Tuesday, 30 June 2020

چکیده‌ای از شاهنامه به روایت دکتر شهیره شریف

 یکی از کارهایی که در این دوران قرنطینه و "حصر خانگی عمومی" دست گرفتم، ساختن چند پادکست هست که در واقع شکلی از کلاس‌هایی است که قبلا به عنوان چکیده‌ای از شاهنامه اجرا کرده یا در دست اجرا داشتم. این‌گونه هم از وقت خود استفاده کرده‌ام و هم برای علاقمندان فرصتی فراهم کرده‌ام تا بتوانند در کار آشنایی با شاهنامه شوند

لینک پاکدست‌ها را در زیر اضافه کرده‌ام. امیدوارم که به کار آید. چنانچه مطلبی در رابطه با پاکدست‌ها دارید، می‌توانید از طریق کامنت در پای همین پست و یا ایمیل زیر با من در میان بگدازید. پیشاپیش از توجه شما سپاسگزارم
sangrezeh@yahoo.co.uk


چکیده‌ای از شاهنامه

بزم و رزم رستم

عنوان 1) هفت خوان رستم، خوان 1، بخش اول
عنوان 1) هفت خوان رست، خوان 2 و 3،  بخش دوم 
عنوان 1) هفت خوان رستم، خوان 4 و 5 بخش سوم
عنوان 1) هفت خوان رست؛ خوان 6 و 7 بخش چهارم

عنوان 2) داستان زال، تولد زال
عنوان 2) داستان زال بخش دوم
عنوان 2) داستان زال بخش سوم

عنوان 3) تولد رستم، رستم‌زاد 

عنوان 4) داستان رستم و تهمینه و تولد سهراب
عنوان 4) رستم و سهراب، بخش 2
عنوان 4) رستم  سهراب، بخش 3
عنوان 4) رستم و سهراب، بخش 4

عنوان 5) رستم و اسفندیار بخش اول
عنوان 5) رستم و اسفندیار بخش دوم
عنوان 5) رستم و اسفندیار بخش سوم
عنوان 5) رستم و اسفندیار بخش چهارم

عنوان 6) رستم و سودابه

 عنوان 7) در باب رخش و داستان مرگ رستم


© All rights reserved


Wednesday, 24 June 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 222


قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئن  را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
نهمین جلسه در قرنطینه


داستان پادشاهی نوشین‌روان را ادامه می‌دهیم

خاقان چین از مشایعت دخترش که قرار بود به عقد نوشین روان درآید برمی‌گردد. هم او و هم نوشین‌روان از این پیوند خرسندند . اکنون این دو پادشاه خویشاوند شده‌اند و سپاه ایران به شهرهایی چون سغد و سمرقند و چاج وارد می‌شود با خود و صلح و آرامش میاورد. 

چو آگاهی آمد به خاقان چین
ز ایران و ز شاه ایران زمین 
وزان شادمانی به فرزند اوی
شدن شاد وخرم به پیوند اوی
 بپردخت سغد وسمرقند وچاج 
به قجغار باشی فرستاد تاج 
ازین شهرها چون برفت آن سپاه
همی مرزبانان فرستاد شاه 
 جهان شد پر از داد نوشین روان 
بخفتند بردشت پیر و جوان 
یکایک همی خواندند آفرین 
ز هر جای برشهریار زمین
همه دست برداشته به آسمان 
که ای کردگارمکان و زمان
تواین داد برشاه کسری بدار
بگردان ز جانش بد روزگار 
 که از فر و اورند او در جهان
بدی دور گشت آشکار و نهان
 به نخجیر چون او به گرگان رسید
گشاده کسی روی خاقان ندید
 بشد خواب وخورد از سواران چین
سواری نبرداشت از اسب زین 
 پراگنده شد ترک سیصد هزار 
به جایی نبد کوشش کارزار
کمانی نبایست کردن به زه 
نه که بد از ایدر نه چینی نه مه
بدین سان بود فر و برز کیان
به نخچیر آهنگ شیر ژیان 
 که نام وی و اختر شاه بود
که هم تخت و هم بخت همراه بود

 از این رو بزرگان این شهرها  دور هم جمع می‌شوند و می‌گویند که قبلا هم کیخسرو ما را از شر افراسیاب نجات داد. بعد از آن ارجاسپ قدرت گرفت ولی گشتاسپ از ایران آمد و ما را نجات داد. باز نوبت به فرمانروایی نرسی رسید و باز از او به ما بد رسید ولی شاپور ما را نجات داد

