Monday, 9 September 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 23

بعد از تعطیلات تابستانی امروز اولین جلسه شاهنامه خوانی را داشتیم
+++
داستان دلبستگی رودابه و زال را دنبال کردیم. سام  با موبدان در مورد عشق این دو مشورت کرد. موبدان نیک بودن پیوند رودابه و زال را پیش بینی کردند و گفتند از پیوند آنها فرزندی پهلوان بدنیا میاید 

به خواب اندرد آرد سر دردمند
ببندد در جنگ و راه گزند
بدو باشد ایرانیان را امید
ازو پهلوان را خرام و نوید
پی باره ای کو چماند به جنگ
بمالد برو روی جنگی پلنگ
خنک پادشاهی که هنگام او
زمانه به شاهی برد نام او

سام هم پیکی فرستاد تا خبر موافقت وی را به زال دهد و خود به سمت ایران روانه شد (تا از پادشاه دخترش را خواستگاری کند). زال وقتی خبر موافقت پدر را شنید زنی را پیش رودابه فرستاد تا این خبر را به وی نیز دهد. رودابه از شنیدن این خبر خوشحال می شود و او نیز مژدگانی به زن می دهد و برای زال هدایایی می فرستد

یکی شاره سربند پیش آورید
شده تار و پود اندرو ناپدید
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر
شده زر همه ناپدید از گهر
یکی جفت پر مایه انگشتری
فروزنده چون بر فلک مشتری
فرستاد نزدیک دستان سام
بسی داد با آن درود و پیام

ولی هنگام خروج، زن به سیندخت (مادر رودابه) برمی خورد. وی از زن می پرسد که تو کیستی و برای چه کاری آمدی؟ زن  می گوید که چند کالا برای فروش به رودابه آورده ام. سیندخت از وی خواست تا آنها را به وی نشان دهد. او گفت که آن اقلام را به رودابه داده ام و چون رودابه چیزهای دیگری نیز می خواست قرار گذاشتم که بعدا برایش بیاورم. سیندخت از او خواست که بهایی را که  بابت آنها از رودابه دریافت کرده به وی نشان دهد. زن گفت که بهای این کالا را فردا بمن می دهد و تا بمن نداده من نمی توانم آنرا به تو نشان دهم. سیندخت به او شک کرد و شروع به گشتن او کرد و متوجه شد که همراه وی هدایایی از طرف رودابه هست. رودابه را خواست و از او پرسید که این مرد که لایق این هدایاست کیست
   
زن از بیم برگشت چون سندروس
بترسید و روی زمین داد بوس
هم از دست رودابه پیرایه دید
پر اندیشه شد جان سیندخت ازوی
به آواز گفت از کجایی بگوی
زمان تا زمان پیش من بگذری
به حجره درآیی به من ننگری
دل روشنم بر تو شد بدگمان
بگویی مرا تا زهی گر کمان
بدو گفت زن من یکی چاره جوی
همی نان فراز آرم از چند روی
بدین حجره رودابه پیرایه خواست
بدو دادم اکنون همینست راست
بیاوردمش افسر پرنگار
یکی حلقه پرگوهر شاهوار
بدو گفت سیندخت بنمایی ام
دل بسته ز اندیشه بگشایی ام
سپردم به رودابه گفت این دو چیز
فزون خواست اکنون بیارمش نیز
بها گفت بگذار بر چشم من
یکی آب بر زن برین خشم من
درم گفت فردا دهد ماه روی
بها تا نیابم تو از من مجوی
همی کژ دانست گفتار او
بیاراست دل را به پیکار او
بیامد بجستش بر و آستی
همی جست ازو کژی و کاستی
به خشم اندرون شد ازان زن غمی
به خواری کشیدش بروی زمی
چو آن جامه های گرانمایه دید
هم از دست رودابه پیرایه دید
در کاخ بر خویشتن بر ببست
از اندیشگان شد به کردار مست
بفرمود تا دخترش رفت پیش
همی دست برزد به رخسار خویش
دو گل رابدو نرگس خوابدار
همی شست تا شد گلان آبدار
به رودابه گفت ای سرافراز ماه
گزین کردی از ناز برگاه چاه
چه ماند از نکو داشتی در جهان
که ننمودمت آشکار و نهان
ستمگر چرا گشتی ای ماه روی
همه رازها پیش مادر بگوی
که این زن ز پیش که آید همی
به پیشت ز بهر چه آید همی
سخن بر چه سانست و آن مرد کیست
که زیبای سربند و انگشتریست

رودابه شرمنده می شود و با شرمندگی جریان عشق خود به زال را به مادر می گوید و شرح می دهد که ما با هم پیمان بستیم و سام هم برای صحبت خواهد آمد

زمین دید رودابه و پشت پای
فرو ماند از خشم مادر به جای
فرو ریخت از دیدگان آب مهر
به خون دو نرگس بیاراست چهر
به مادر چنین گفت کای پر خرد
همی مهر جان مرا بشکرد
مرا مام فرخ نزادی ز بن
نرفتی ز من نیک یا بد سخن
سپهدار دستان به کابل بماند
چنین مهر اویم بر آتش نشاند
چنان تنگ شد بر دلم بر جهان
که گریان شدم آشکار و نهان
نخواهم بدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او
بدان کو مرا دید و بامن نشست
به پیمان گرفتیم دستش بدست
فرستاده شد نزد سام بزرگ
فرستاد پاسخ به زال سترگ
زمانی بپیچید و دستور بود
سخنهای بایسته گفت و شنود
فرستاده را داد بسیار چیز
شنیدم همه پاسخ سام نیز
به دست همین زن که کندیش موی
زدی بر زمین و کشیدی به روی
فرستاده آرنده ی نامه بود
مرا پاسخ نامه این جامه بود


ابیاتی که خیلی دوست داشت
سخن چون ز تنگی به سختی رسید
فراخیش را زود بینی کلید
++
چنان تنگ شد بر دلم بر جهان
که گریان شدم آشکار و نهان

کلماتی که آموختم
سندروس = صمغی است شبیه به کهربا، نسبتی به رنگ زرد دارد
گسی کردن = روانه کردن

قسمت های پیشین

قسمت آینده: ص 154، آگاه شدن مهراب از کار رودابه

© All rights reserved

No comments: