آوریل 2020، در قرنطینه این جلسه را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
دوران پادشاهی نوشینروان است و داستان به نشستهای بوزرجمهر رسیده در دو نشست قبل دیدیم که چگونه حکمت و فن بیان بوزرجمهر جوان او را به صدر دفتر بزرگان دربار نوشینروان رساند
نوشینروان بزرگان را باز دعوت میکند تا بیایند و از حکمت خود بگویند. در طی این جلسه هر چه که بزرگان میگویند به دل نوشینروان نمینشیند. به همین خاطر نوشینروان رو به بوزرجمهر میکند و میگوید خجالت را کنار بگذار و تو برایمان بگو
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه
نشست از بر تخت پیروز شاه
بخواند آنکسی راکه دانا بدند
به گفتار ودانش توانا بدند
بگفتند هرگونه ای هرکسی
همانا پسندش نیامد بسی
چنین گفت کسری به بوزرجمهر
که از چادر شرم بگشای چهر
بوزرجمهر هم سخن آغاز میکند. میگوید که انسان به مرتبهای بلند نمیرسد مگر اینکه از قدم گذاشتن در راه آسیب و رنج دوری کند و به دانش و خرد روی آورد. بعد ادامه میدهد که اگر دنبال نام هستید باید شجاعت پیشه و از بد دلی دوری کنید. (یادداشتی به خود: همان خوشبین بودن که قبلا در مورد رستم در مورد آن سخن گفتیم.) بوزرجمهر ادامه میدهد و میگوید اگر دنبال تخت و بزرگی هستی هنر بجویید. نسبت شاخه و برگ به درخت سبز مثل نسبت هنر به بزرگی است. اگر در مورد هنرت بپرسند نمیشود از اصل و نسب (ژن خوب؟) پاسخ داد. بدون هنر اصل و نسب هم ناپسند و خوار است
سخن گوی دانا زبان برگشاد
ز هرگونه دانش همی کرد یاد
نخست آفرین کرد بر شهریار
که پیروز بادا سر تاجدار
دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند
چو باید که دانش بیفزایدت
سخن یافتن را خرد بایدت
در نام جستن دلیری بود
زمانه ز بد دل به سیری بود
وگر تخت جویی هنر بایدت
چوسبزی بود شاخ و بر بایدت
چو پرسند پرسندگان از هنر
نشاید که پاسخ دهیم از گهر
گهر بی هنر ناپسندست وخوار
برین داستان زد یکی هوشیار
که گر گل نبوید به رنگش مجوی
کز آتش بروید مگر آب جوی
بوزرجمهر ادامه میدهد که توانگری نه به گنج بلکه به بخشش است و از اهمیت راستی و بردباری میگوید. همچنین میگوید آن کسی که خرد دارد سپهر او را میپروراند. خرسندی و قناعت آرامش میاورد و طمع مایه هراس است
توانگر به بخشش بود شهریار
به گنج نهفته نه ای پایدار
به گفتار خوب ار هنر خواستی
به کردار پیدا کند راستی
فروتر بود هرک دارد خرد
سپهرش همی درخرد پرورد
چنین هم بود مردم شاد دل
ز کژیش خون گردد آزاد دل
خرد درجهان چون درخت وفاست
وزو بار جستن دل پادشاست
چوخرسند باشی تن آسان شوی
چو آز آوری زو هراسان شوی
مکن نیک مردی به روی کسی
که پاداش نیکی نیابی بسی
گشاده دلانرا بود بخت یار
انوشه کسی کو بود بردبار
هران کس که جوید همی برتری
هنرها بباید بدین داوری
فرهنگ و اندیشه، سعی و آزمایش آن اندیشه، بررسی خوب و بد کار، از ابتدا به فکر پایان کار اندیشیدن و به نیرو و توان خود تکیه کردن بلندی میاورد. کوشش و امید کارها را به نتیجه میرساند
یادداشتی به خود: به عنوان محققی که روش تحقیق را در غرب آموخته مدتها با خود فکر میکردم که چگونه است که ما در ایران هیچ به نتیجه کار توجه نمیکنیم و حاضر نیستیم در روشی که جواب نداده تجدید نظر کنیم. فکری را میپرورانیم و اگر قدرت داشته باشیم که آنرا عملی کنیم کار تمام است و دیگر مهم نیست که نتیجه چیست و به ما ربطی ندارد. بررسی نتیجه کار و اینکه آیا راهکار انتخابی ما جواب داده و اگر نه چرا و چگونه میتوان کار را اصلاح کد همه حاصل اندیشههای غربی است حال میبینم که با سند و مدرک بیش از هزار سال پیش این الگوی کار خود ما بوده. حیف که اکنون در سرزمین ما به آن توجه نمیشود
یکی رای وفرهنگ باید نخست
دوم آزمایش بباید درست
سیوم یار باید بهنگام کار
ز نیک وز بد برگرفتن شمار
چهارم که مانی بجا کام را
ببینی ز آغاز فرجام را
به پنجم اگر زورمندی بود
به تن کوشش آری بلندی بود
وزین هر دری جفت گردد سخن
هنرخیره بی آزمایش مکن
ازان پس چو یارت بود نیکساز
بروبر به هنگامت آید نیاز
چو کوشش نباشد تن زورمند
نیارد سر آرزوها ببند
چو کوشش ز اندازه اندر گذشت
چنان دان که کوشنده نومید گش
خوی مرد دانا بگوییم پنج
کزان عادت او خود نباشد به رنج
غم گذشته را خوردن و دلخوشی یا ترس از آینده مایه رنج است
بوزرجمهر همچنین هفت عادت ناپسند در نادانان را هم اینگونه بیان میکند: خشم آوردن بر بیگناه، بخشش به آنکه سزاوار نیست، ناسپاسی به خداوند و نشناختن خود، راز خود را با هر کسی گفتن و از حرفهای بیخود تن خود را به رنج کشیدن، دل را به نااستوار خوش کردن و بیهوده امید داشتن و لجاجت در دروغ
چونادان عادت کند هفت چیز
ز وان هفت چیز به رنج ست نیز
نخست آنک هرکس که دارد خرد
ندارد غم آن کزو بگذرد
نه شادان کند دل بنایافته
نه گر بگذرد زو شود تافته
چو از رنج وز بد تن آسان شود
ز نابودنیها هراسان شود
چو سختیش پیش آید از هر شمار
شود پیش و سستی نیارد به کار
ز نادان که گفتیم هفتست راه
یکی آنک خشم آورد بی گناه
گشاده کند گنج بر ناسزای
نه زو مزد یابد بهر دو سرای
سه دیگر به یزدان بود ناسپاس
تن خویش را در نهان ناشناس
چهارم که با هر کسی راز خویش
بگوید برافرازد آواز خویش
به پنجم به گفتار ناسودمند
تن خویش دارد بدرد و گزند
ششم گردد ایمن ز نا استوار
همی پرنیان جوید از خار بار
به هفتم که بستیهد اندر دروغ
به بی شرمی اندر بجوید فروغ
بوزرجمهر به روشنروان میگوید که گوش دادن به بخردان توشهای برای تن و هوشمندی برای دل است. سخنهای گفته و شنیده شده را فراموش مکن. اگر میخواهی که آنچه که میدانی به بر آید با سخن بند از هنر بگشا. دروغ مگو و تندی مکن. در پایان دعایی که برای نوشین روان میکند این است که هیچ گاه از آموختن دلت ناتوان نباشد
چنان دان توای شهریار بلند
که از وی نبیند کسی جز گزند
چو بر انجمن مرد خامش بود
ازان خامشی دل به رامش بود
سپردن به دانای داننده گوش
به تن توشه یابد به دل رای وهوش
شنیده سخنها فرامش مکن
که تاجست برتخت شاهی سخن
چوخواهی که دانسته آید به بر
به گفتار بگشای بند از هنر
چوگسترد خواهی به هر جای نام
زبان برکشی همچو تیغ از نیام
چو بامرد دانات باشد نشست
زبردست گردد سر زیر دست
ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن
زبان را چو با دل بود راستی
ببندد ز هر سو درکاستی
ز بیکار گویان تو دانا شوی
نگویی ازان سان کزو بشنوی
ز دانش دربی نیازی مجوی
و گر چند ازو سخنی آید بروی
همیشه دل شاه نوشین روان
مبادا ز آموختن ناتوان
در جلسهی پرسش و پاسخ که به دنبال سخنرانی بوزرجمهر مباید، موبدی از او میپرسد که کردار نیکو که راه را روشن میکند چیست. بوزرجمهر اینگونه پاسخ می دهد که خرد در هر دو جهان به کمک انسان مباید. میپرسند که اگر از خرد بهره نبرده چه؟ دانش آموختن بهترین چیز است. میپرسد که اگر دنبال آموختن دانش نبود چه؟ میگوید که در جنگ میتواند سر بداندیش را به زیر آورد. میپرسد اگر بر این هم توانمند نبود چه؟ میگوید در این صورت همان بهتر که بمیرد
بپرسید پس موبد تیز مغز
که اندر جهان چیست کردار نغز
کجا مرد را روشنایی دهد
چنین داد پاسخ که هر کو خرد
بیابد ز هر دو جهان بر خورد
بدو گفت گرنیستش بخردی
خرد خلعتی روشنست ایزدی
چنین داد پاسخ که دانش بهست
چو دانا بود برمهان برمهست
بدو گفت گر راه دانش نجست
بدین آب هرگز روان را نشست
چنین داد پاسخ که از مرد گرد
سرخویش را خوار باید شمرد
اگر تاو دارد به روز نبرد
سر بدسگال اندر آرد بگرد
گرامی بود بر دل پادشا
بود جاودان شاد و فرمانروا
بدو گفت گر نیستش بهره زین
ندارد پژوهیدن آیین و دین
چنین داد پاسخ که آن به که مرگ
نهد بر سر او یکی تیره ترگ
دیگری پرسید که از بار و سایه درختی که دانا کاشته چطور دیگران بهره ببرند. گفت زبان را از بد دور دارید و نیش نزند در دل همه انجمن جا خواهد داشت
دگر گفت کزبار آن میوه دار
که دانا بکارد به باغ بهار
چه سازیم تاهرکسی برخوریم
وگر سایه ی او به پی بسپریم
چنین داد پاسخ که هر کو زبان
ز بد بسته دارد نرنجد روان
کسی را ندرد به گفتار پوست
بود بر دل انجمن نیز دوست
همه کار دشوارش آسان شود
ورا دشمن ودوست یکسان شود
دیگری گفت کسی که از راه گزند برگردد بزرگ است. بوزرجمهر هم میگوید که کردار بد مثل درختی است که بار بد میدهد. اگر نمیخواهی کسی را بیازاری سخن را قبل از گفتن بسنج و از عمل بد هم دوری کن
دگر گفت کان کو ز راه گزند
بگردد بزرگست و هم ارجمند
چنین داد پاسخ که کردار بد
بسان درختیست با بار بد
اگر نرم گوید زبان کسی
درشتی به گوشش نیاید بسی
بدان کز زبانست گوشش به رنج
چو رنجش نجویی سخن را بسنج
همان کم سخن مرد خسروپرست
جز از پیش گاهش نشاید نشست
دگر از بدیهای نا آمده
گریزد چو از دام مرغ و دده
سه دیگر که بر بد توانا بود
بپرهیزد ار ویژه دانا بود
نیازد به کاری که ناکردنیست
نیازارد آن را که نازردنیست
نماند که نیکی برو بگذرد
پی روز نا آمده نشمرد
بدشمن ز نخچیر آژیرتر
برو دوست همواره چون تیر و پر
از شادیهایی که آخرش غم است دوری کن و تنبلی را کنار بگذار که هیچ گنجی بیرنج پدید نمیاید
ز شادی که فرجام او غم بود
خردمند را ارز وی کم بود
تن آسانی و کاهلی دور کن
بکوش وز رنج تنت سور کن
که ایدر تو را سود بی رنج نیست
چنان هم که بی پاسبان گنج نیست
خلاصه در این موارد سخنهای بسیاری در آن مجلس گفته شد و مایه بیداری خیلیها شد. آن مجلس هم به پایان رسید
ازین باره گفتار بسیار گشت
دل مردم خفته بیدار گشت
جهان زنده باد به نوشین روان
همیشه جهاندار و دولت جوان
برو خواندند آفرین موبدان
کنارنگ و بیداردل بخردان
ستودند شاه جهان را بسی
برفتند با خرمی هرکسی
حال نشستهای بوزرجمهر چگونه ادامه میابد، میماند برای جلسهی بعدی شاهنامهخوانی در منچستر. سپاس از همراه
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته میشود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh
کلماتی که آموختم
کنارنگ = [ ک ُ / ک َ رَ ] (اِ) صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند
بستهیدن = از ستهیدن [ س ِ ت ِ دَ ] (مص ) ستیزه کردن. (آنندراج ). ستیزه کردن و مناقشه و منازعه نمودن.بحث کردن، لجاجت
آژیر= (ص ) محتذر. حَذِر. برحذر. محتاط
مهست= [ م َ هََ / م َ هَِ ] (ص ) سنگین و گران . (برهان ) (آنندراج ). || (ص عالی ) مهترین . بزرگترین
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
زمانه ز بد دل به سیری بود
چو پرسند پرسندگان از هنر
نشاید که پاسخ دهیم از گهر
گهر بی هنر ناپسندست وخوار
برین داستان زد یکی هوشیار
که گر گل نبوید به رنگش مجوی
کز آتش بروید مگر آب جوی
گریزد چو از دام مرغ و دده
سه دیگر که بر بد توانا بود
نیازد به کاری که ناکردنیست
نیازارد آن را که نازردنیست
برو دوست همواره چون تیر و پر
ز شادی که فرجام او غم بود
شجره نامه
اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزهکار (برادر بهرام شاپور) --- بهرامگور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه میشود) --- کسری با لقب نوشین روان
قسمتهای پیشین
ص 1563 بزم چهارم نوشیروان با بوزرجمهر و موبدان
© All rights reserved