خواب بعد از ظهر در بسترش آرامیده بود
حس خماری لابلای موج موهایش، مماس بر بالشت
خیمه زده بود
نگاهش می کردم و بی صبرانه منتظر باز شدن چشمانش بودم
چقدر دلم می خواست بیدارش کنم
تا تبخیر خواب در نگاهش را شاهد باشم
...
کاش می دانست
حضورش مسکنی است که به تسکین آن معتاد ام
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment