Word Cup 2006, Leipzig, Germany
اولین بار، با عکسهای نادر داوودی درجام جهانی پیش آشنا شدم. وقتی که، نه به جای زنان ودختران ایران و نه به عنوان نماینده آنها، بلکه به یادشان و برای حمایت از تیم ملی ایران در سکوی تماشاچیان و هم ردیف هزاران نفر مشتاق تماشای فوتبال قرار می گرفتم. در تاب و تب هیجان آن روزها، اشتیاق سیلی بود که خیلی از نیازها، حتی میل به غذا را چون تکه چوبی با خود میبرد. گرما هلاک میکرد و جسم جز پیاله های پی در پی آب، طالب نبود. روح، مستی را تجربه میکرد و من بودن در کنار مردمی که گرچه نه زبانمان مشترک بود و نه هدفمان ولی هر بار که از جاده نگاههای یکدگرمیگذشتیم، قدری لبخند ته جیبمان داشتیم که به هم تعارف کنیم. در رد و بدل کردن نشانهایی از سرزمینهایمان، دست ودلبازیها بی اندازه بود و مهربانیها بی انتها. باد چنگ مینواخت و پرچمها در فضای باز آبی میرقصیدند، در آن میان سفیدی که از یک سو به سبز و از سوئی دگر به قرمز آغشته میشد، خرامان قلبهایمان را تا چشمه خودجوش عشق میکشاند
مجموعه عکسهای جام جهانی آقای داوودی برایم طعم آن روزها را زنده میکند. هنوزهم در حصار این تصاویر ساکت، طنین صداهای ثبت شده در ذهنم میپیچد و لبخندهای نذر شده تکرار میشود. حتی درخلوت یک پرتره، شلوغی زندگی را میبینم. گاهی که تنگ دل میشوم و از عالم و آدم دلخور، تماشای این عکسها را دوست دارم. نه نوشدارو ست و نه مرهم، ولی شاید شبنمی تحمل است برگلبرگ لگدمال شده ترنم. یا شاید تصوری است از دنیایی که در آن از هر نژاد، ملیت و مذهب شانه به شانه میشود بود، میشود دوید، میشود از ته دل خندید، میشود فریاد زد. میشود آزاد بود
چندی پیش نمایشگاهی از آثار دیگر نادر داوودی در لندن برگزار شد. نقشهایی از پیکر بی چهره زن محصور در کلمات، که بر دیوارهای سفید گالری لنگر انداخته بود، با وجود مضمونی متفاوت، تداوم و یا شاید هم پیاله حسی بود شرجی. سنبلی از آنچه در عمل سهم ارث ما است از جهالت پیشینیان و حماقت امروزیان. نمیخواهم سخن به درازا بکشد. درچند کلام: تصاویر گرچه در نگاه اول زیبا و چشم نوازند، ولی معانی عمیق و غم آلود آنها نیز آشکارا به دل چنگ میزنند. شاید هم همین تناقض است که این مجموعه را منحصر به فرد کرده
مجموعه عکسهای جام جهانی آقای داوودی برایم طعم آن روزها را زنده میکند. هنوزهم در حصار این تصاویر ساکت، طنین صداهای ثبت شده در ذهنم میپیچد و لبخندهای نذر شده تکرار میشود. حتی درخلوت یک پرتره، شلوغی زندگی را میبینم. گاهی که تنگ دل میشوم و از عالم و آدم دلخور، تماشای این عکسها را دوست دارم. نه نوشدارو ست و نه مرهم، ولی شاید شبنمی تحمل است برگلبرگ لگدمال شده ترنم. یا شاید تصوری است از دنیایی که در آن از هر نژاد، ملیت و مذهب شانه به شانه میشود بود، میشود دوید، میشود از ته دل خندید، میشود فریاد زد. میشود آزاد بود
چندی پیش نمایشگاهی از آثار دیگر نادر داوودی در لندن برگزار شد. نقشهایی از پیکر بی چهره زن محصور در کلمات، که بر دیوارهای سفید گالری لنگر انداخته بود، با وجود مضمونی متفاوت، تداوم و یا شاید هم پیاله حسی بود شرجی. سنبلی از آنچه در عمل سهم ارث ما است از جهالت پیشینیان و حماقت امروزیان. نمیخواهم سخن به درازا بکشد. درچند کلام: تصاویر گرچه در نگاه اول زیبا و چشم نوازند، ولی معانی عمیق و غم آلود آنها نیز آشکارا به دل چنگ میزنند. شاید هم همین تناقض است که این مجموعه را منحصر به فرد کرده
برای دیدن نمونه هایی از این مجموعه به سایت گالری در زیر مراجعه کنید
1 comment:
از نوشته ها خيلي خوشم اومد
قوي بود
Post a Comment