد او خوار شد
دلش برده ی گنج و دینار شد
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران سزاوار شاهی شدند
چو از روی کشور برآمد خروش
جهانی سراسر برآمد به جوش
بترسید بیدادگر شهریار
فرستاد کس نزد سام سوار
+++
ز بیدادی نوذر تاجور
که بر خیره گم کرد راه پدر
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی
بگردد همی از ره بخردی
ازو دور شد فره ی ایزدی
چه باشد اگر سام یل پهلوان
نشیند برین تخت روشن روان
جهان گردد آباد با داد او
برویست ایران و بنیاد او
+++
جهان پهلوان پیش نوذر به پای
پرستنده او بود و هم رهنمای
به نوذر در پندها را گشاد
سخنهای نیکو بسی کرد یاد
+++
دل مهتران را بدو نرم کرد
همه داد و بنیاد آزرم کرد
چو گفته شد از گفتنیها همه
به گردنکشان و به شاه رمه

از طرفی هم خبر مرگ منوچهر و اغتشاش کشور به توران رسید. پشنگ هم همه نیرو ها را جمع کرد تا از موقعیت استفاده کرده به ایران حمله کند. افراسیاب خودش را آمادخ جنگ با ایران دانست و خواست که او به جنگ فرستاده شود

به پیش پدر شد گشاده زبان
دل آگنده از کین کمر برمیان
که شایسته ی جنگ شیران منم
هم آورد سالار ایران منم
اگر زادشم تیغ برداشتی
جهان را به گرشاسپ نگذاشتی
میان را ببستی به کین آوری
بایران نکردی مگر سروری
کنون هرچه مانیده بود از نیا
ز کین جستن و چاره و کیمیا
گشادنش بر تیغ تیز منست
گه شورش و رستخیز منست
+++
چنین گفت با نامور نامجوی
که من خون به کین اندر آرم به جوی


بیت هایی که خیلی دوست داشتم
اگر دختری از منوچهر شاه
بران تخت زرین شدی با کلاه
نبودی جز از خاک بالین من
بدو شاد بودی جهانبین من
+++
ترا کارهای درشتست پیش
گهی گرگ باید بدن گاه میش
گزند تو آید ز پور پشنگ

لغتی که آموختم
کدیور = برزگر، کدخدای

 ص 194 آمدن افراسیاب به ایران زمین

© All rights reserved

پری زنگنه مهمان جلسه شب شعر

مژده به تمامی دوستداران فرهنگ و زبان فارسی
دوشنبه 4 نوامبر از ساعت 7.30 
برنامه شب شعر میزبان بانوی اپرای ایران پری زنگنه خواهد بود

ورود به برنامه برای همگان آزاد است 
 و نیازی به رزرو جا و تهیه بلیت نیست 

آدرس کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر
Iranian Culture and Art Community in Manchester
Bamford street
Stockport
SK1 3NQ
Website: www.arian.cc

© All rights reserved

Sunday, 3 November 2013

سوپ کدو حلوایی


Originally uploaded by Shahireh


این موقع از سال معمولا بعضی از ما که دوست داریم بچه ها را با شرکت دادنشان در برخی از برنامه های هالوویین  (داخل کدو حلوایی ای را خالی می کنیم و شمعی داخل آن روشن می کنیم ) خوشحال کنیم، بعد از هالوویین با حجمی از کدو حلوایی ناخواسته روبرو هستیم. یک راه استفاده از این کدوهای مازاد تهیه سوپ کدو حلوایی است، که البته به روش های مختلف و با استفاده از مواد اولیه  اضافه بر آنچه در اینجا قید شده  (مانند سیر، تره فرنگی و عصاره گوشت) هم درست می شود. ولی روش زیر روشی ساده تهیه این سوپ با شیر است


مواد لازم
کدوی حلوایی          مازاد کدو حلوایی که در خانه دارید
نمک و فلفل             به میزان کافی
شیر                      حدود یک پاینت
پیاز سرخ شده          دو عدد
کره                       حدود 50 گرم


طرز تهیه
کدو ها را بدون آنکه نیاز به پوست گرفتن داشته باشند ریز کرده و با مقداری آب بگذارید تا بپزند. نمک و فلفل را نیز به آن اضافه کنید. بعد از اینکه کدو پخته شد آنرا با استفاده از مخلوط کن یا عبور دادن از صافی، نرم کرده و به صورت پوره درآورید.

پیازها را خرد کرده و سرخ می کنیم و با  شیر به سوپ  اضافه می کنیم و مجددا می گذاریم روی حرارت ملایم تا مخلوط جوش آید بعد کره در آن ریخته و سوپ را سرو می کنیم


برای نشریه کانون فرهنگی و هنری منچستر

© All rights reserved

Saturday, 2 November 2013

Putting too much trust in others?


I saw the video* today, thought others might find it useful, too

But I wonder why after all these years we talk about it now!
There was a time that the most famous fizzy drink, coca cola, was in everyone's fridge.
According to Wikipedia, "The Coca-Cola formula and brand was bought in 1889 ... and incorporated The Coca-Cola Company in 1892."

It took us a long time to "detach" ourself, didn't it?


I wonder how long it'll be before the next un-fashionable item or way of life is revealed!


http://uk.lifestyle.yahoo.com/video/dangers-diet-soda-050000216.html 

Tuesday, 29 October 2013

تمشیت جشن تولد

هوا آنقدرها سرد نیست، شوفاژ ها هم که از یکی دو روز پیش بی وقفه روشنند، ولی نمی دانم  چرا اینقدر احساس سرما می کنم. انگار استخوان هایم در تشتی پر از آب یخ فرو رفته. نیم ساعتی ریز لحاف دراز کشیدم، گرمای تخت لالایی آرامی را زیر گوشم نجوا می کرد و لذت چرت بعد از ظهر را یادآورد می شد. صدای زنگ تلفن خواب را از سرم پراند. از تخت پایین پریدم وگوشی را برداشتم. صدای ضبط شده خانمی به فارسی که برای مکالمه ارزان با ایران تبلیغ می کرد از آن طرف خط میامد. گوشی را گذاشتم، خواب از سرم پریده بود. لیوان شیری برای خودم گرم کردم و سراغ لپ تاپ رفتم 

مقاله ای در صفحه اصلی یاهو بچشمم خورد در مورد نکات مثبت و منفی قنداق کردن نوزاد.* حس گنگ تهوعی که از چندی پیش آغاز شده، چیزی نمانده که به اوج برسد. نمی دانم مربوط به شیری است که خوردم یا حال عمومیم شاید هم حس همدردی با نوزادان قنداق پیچ 

بهرحال بهتر است تا دوباره به تخت برگردم


© All rights reserved

Monday, 28 October 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 29

داستان با تولد رستم آغاز می شود. در ابتدا سخن از ناراحتی رودابه است در دوران حاملگی و درد  و اضطراری شدن وضعیت در زمان زایمان. خبر به زال می دهند و او نیز برای کمک به سیمرغ روی میاورد.. سیمرغ به وی مژده می دهد که نگران نباشد و شیوه سزارین را بدو می آموزد
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست
و گر آهنست آنکه نیز اندروست
چنین تا گه زادن آمد فراز
به خواب و به آرام بودش نیاز
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش
+++
بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچه ی شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
بدو مال ازان پس یکی پر من
خجسته بود سایه ی فر من

سیندخت که تابحال چنین روش برای بدنیا آوردن نوزاد نشنیده بود بسیار نگران بود و نمی توانست قبول کند که چنین چیزی . ممکن باشد. *ولی رستم به همان روش بدنیا میاید 

فرو ریخت از مژه سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون
+++
بیامد یکی موبدی چرب دست
مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی رنج پهلوی ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بی گزندش برون آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
که نشنید کس بچه ی پیل تن
همان دردگاهش فرو دوختند
به داور همه درد بسپوختند
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و هش ازو رفته بود

وقتی رودابه به هوش میاید، می گوید که: "به رستم" یعنی اینکه از درد جان سالم بدر بردم و از این رو اسم نوزاد را رستم می گذارند
به رستم بگفتا غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر

بعد از آن هم به سام هم خبر می دهند و او هم برای دیدن نوه خود میاید و همگی شیفته نوزاد می شوند و هر کسی برایش آینده ای می خواهد یس از مدتی که رستم کمی بزرگ تر می شود به همراه زال با لشگر براه می افتد
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد

*بیت هایی که خیلی دوست داشتم
آیا این توضیحات را می توان به عنوان اولین سند سزارین در ایران دانست؟ به خاطر دارم که چندی پیش تابلوی نقاشی قدیمی از نقاش اروپایی در موزه ای دیدم که صحنه سزارین را به نمایش کشیده بود با دیدن آن بیاد شاهنامه و اشاره به سزارین رستم افتادم. متن زیر را از ویکی پدیا کپی کردم
در فرهنگ ایران این عمل نخستین بار برای زایش رستم انجام شده و ریشهٔ نام «رستم‌زایی» یا «رستمانه» از آن داستان است. در اروپا مشابه این روایت برای تولد سزار نقل می‌شود و ریشهٔ نام سزارین نیز از آن است

یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر

بزی شاد دیر" بهتر از جانشین امروزی آن  "پیر بشی" است. چرا که شادی را هم به عمر دراز اضافه می کند. شاید در آن زمان عمر دراز نشانه سلامتی هم بوده ولی امروزه "سلامتی" در این معادله جای خاص خودش را دارد. عمر طولانی، سلامتی و شادی 

لغتی که آموختم
سنگی = فرزانه، خردمند، آزموده
ص 156 اندرز کردن منوچهر

© All rights reserved

Sunday, 27 October 2013

Annual International Supper/Music

United Nations Association celebrated its 26th annual supper/music event at Trinity Methodist Church on 26th October. The fundraising event was held in support of UNICEF/UN Association Stockport Branch.

The evening was attended by Councillor Mike WilsonDeputy Mayer of Stockport, http://democracy.stockport.gov.uk/mgUserInfo.aspx?UID=152 and Mark Hunter, MP for Cheadle, http://markhunter.org.uk/en/ and featured music from the Sale Chamber Orchestra http://www.salechamberorchestra.co.uk/

The music included a range of Western Classical music conducted by Richard Howarth http://www.richardhowarthmusic.co.uk/ and Persian music conducted by Amin Keshmiri http://www.aminkeshmiri.com/. Amin Keshmiri also played violin for the second piece of music he conducted.

Sale Chamber Orchestra conducted by Richard Howarth

Sale Chamber Orchestra conducted by Amin Keshmiri

One of the most interesting parts of the event which promoted the feeling of unity was the fact that the same orchestra was used to play both Western and Persian pieces.

Catering was provided by a number of volunteers and donations were collected in support of UNICEF/Stockport UNA.


 یکی از مشخصات انجمن های خیریه در انگلستان توانایی آنها در برگزاری مجالس جمع آوری کمک های مالی "هم فال و هم تماشا" است. یکی از همین مجالس برنامه شعبه استاکپورت انجمن سازمان ملل متحد بود. این جلسه که به برنامه سالانه شام و موسیقی این انجمن شهرت یافته با حضور معاون شهردار استاکپورت و نماینده مجلس محدوده چیدل در ماه اکتبر در استاکپورت اجرا شد

 قسمت موسیقی این برنامه با هنرنمایی ارکستر سیل شامل دو بخش موسیقی کلاسیک غربی و فارسی بود. در بخش اول رهبری ارکستر را ریچارد هوارث برعهده داشت و در بخش دوم امین کشمیری رهبر ارکستر بود.  موسیقی کلاسیک فارسی شامل اجرای دو قطعه: بیژن و منیژه از ساخته های حسین دهلوی و قطعه ای شوشتری بود. ضمنا امین کشمیری در قطعه شوشتری علاوه بر رهبری ارکستر نوازنگی ویولن را نیز به عهده داشت 


Amin Keshmiri

 برای آشنایی بیشتر با این هنرمند می توانید به مصاحبۀ ایشان با مجله موسیقی خنیاگر1 و سایت ایشان2 مراجعه کنید 



© All rights reserved

Saturday, 26 October 2013

دزد قلم

"How to protect your writing from theft", is a good question, unfortunately there is not a good answer for it. The links below might help some 


مطلبی را در وبلاگ اهل قلمی خواندم: گویا کس یا کسانی سعی کرده بودند از نوشته های این عزیز سو استفاده کنند و کل وبلاگ ایشان را به نام خود معرفی کنند

 با خواندن متن ایشان، حس خودم را بیاد آوردم وقتی که برای اولین بار لینکی به وبلاگم در صفحه ای ناآشنا توجهم را جلب کرد
  sharp-pencil
را ایشان خیلی راحت بنام وبلاگ دیگر خودشان جعل کرده بودند. به صفحه مقابلم نگاه کردم، نه تنها محتوای صفحه کوچکترین هم خوانی با صفحه وبلاگ من نداشت بلکه از خیلی جهات متضاد با آن نیز بود (باز جای شکرش باقی است که وبلاگی پر رفت و آمد ندارم!). باری تا مدتی متحیر بودم و حتی تصمیم گرفتم که وبلاگم را خصوصی کنم. ولی چون بیشتر فکر کردم دیدم که این بهترین راه نیست

بهرحال از این دوست یاد گرفتم و لیست اسامی وبلاگ خود را در قسمت توضیحات وبلاگ هایم اضافه کردم



© All rights reserved

Friday, 25 October 2013

ورود غیر- خواص ممنوع!

خیلی به جمله ای که گفت فکر کردم
 ولی هنوز هم گنجینه ادبیات کهن را در تملک قشر خاصی نمی بینم
نمی شود حافظ خوانی کسی که قادر به درک تمامی الفاظ نیست را "دست مالی کردن" ادبیات خواند
این بی رحمانه است 
بگذارید سوای القاب و دست آوردهایمان هر کس به قدر درکش از میراث فرهنگی دیارمان سهمی ببرد
اگرچه اندک



© All rights reserved

Wednesday, 23 October 2013

در شب شعر


Photo: Amin Bavandpour
ICAC Manchester

با قطعه ای از حکایت ویس و رامین
++
کسی را کش تبی باشد بپرسند"
وز آن مایه تبش بر وی بترسند
دل عاشق در آتش سال تا سال
"نپرسد ایچ کس وی را ازان حال

صفحه 83 فخرالدین اسعد گرگانی
صدای معاصر
© All rights reserved

Tuesday, 22 October 2013

Azadeh Romi

در ابتدا می خواستم تشکری داشته باشم از دوست عزیز خانم محبوبه رجبی برای همفکری ایشان و معرفی شخصیت آزاده رومی برای برنامه مفاخر ایران که  هر دوهفته یکبار از رادیو صدای آشنا* از منچستر پخش می شود.

مفاخر ایران – قسمت سی و سوم
آزاده رومی
فرهنگ معین لغت آزاده را به آنکه بندۀ کسی نباشد، اصیل ، نجیب، آسوده و وارﺳﺘﻪ معنی کرده. آزاده همچنین نام یکی از ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﻯ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ است. با گشتی در اینترنت به مطالبی برمی خوریم که از آزاده رومی در آن به عنوان  ‌خنیاگر بهرام‌ گور،  ﻫﻤﺴﺮ ﺑﻬﺮاﻡ ﮔﻮر و کنیزک ِو چنگ نواز رومی تباری این ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ نام برده شده.

همچنین وی به عنوان اولین زن نمایش‌گر‌ ایرانی در زمان ساسانیان‌ که ‌نقّالی موسیقایی انجام می‌داده معرفی گشته که به ‌دلیل سرزنش بهرام ‌گور برای ‌کشتن بی‌رحمانه جانوران، در شکار به ‌دست او ‌کشته‌ شده.1
داستان بدین قرار است که "روزی آزاده در نخچیرگاه از شاه خواستار ِشکاری شگرف گشت؛ پس چون بهرام آهوان را به تیر نگونسار نمود، آزاده زبان به نکوهش و ملامت او گشود و بدینسان خشم ِ شهریار را برانگیخت. پس شاه، آزاده را به زیر پای اسپ سپرد." 2

چند بیت انتخابی از شاهنامه 
چنان بد که یک روز بی‌انجمن
به نخچیرگه رفت با چنگ زن

کجا نام آن رومی آزاده بود
که رنگ رخانش به می داده بود

دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی

به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت

که ای ماه من چون کمان را به زه
برآرم به شست اندر آرم گره

کدام آهو افگنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر

بدو گفت آزاده کای شیرمرد
به آهو نجویند مردان نبرد

به پیکان سر و پای و گوشش بدوز
چو خواهی که خوانمت گیتی فروز

به تیر دو پیکان ز سر برگرفت
کنیزک بدو ماند اندر شگفت

سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت
بدان آهو آزاده را دل بسوخت
References:


  2  Wikipedia
© All rights reserved