 وزان پس بزرگان شدند انجمن 
از آموی تا شهر چاچ و ختن
بگفتند کاین شهرهای فراخ 
 پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
ز چاچ و برک تا سمرقند و سغد
 بسی بود ویران و آرام جغد 
 چغانی وسومان وختلان و بلخ 
شده روز بر هر کسی تار و تلخ 
بخارا وخوارزم وآموی و زم
بسی یاد دارمی با درد و غم
 ز بیداد وز رنج افراسیاب 
کسی را نبد جای آرام وخواب 
چوکیخسرو آمد برستیم از اوی 
جهانی برآسود از گفت وگوی
ازان پس چو ارجاسب شد زورمند
شد این مرزها پر ز درد وگزند 
 از ایران چو گشتاسب آمد به جنگ
ندید ایچ ارجاسب جای درنگ
برآسود گیتی ز کردار اوی
که هرگز مبادا فلک یاراوی
 ازان پس چونرسی سپهدار شد 
همه شهرها پر ز تیمار شد
چوشاپور ارمزد بگرفت جای
ندانست نرسی سرش را ز پای 
 جهان سوی داد آمد و ایمنی
ز بد بسته شد دست آهرمنی

بعد خاقان را یزدگرد به تخت نشاند و او هم به ما ظلم کرد تا اینکه بهرام گور ما را از ظلم خاقان نجات داد. فغانی پسر خوشنواز هم اکنون بر ما حاکم است ولی اکنون که  کسری مرزهای ما را به رسمیت شناخه  ما همه در آرامشیم

 چوخاقان جهان بستد از یزدگرد
ببد تیزدستی برآورد گرد 
 بیامد جهاندار بهرام گور
ازو گشت خاقان پر از درد و شور 
 شد از داد او شهرها چون بهشت 
پراگنده شد کار ناخوب و زشت
به هنگام پیروز چون خوشنواز 
جهان کرد پر درد و گرم و گداز 
مبادا فغانیش فرزند اوی 
مه خویشان مه تخت ومه اورند اوی
جهاندار کسری کنون مرز ما 
بپذرفت و پرمایه شد ارز ما 
 بماناد تا جاودان این بر اوی 
جهان سر به سر چون تن و چون سر اوی 
که از وی زمین داد بیند کنون
نبینیم رنج ونه ریزیم خون 

اکنون بزرگان از هیتال و ترک و ختن چنین صلاح دیدند که با هدیه به بارگاه نوشین‌روان بیایند. شاه هم آنان و هدایایشان را پذیرفت

 ازان پس ز هیتال وترک وختن
به گلزریون برشدند انجمن
 به هر سو که بد موبدی کاردان 
ردی پاک وهشیار و بسیاردان
ز پیران هرآنکس که بد رای زن 
بروبر ز ترکان شدند انجمن 
چنان رای دیدند یک سر سپاه 
که آیند با هدیه نزدیک شاه
چو نزدیک نوشین روان آمدند 
همه یک دل و یک زبان آمدند
چنان گشت ز انبوه درگاه شاه 
که بستند برمور و بر پشه راه
همه برنهادند سر برزمین 
همه شاه راخواندند آفرین 
بگفتند کای شاه ما بنده ایم 
به فرمان تو در جهان زنده ایم 
همه سرفرازیم با ساز جنگ 
به هامون بدریم چرم پلنگ 
شهنشاه پذرفت ز ایشان نثار
برستند پاک از بد روزگار 
 از ایشان فغانیش بد پیشرو 
سپاهی پسش جنگ سازان نو 
ز گردان چو خشنود شد شهریار 
بیامد به درگاه سالار بار
بپرسید بسیار و بنواختشان 
بهر برزنی جایگه ساختشان

نوشین‌روان از تخت پایین میاید و خداوند را شکر می‌کند و می‌گوید که من بزرگ این همه هستم و خود نیز از تو به بزرگی رسیده‌ام. بعد از آن با سپاه از گرگان به سمت طیسفون راه افتادند

وزان پس شهنشاه یزدان پرست
به خاک آمد از جایگاه نشست
ستایش همی کرد برکردگار 
که ای برتر از گردش روزگار 
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی بهر نیکی رهنمای
 هر آنکس که یابد ز من آگهی
ازین پس نجوید کلاه مهی
همه کهتری را بسازند کار 
ندارد کسی زهره ی کارزار 
به کوه اندرون مرغ و ماهی بر آب 
چو من خفته باشم نجویند خواب 
مهان جهان کهتران منند 
همه دام ودد پاسبان منند
کرا برگزینی تو او خوار نیست
جهان را جز از تو جهاندار نیست 
 تو نیرو دهی تا مگر در جهان 
نخسبد ز من مور خسته روان 
چنین پیش یزدان فراوان گریست 
نگر تا چنین درجهان شاه کیست 
به تخت آمد از جایگه نماز 
ز گرگان برفتن گرفتند ساز
برآمد خروشیدن گاودم 
ز درگاه آواز رویینه خم 
سپه برنشست و بنه برنهاد 
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد 
ز دینار و دیبا و تاج و کمر
ز گنج درم هم ز در و گهر 
 ز اسبان و پوشیده رویان و تاج 
دگر مهد پیروزه و تخت عاج
نشستند بر زین پرستندگان 
بت آرای وهرگونه ای بندگان
فرستاد یکسر سوی طیسفون 
شبستان چینی به پیش اندرون 
به فرخنده فال و به روز آسمان 
برفتند گرد اندرش خادمان 
سرموبدان بود مهران ستاد
بشد با شبستان خاقان نژاد 
سوی طیسفون رفت گنج و بنه 
سپاهی نماند از یلان یک تنه 

گردان به سمت آذرآبادگان رفت و در انحا خیمه ردند. همه اهالی آنجا هم با هدیه به دیدار پادشاه رفتند. سپاه از هر کجا که می‌گذشت مردم را برای آب و خوراک غارت نمی‌کرد و زیانی به کشاورزان وارد نمی‌آورد

همه ویژه گردان آزداگان 
بیامد سوی آذرآبادگان 
سپاهی بیامد ز هر کشوری 
ز گیلان و ز دیلمان لشکری
ز کوه بلوج و ز دشت سروچ 
گرازان برفتند گردان کوچ 
همه پاک با هدیه و با نثار 
به پیش سراپرده ی شهریار
بدان شهرشد شهریار بزرگ
که ازمیش کوته کند چنگ گرگ
 به فر جهاندار کسری سپهر 
دگرگونه تر شد به کین و به مهر
به شهری کجا برگذشتی سپاه 
نیازارد زان کشتمندی به راه 
نجستی کسی ازکسی نان وآب 
بره بر بیاراستی جای خواب
برینسان همی گرد گیتی بگشت
نگه کرد هرجای هامون و دشت
 جهان دید یک سر پر از کشتمند 
در و دشت پرگاو و پرگوسفند 
زمینی که آباد هرگز نبود
بروبر ندیدند کشت و درود 
 نگه کرد کسری برومند یافت 
بهرخانه ای چند فرزند یافت
خمیده سر از بار شاخ درخت
به فر جهاندار بیداربخت

فرستاده‌ی قیصر از روم به نزدیک نوشین‌روان میاید و هدایا و باج و خراج روم را با خود میاورد

به منزل رسیدند نزدیک شاه 
فرستاده ی قیصر آمد به راه 
ابا هدیه و جامه و سیم و زر 
ز دیبای رومی و چینی کمر
نثاری که پوشیده شد روی بوم
چنان باژ هرگز نیامد ز روم 
  ز دینار پر کرده ده چرم گاو 
سه ساله فرستاده شد باژ و ساو 
ز قیصر یکی نامه ای با نثار 
نبشته سوی نامور شهریار 
فرستاده را پیش بنشاندند 
نگه کرد و نامه برو خواندند
بسی نرم پیغامها داده بود 
ز چیزی که پیشش فرستاده بود 
کزین پس فزون تر فرستیم  چیز 
که این ساو بد باژ بایست نیز
بپذرفت شاه آنک او دید رنج 
فرستاد یکسر همه سوی گنج

نوشین روان باز به آتشکده می‌رود و خداوند را سپاس می‌گوید و به سمت طیسفون حرکت می‌کند و کلی هم زر و سیم بین موبدان و مردم پخش کرد

وزان تخت شاه اندر آمد به اسب 
همی راند تا خان آذرگشسب 
چو از دور جای پرستش بدید 
شد از آب دیده رخش ناپدید 
فرود آمد از اسب برسم بدست 
به زمزم همی گفت ولب را ببست 
همان پیش آتش ستایش گرفت
جهان آفرین را نیایش گرفت
 همه زر و گوهر فزونی که برد 
سراسر به گنجور آتش سپرد 
پراگند بر موبدان سیم و زر 
همه جامه بخشیدشان با گهر 
همه موبدان زو توانگر شدند 
نیایش کنان پیش آذر شدند 
به زمزم همی خواندند آفرین 
بران دادگر شهریار زمین 
و زانجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون 
 ز بس خواسته کان پراگنده شد 
ز زر و درم کشور آگنده شد 

بعد به سمت مداین می‌رود و بر تخت خود می‌نشیند. اکنون دیگر جهان پر از صلح و صفا شده بود

وزان شهر سوی مداین کشید
که آنجا بدی گنجها را کلید 
 گلستان چین با چهل اوستاد 
همی راند در پیش مهران ستاد 
چو کسری بیامد برتخت خویش
گرازان و انباز با بخت خویش
 جهان چون بهشتی شد آراسته 
ز داد و ز خوبی پر از خواسته 
نشستند شاهان ز آویختن 
به هر جای بیداد و خون ریختن
جهان پرشد از فره ایزدی
ببستند گفتی دو دست از بدی 
 ندانست کس غارت و تاختن 
دگر دست سوی بدی آختن 
جهانی به فرمان شاه آمدند
ز کژی و تاری به راه آمدند 
 کسی کو بره بر درم ریختی
ازان خواسته دزد بگریختی
 ز دیبا و دینار بر خشک و آب
 برخشنده روز و به هنگام خواب

در پرتو پادشاهی نوشین‌روان  و عدل و داد او ایران چون بهشت شده می‌شود. مردم  به آموختن زبان و علم و دانش می‌پردازند. رودها پر آب است و چهارپایان فربه. خردمندان نیز در درگاه شاه عزیز و ارجمندند. _ یادداشتی به خود:  هنگامی که عدل بر سرزمینی فرمانرواست 

بپیوست نامه به هر کشوری
به هرنامداری و هر مهتری 
 ز بازارگانان ترک و ز چین 
ز سقلاب وهرکشوری همچنین
ز بس نافه ی مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند 
 شد ایران به کردار خرم بهشت 
همه خاک عنبر شد و زر خشت
جهانی به ایران نهادند روی
بر آسوده از رنج وز گفت وگوی
 گلابست گویی هوا را سرشک 
بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم 
نبد کشتورزی ز باران دژم 
جهان گشت پرسبزه وچارپای 
در و دشت گل بود و بام سرای
همه رودها همچو دریا شده 
به پالیز گلبن ثریا شده 
به ایران زبانها بیاموختند
روانها بدانش برافروختند
 ز بازارگانان هر مرز و بوم 
ز ترک و ز چین و ز سقلاب و روم 
ستایش گرفتند بر رهنمای
فزایش گرفت از گیا چارپای 
 هرآنکس که از دانش آگاه بود
ز گویندگان بر در شاه بود
رد وموبد و بخردان ارجمند
بداندیش ترسان ز بیم گزند 
 چوخورشید گیتی بیاراستی

بعد نوشین‌روان دستور می‌دهد که هر کسی ظلمی بر او روا شده برای دادخواهی بیاید. اگر کسی صدمه دیده هنگام کار باید خسارت آنرا بگیرد. اگر کسی قرضی دارد و نمی‌تواند آنرا ادا کند صاحب مال می‌تواند پولش را از خزانه بگیرد.  به زن دیگران اگر چشم داشته باشید مجازات خواهید شد. خلاصه اگر کسی هم قوانین ما را نمی‌پذیرد در بارگاه ما جایی ندارد

خروشی ز درگاه برخاستی 
 که ای زیردستان شاه جهان
مدارید یک تن بد اندر نهان 
 هرآنکس که از کار دیده ست رنج 
نیابد به اندازه ی رنج گنج 
بگویند یکسر به سالار بار 
کز آنکس کند مزد او خواستار
وگر فام خواهی بیاید ز راه 
درم خواهد از مرد بی دستگاه 
نباید که یابد تهیدست رنج 
که گنجور فامش بتوزد ز گنج 
کسی کو کند در زن کس نگاه 
چوخصمش بیاید به درگاه شاه
نبیند مگر چاه ودار بلند 
که با دار تیرست و با چاه بند 
وگر اسب یابند جایی یله 
که دهقان بدر بر کند زان گله 
بریزند خونش بران کشتمند 
برد گوشت آنکس که یابد گزند
پیاده بماند سوارش ز اسب
به پوزش رود نزد آذرگشسب 
عرض بسترد نام دیوان اوی
به پای اندر آرند ایوان اوی 
 گناهی نباشد کم و بیش ازین 
ز پستر بود آنک بد پیش ازین
نباشد بران شاه همداستان 
بدر بر نخواهد جز از راستان
هرآنکس که نپسندد این راه ما
    مبادا که باشد به درگاه ما


 حال دیگر در دوران پادشاهی نوشین‌روان چه اتفاقاتی میفتد، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
انباز = شریک 
پالیز = باغ، بوستان
گلبن = درخت گل سرخ
فام = قرض، دین
توزیدن = به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن 
عرض = [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن
ستوردن = نابود کردن

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
کرا برگزینی تو او خوار نیست
جهان را جز از تو جهاندار نیست 
 تو نیرو دهی تا مگر در جهان 
نخسبد ز من مور خسته روان 

 کسی کو بره بر درم ریختی
ازان خواسته دزد بگریختی
 ز دیبا و دینار بر خشک و آب
 برخشنده روز و به هنگام خواب

ز بس نافه ی مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند 
 شد ایران به کردار خرم بهشت 
همه خاک عنبر شد و زر خشت
جهانی به ایران نهادند روی
بر آسوده از رنج وز گفت وگوی
 گلابست گویی هوا را سرشک 
بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم 
نبد کشتورزی ز باران دژم 
جهان گشت پرسبزه وچارپای 
در و دشت گل بود و بام سرای
همه رودها همچو دریا شده 
به پالیز گلبن ثریا شده 
به ایران زبانها بیاموختند
روانها بدانش برافروختند

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1603سخن گفتن بزرگمهر پیش انوشیروان ص
© All rights reserved

Monday, 22 June 2020

دهمین بزرگداشت فردوسی در منچستر


گروه دوستان شاهنامه به مناسبت دهمین بزرگداشت فردوسی در منچستر، مصاحبه، جلسات سخنرانی و گفتگوهایی را برای ماه مه، ژوئن و ژوئیه 2020 تهیه دیده. برای پیوستن به جلسات گروه که از طریق زوم در هر پنج‌شنبه ساعت 7 تا 8 شب به وقت انگلستان اجرا می‌شود کافی است ایمیلی به آدرس ایمیل زیر ارسال فرمایید یا از طریق شماره تلفن 07887775556 با گروه دوستان شاهنامه در تماس باشید
sangrezeh@yahoo.co.uk

مجموعه‌ی سخنان اعضا و مهمانان گروه

پنج‌شنبه 14 مه 2020:  "زمان، ابزار و سیر تکامل" سخنران: آقای مجید سعادتی 

پنج‌شنبه 21 مه 2020:  "علم، دانش و عرفان" سخنران: آقای دکتر اسماعیل کریمی

پنج‌شنبه 28 مه 2020: "نگاهی گذرا به شخصیت زن در شاهنامه" سخنران: آقای رحیم رحیم‌زاده

پنج‌شنبه 4 ژوئن 2020: "شاهنامه از کجا و چگونه نوشته شد؟" سخنران: آقای همایون نوروزی 

پنج‌شنبه 11 و 18 ژوئن 2020: "تاثیرپذیری سروده‌های اخوان ثالث از شاهنامه" سخنران خانم دکتر ثریا فیلی

پنج‌شنبه 25 ژوئن 2020:  "گفتگو آزاد پیرامون زبان فارسی" با حضور افتخاری خانم دکتر مژگان صمدی 

پنج‌شنبه 2 ژوئیه 2020:  "عرفان عملی و قدمهای سیر و سلوک" سخنران: آقای دکتر اسماعیل کریمی

پنج‌شنبه 9 ژوئیه 2020: Dr Jo Ann Cavallo "Teaching the legend of Seyavash in Columbia University's Global Core curriculum.”

مصاحبه با جناب پروفسور چارلز ملویل و خانم دکتر فیروزه ملویل در مورد پروژه شاهنامه را در لینک زیر بخوانید

Interview with Dr Firuza Abdullaeva-Melville and Professor Charles Melville

© All rights reserved

Tuesday, 16 June 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 221

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئن  را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
هشتمین جلسه در قرنطینه

داستان مربوط به دوران پادشاهی نوشین‌روان است. جریان اینگونه بود که خاقان چین برای اینکه دوستی کشورش را با پادشاه ایران نشان دهد هدایایی برای نوشین‌روان می‌فرستد ولی در بین راه هیتالیان که اتحاد ایران و چین را برای خودشان خطری می‌دیدند به قاصد خاقان چین حمله می‌کنند و هدایا را هم غارت. خبر که به خاقان چین می‌رسد به تلافی سپاهی عظیم به راه می‌اندازد و به هیتال حمله و عده زیادی را از دم تیغ رد می‌کند. خبر که به نوشین‌روان می‌رسد برای حمایت از هیتالیان سپاه جمع می‌کند و راه میفتد. از طرفی وقتی این خبر به خاقان چین می‌رسد او به خشم میاید ولی مشاورانش به او می‌گویند که با نوشین‌روان در نیفت. نهایتا اینگونه تصمیم می‌گیرند که پیام صلح برای نوشین‌روان بفرستند و با عنوان اینکه خاقان چین می‌خواهد با پادشاه ایران خویشاوند شود و او را داماد خود سازد، خاقان پیشنهاد می‌دهد تا یکی از دختران خود را به ازدواج با نوشین‌روان درآورند

حال دنباله‌ی ماجرا: نوشین‌روان نامه‌ای می‌فرستد و از خاقان تشکر می‌کند و میگوید که کسی را با این نامه می‌فرستم تا همسر آینده مرا از میان دختران خاقان انتخاب کند
نویسنده ی نامه را پیش خواند
ز خاقان فراوان سخنها براند
بفرمود تا نامه پاسخ نبشت
گزینده سخنهای فرخ نبشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
جهاندار پیروز و پروردگار
 به فرمان اویست گیتی به پای
همویست بر نیک و بد رهنمای
 کسی راکه خواهد کند ارجمند
ز پستی برآرد به چرخ بلند
دگر مانده اندر بد روزگار
   چو نیکی نخواهد بدو کردگار
بهرنیکی از وی شناسم سپاس
وگر بد کنم زو دل اندر هراس
 نباید که جان باشد اندر تنم
اگر بیم و امید از و برکنم
رسید این فرستاده ی به آفرین
ابا گرم گفتار خاقان چین
 شنیدم ز پیوستگی هرچ گفت
ز پاکان که او دارد اندر نهفت
مرا شاد شد دل زپیوند تو
بویژه ز پوشیده فرزند تو
 فرستادم اینک یکی هوشمند
که دارد خرد جان او را ببند
بیاید بگوید همه راز من
ز فرجام پیوند و آغاز من
همیشه تن و جانت پرشرم باد
دلت شاد و پشتت به ما گرم باد
نویسنده چون خامه بیکار گشت
بیاراست قرطاس واندر نوشت
 همان چون سرشک قلم کرد خشک
نهادند مهری بروبر ز مشک
برایشان یکی خلعت افگند شاه
کزان ماند اندر شگفتی سپاه

نوشین‌روان کسی را  به اسم مهران ستاد می‌فرستد تا از میان دختران خاقان کسی را که مادرش از نژاد بزرگان است و از همه به خاقان نزدیک‌تر است را انتخاب کند. همچنین نوشین‌روان توصیه می‌کند که برای این انتخاب گول آرایش و لباس و سر و وضع دختر را نخور

 گزین کرد کسری خردمند و راد
کجا نام او بود مهران ستاد
ز ایرانیان نامور صد سوار
سخنگوی و شایسته و نامدار
چنین گفت کسری به مهران ستاد
که رو شاد و پیروز با مهر و داد
زبان وگمان بایدت چرب گوی
خرد رهنمای ودل آزر مجوی
شبستان او را نگه کن نخست
بد و نیک بایدکه دانی درست
به آرایش چهره و فر و زیب
نباید که گیرندت اندر فریب
پس پرده ی او بسی درخترست
که با فر و بالا و با افسرست
پرستار زاده نیاید به کار
اگر چند باشد پدر شهریار
 نگر تا کدامست با شرم و داد
به مادر که دارد ز خاتون نژاد
نبیره جهاندار فغفور چین
ز پشت سپهدار خاقان چین
اگر گوهرتن بود با نژاد
جهان زو شود شاد او نیز شاد
چوبشنید مهران ستاد این ز شاه
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه
برفت از بر گاه گیتی فروز
به فرخنده فال و بخرداد روز

به خاقان چین که خبر می‌دهند که مهران ستاد از طرف نوشین‌روان آمده، خاقان به شبستان خاتونش می‌رود و جریان را با او در میان ‌می‌گذارد و می‌گوید دخترمان را که من خیلی دوست دارم شایسته شهریار است ولی من نمی‌توانم یک روز هم از او جدا باشم. چطور است تا یکی از چهار ندیمه‌ی او را به عنوان دختر خودمان به پادشاه ایران بدهیم و غائله را بخوابانیم. خاتون هم حرف او را می‌پسندد 

 به خاقان چین آگهی شد که شاه
فرستاده مهران ستاد و سپاه
چوآمد به نزدیک خاقان چین
زمین را ببوسید و کرد آفرین
جهانجوی چون دید بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش
ازان کارخاقان پراندیشه گشت
به سوی شبستان خاتون گذشت
سخنهای نوشین روان برگشاد
             ز گنج وز لشکر بسی کرد یاد
بدو گفت کین شاه نوشین روان
جوانست و بیدار و دولت جوان
یکی دختری داد باید بدوی
که ما را فزاید بدو آبروی
 تو را در پس پرده یک دخترست
کجا بر سر بانوان افسرست
مرا آرزویست از مهر اوی
که دیده نبردارم از چهر اوی
چهارست نیز از پرستندگان
پرستار و بیداردل بندگان
از ایشان یکی را سپارم بدوی
برآسایم از جنگ وز گفت و گوی
 بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو

روز بعد خاقان کلید شبستان را به مهران می‌دهد و می‌گوید که تو آزادی بروی و هر کسی را که از دختران من صلاح دیدی برای ازدواج با نوشین روان برگزینی. مهران و امینان به شبستان می‌روند و پنج زیباروی آراسته را با جامه‌های زیبا روی تخت‌های طلا می‌بینند ولی در میان شبستان دختری بوده بدون آرایش با لباسی کهنه که هم او چشم مهران را می‌گیرد

برین گونه یک شب بپیمود خواب
چنین تا برآمد ز کوه آفتاب
 بیامد بدر گاه مهران ستاد
برتخت او رفت و نامه بداد
چوآن نامه برخواند خاقان چین
ز پیمان بخندید وز به گزین
کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا کرا بینی اندر نهفت
پرستار با او بیامد چهار
که خاقان بدیشان بدی استوار
 چومهران ستاد آن سخنها شنید
بیاورد با استواران کلید
درحجره بگشاد و اندر شدند
پرستندگان داستانها زدند
که آن راکه اکنون تو بینی بداد
ستاره ندیدست و خورشید و باد
شبستان بهشتی شد آراسته
پر از ماه و خورشید و پرخواسته
 پری چهره بر گاه بنشست پنج
همه برسران تاج و در زیر گنج
مگر دخت خاتون که افسر نداشت
همان یاره وطوق وگوهرنداشت
یکی جامه ی کهنه بد بر برش
کلاهی زمشک ایزدی بر سرش
ز گرده برخ برنگارش نبود
جز آرایش کردگارش نبود
یکی سرو بد بر سرش ماه نو
فروزان ز دیدار او گاه نو

مهران تصور می‌کند که این دختر، حتما دختر خاقان هست و به خاطر اینکه مرا گول بزنند و او را انتخاب نکنم او را بجای یکی از ندیمان جا زدند. از همین رو به خاتون می‌گوید که من این دختر را انتخاب می‌کنم. او هیچ طلا و جواهری ندارد ولی منهم برای انتخاب دختر آمدم نه لباس و جواهر دختر‎


چومهران ستاد اندرو بنگرید
یکی را بدیدار چون او ندید
بدانست بینادل رای راد
که دورند خاقان وخاتون ز داد
به دستار ودستان همی چشم اوی
بپوشید وزان تازه شد خشم اوی
 پرستنده را گفت نزدیک شاه
فراوان بود یاره و تاج و گاه
من این را که بی تاج و آرایشست
گزیدم که این اندر افزایشست
 به رنج از پی به گزین آمدم
نه از بهر دیبای چین آمدم

خاتون می‌گوید که این چه حرفی است که شما می‌زنید. شما کسی که سزاوار نشستن کنار پادشاه است و راه و رسم ملکه بودن را می‌داند را رد می‌کنید و آنوقت دختری نابالغ را بجای او برای پادشاه در نظر می‌گیرید. مهران هم می‌گوید دستور من این بوده که همسر پادشاه را برگزینم و من اینکار را کرده‌ام. حالا اگر شما انتخاب مرا صلاح نمی‌دانید کس دیگری را هم نمی‌خواهم و دست خالی برمی‌گردم 

بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگویی همی یک سخن دلپذیر
 تو آن را با فر و زیبست و رای
        دل فروز گشته رسیده به جای
به بالای سرو و برخ چون بهار
بداند پرستیدن شهریار
همی کودکی نارسیده به جای
برو برگزینی نه ای پاکرای
چنین پاسخ آورد مهران ستاد
که خاقان اگر سر بپیچد ز داد
بداند که شاه جهان کدخدای
بخواند مرا نیز ناپاک رای
 من این را پسندم که بی تخت عاج
ندارد ز بن یاره وطوق وتاج
 اگر مهتران این نبینند رای
چوفرمان بود باز گردم به جای

خاقان هم که متوجه می‌شود که مهران گول او را نخورده با ستاره‌شناسان و پیشگویانش می‌نشینند تا آینده ازدواج دختر او را با پادشاه ایران پیش‌گویی ‌کنند

نگه کرد خاقان به گفتار اوی
شگفت آمدش رای وکردار اوی
بدانست کان پیر پاکیزه مغز
بزرگست و شاسیته کار نغز
خردمند بنشست با رای زن
بپالود زایوان شاه انجمن
چو پردخته شد جایگاه نشست
برفتند با زیج رومی بدست
ستاره شناسان و کندآوران
هرآنکس که بودند ز ایشان سران
بفرمود تا هر کرا بود مهر
بجستند یک سر شمار سپهر
 همی کرد موبد به اختر نگاه
زکردار خاقان و پیوند شاه

پیشگویان هم می‌گویند که هیچ به دلت بد راه نده.این ازدواجی فرخ است و فرزند این دو، پادشاهی کم‌همتا خواهد بود. خاقان چین از این پیش‌گویی خرسند می‌شود و دخترش را با هدایای فراوان برای سفر آماده می‌کند

چنین گفت فرجام کای شهریار
دلت را ببد هیچ رنجه مدار
که این کار جز بر بهی نگذرد
ببد رای دشمن جهان نسپرد
چنینست راز سپهر بلند
همان گردش اختر سودمند
کزین دخت خاقان وز پشت شاه
بیاید یکی شاه زیبای گاه
برو شهریاران کنند آفرین
همان پرهنر سرفرازان چین
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشیدفش
چو از چاره دلها بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند
بگفتند چیزی که بایست گفت
ز فرزند خاتون که بد در نهفت
 بپذرفت مهران ستاد از پدر
به نام شهنشاه پیروزگر
میانجی بپذرفت خاقان به داد
همان راکه دارد ز خاتون نژاد
پرستندگان با نثار آمدند
به شادی بر شهریار آمدند
وزان پس یکی گنج آراسته
بدو در ز هر گونه ای خواسته
ز دینار و ز گوهر و طوق و تاج
همان مهر پیروزه و تخت عاج
یکی دیگر ازعود هندی به زر
برو بافته چند گونه گهر
 ابا هر یکی افسری شاهوار
صد اسب و صد استر به زین و به بار
 شتر بارکرده ز دیبای چین
بیاراسته پشت اسبان به زین
چهل را ز دیبای زربفت گون
کشیده زبر جد به زر اندرون
 صد اشتر ز گستردنی بار کرد
پرستنده سیصد پدیدار کرد
 همی بود تاهرکسی برنشست
برآیین چین با درفشی بدست
 بفرمود خاقان پیروزبخت
که بنهند برکوهه ی پیل تخت
برو بافته شوشه ی سیم و زر
به شوشه درون چند گونه گهر
درفشی درفشان به دیبای چین
که پیدا نبودی ز دیبا زمین
به صد مردش از جای برداشتند
ز هامون به گردون برافراشتند
ز دیبا بیاراست مهدی به زر
به مهد اندرون نابسوده گهر
چو سیصد پرستار با ماهروی
برفتند شادان دل و راه جوی
فرستاد فرزند را نزد شاه
سپاهی همی رفت با او به راه
 پرستنده پنجاه و خادم چهل
برو برگذشتند شادان به دل

خاقان نامه‌ای پر نقش و نگار هم برای نوشین‌روان می‌نویسد و می‌گوید که هر آنچه خداوند تقدیر ما قرار دهد همان هم اتفاق میفتد تو تاج سر ما هستی نه برای آنکه داماد ما هستی. از بزرگی تو همه خبر دارند و باشد تا دختر من هم در دربار تو بیاموزد. نامه را مهر کردند و با خلعتی که برای مهران تهیه دیده بودند همه را به او دادند

چوپردخته شد زان بیامد دبیر
بیاورد مشک و گلاب وحریر
یکی نامه بنوشت ار تنگ وار
پر آرایش و بوی و رنگ و نگار
نخستین ستود آفریننده را
جهاندار و بیدار و بیننده را
که هرچیز کو سازد اندر بوش
بران سو بود بندگان را روش
شهنشاه ایران مرا افسرست
نه پیوند او از پی دخترست
که تامن شنیدستم از بخردان
بزرگان و بیدار دل موبدان
ز فر و بزرگی و اورند شاه
بجستم همی رای و پیوند شاه
که اندر جهان سر به سر دادگر
جهاندار چون او نبندد کمر
به مردی و پیروزی و دستگاه
به فر و بنیرو و تخت و کلاه
به رادی و دانش به رای وخرد
ورا دین یزدان همی پرورد
 فرستادم اینک جهان بین خویش
سوی شاه کسری به آیین خویش
بفرموده ام تا بود بنده وار
چوشاید پس پرده ی شهریار
خردگیرد از فر و فرهنگ اوی
بیاموزد آیین وآهنگ اوی
 که بخت وخرد رهنمون تو باد
بزرگی ودانش ستون تو باد
نهادند مهر از بر مشک چین
 فرستاده را داد و کرد آفرین
 یکی خلعت از بهر مهران ستاد
بیاراست کان کس ندارد به یاد
که دادی کسی از مهان جهان
فرستاده را آشکار ونهان
 همان نیز یارانش را هدیه داد
ز دینار وز مشکشان کرد شاد

همه به همراه هدایا و دختر خاقان راه میفتند و تا لب رود جیحون هم خاقان دخترش را مشایعت می‌کند و با دلی پر از  دلتنگی برمی‌گردد. از آن طرف هم ایرانیان که خبر آمدن مهران را می‌شنوند شهر را آذین می‌بندند و به پیشواز ملکه  میایند

همی رفت با دختر وخواسته
سواران و پیلان آراسته
 چنین تا لب رود جیحون کشید
به مژگان همی از دلش خون کشید
همی بود تا رود بگذاشتند
ز خشکی بران روی برداشتند
ز جیحون دلی پر زخون بازگشت
ز فرزند با درد انباز گشت
 جو آگاهی آمد ز مهران ستاد
همی هر کس آن مر ده را هدیه داد
یکایک همی خواندند آفرین
ابرشاه ایران وسالار چین
 دلی شاد با هدیه و با نثار
همه مهربان و همه دوستار
ببستند آذین به شهر و به راه
درم ریختند از بر تخت شاه
به آموی و راه بیابان مرو
زمین بود یک سر چو پر تذرو
 چنین تا به بسطام وگرگان رسید
تو گفتی زمین آسمان را ندید
زآیین که بستند بر شهر و دشت
براهی که لشکر همی برگذشت
وز ایران همه کودک و مرد و زن
به راه بت چین شدند انجمن
ز بالا بر ایشان گهر ریختند
به پی زعفران و درم بیختند
برآمیخته طشتهای خلوق
جهان پرشد از ناله ی کوس و بوق
همه یال اسبان پر از مشک ومی
شکر با درم ریخته زیر پی
 ز بس ناله ی نای و چنگ و رباب
نبد بر زمین جای آرام وخواب

وقتی دختر خاقان به شبستان شاه می‌رسد و نوشین‌روان او را می‌بیند، از او در شگفت می‌ماند، او را با آغوش باز می‌پذیرد و بارگاهی درخور او به او می‌دهد

چوآمد بت اندر شبستان شاه
به مهد اندرون کرد کسری نگاه
 یکی سرو دین از برش گرد ماه
نهاده به مه بر ز عنبر کلاه
کلاهی به کردار مشکین زره
ز گوهر کشیده گره برگره
گره بسته از تار و برتافته
به افسون یک اندر دگر بافته
چو از غالیه برگل انگشتری
همه زیر انگشتری مشتری
درو شاه نوشین روان خیره ماند
برو نام یزدان فراوان بخواند
 سزاوار او جای بگزید شاه
بیاراستند از پی ماه گاه

 حال با ازدواج با دخترخاقان چه می‌شود، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
خامه = قلم، نی 
قرطاس = کاغذ
استواران = معتمدان
داشته = کهنه
بوش = تقدیر، تقدیر ازلی، خودنمایی، جماعتی از مردم درهم‌آمیخته از هر صنق، وجود و هستی، گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد 
ارتنگ =  [ اَ ت َ ] (اِ) صفحه و تخته ٔ نقاشان . (غیاث ) (آنندراج ). || نگارخانه (مطلق ). (آنندراج ). || دکان . || کتب خانه . (آنندراج ). || چادری که در او همه نقشها بود یعنی علم خانه . مؤید الفضلاء از زبان گویا 


ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
نویسنده چون خامه بیکار گشت
بیاراست قرطاس واندر نوشت
 همان چون سرشک قلم کرد خشک
نهادند مهری بروبر ز مشک


به آرایش چهره و فر و زیب
نباید که گیرندت اندر فریب

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1598به نخجیر چون او به گرگان رسید ص
© All rights reserved