Tuesday, 26 February 2013

عاشق پاره وقت


روزی بود 
و روزگاری سخت
درختی بود که  در بهار پر از شکوفه می شد
در تابستان پر میوه
 در اوائل پاییز برگهایش طلائی می شد و به زیبائی مطلق می رسید
یک روز در آیینه به خودش خیره شد و گمان کرد که عاشق ترین عاشق هاست
مدتی گذشت 

کم کم فصل سرما از راه رسید و از درخت جز تنه ای سنگین، شاخ و برگی خشک 
که ردپایی از سبزی قدیم داشت، چیزی برجا نماند 
چندی بعد درخت به خواب زمستانی عمیقی فرو رفت
حتی برای کبوتر باغچه مأمنی برای آشیانه ساختن و لختی استراحت نبود
 انگار از ابتدا هیچ قول و قرار و دلبستگی نبود
نه باغچه ای بود، نه حس تعلق، نه دوست داشتنی
و نه عشقی

کسی چه می داند شاید  درخت هیچ وقت عشق را درست و حسابی درک نکرده بود
شاید هم عاشق بود، ولی یک عاشق فصلی
 که با بهار پیداش میشد و تابستان به اوج دوست داشتنش  می رسید
ولی همه اندوخته های احساسیش را خیلی زود  و با فرارسیدن سرما از دست می داد

شاید هم تقصیر او نبود
خشکی مطلق زمستان و سردی اسیرش کرده بود
شاید هم این خاصیت درخت بود: شکوفا شدن و بیداری بهاری و فراموشی در فصل سرما
شاید هم دلیل همه غیبت های سنگینش همین زمستان لعنتی است که تمامی ندارد

آه! راستی چرا این فصل به پایان نمی رسد
خیلی وقته که منتطر بهارم
برای دوباره دیدن سبزی باغچه ها بی تابم
ولی مطمئنم تابستان، پاییز، خشکی و سرمای زمستان را نیز به دنبال دارد
 خوشابحال کسانی که به درخت سرو دل می بندند
 میوه ای ندارد
ولی همیشه سبز باقی می ماند
حتی در این برودت
و در فصلی به سردی فصل کنونی زندگی

_____
"تو فردا را به نیک ترین شکل باید ببینی تا فردا نیک ترین شکل را به امروز بیاورد. این که فردا در روند آمدن خود امروز می شود - همچنان که کودک، جوان و جوان، پیر - داستان ما نیست؛ این که به هنگام امروز شدن شکل امروز نخواهد بود؛ داستان بزرگ ماست." نادر ابراهیمی، فردا شکل امروز نیست، 1368، روز بهان، ص13



© All rights reserved

Monday, 25 February 2013

جشن نوروز 2013 کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر



5th Annual Black Tie Charity Ball 
 To Celebrate Norooz
 In aid of Kanoon, Community Centre
 Saturday 23rd March 2013

 هر روزتان نوروز و نوروزتان پیروز
 نوروز 1392 را در کنار دیگر دوستان با کانون ایرانیان جشن بگیرید
 هتل پنج ستاره لاری
 تلفن رزرو میز و اطلاعات
 07 9849 17000

The Lowry Hotel
 Manchester M3 5LH 
 Saturday 23rd March 2013

شاهنامه خوانی در منچستر _ 13

سلم و تور پیامبری پیش پدر فرستادند و از کارهای خود معذرت خواستند و بهانه هایی برای کشتن ایرج آوردند. گفتند که دیو پلید بر افکار ما چیره شد و ما گول او را خوردیم و گفتند اگر چه گناه ما بزرگ است ولی ما آگاه به اعمال خود نبودیم

هژبر جهانسوز و نر اژدها
ز دام قضا هم نیابد رها
و دیگر که فرمان ناپاک دیو
ببرد دل از ترس کیهان خدیو
به ما بر چنین خیره شد رای بد
که مغز دو فرزند شد جای بد
همی چشم داریم از آن تاجور
که بخشایش آرد به ما بر مگر
اگر چه بزرگست ما را گناه
به بی دانشی برنهد پیشگاه
و دیگر بهانه سپهر بلند
که گاهی پناهست و گاهی گزند
سوم دیو کاندر میان چون نوند
میان بسته دارد ز بهر گزند
اگر پادشا را سر از کین ما
منوچهر را با سپاه گران
شود پاک و روشن شود دین ما

پیامبر از قول سلم و تور ادامه داد که آنها گفتند که منوچهر را به سوی ما بفرست تا ما به او گنج و تاج  بدهیم  و خون بهای پدرش را  بپردازیم. فریدون به فرستاده پاسخ داد که این دو پلید کارشان با ایرج تمام شده و اکنون سلم و تور قصد جان منوچهر دارند، ولی منوچهر جز به قصد جنگ به سراغ آنها نخواهد رفت

شنیدم همه هر چه گفتی سخن
نگه کن که پاسخ چه یابی ز بن
بگو آن دو بیشرم ناپاک را
دو بیداد و بد مهر و ناباک را
که گفتار خیره نیرزد به چیز
ازین در سخن خود نرانیم نیز
اگر بر منوچهرتان مهر خاست
تن ایرج نامورتان کجاست
که کام دد و دام بودش نهفت
سرش را یکی تنگ تابوت جفت
کنون چون ز ایرج بپرداختید
به کین منوچهر بر ساختید
نبینید رویش مگر با سپاه
ز پولاد بر سر نهاده کلاه

فرستاده سلم و تور برمی گردد و آنچه دیده و شنیده برای سلم و تور تعریف می کند. آنها هم می نشینند و با هم مشورت می کنند و تصمیم می گیرند که لشکری بیارایند و تا قبل از اینکه منوچهر بزرگ شود و همه شیوه های جنگی را از فریدون بیاموزد به او حمله ور شوند

قسمت های قبلی
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html


© All rights reserved

Friday, 22 February 2013

Toast


© All rights reserved

خاطره امروز


ظبق معمول تلوزیون برای خودش روشن بود، نیمه دوم پخش مستقیم مسابقه فوتبال پرسپولیس و آلومینیم  از  
IRIB2
موردی که تمامی حواس مرا بخود اختصاص داد، حضور یکی از تماشاچیان در وسط میدان بود. وی خودش را به یکی از بازیکنان با لباس تیمی زرد رنگ رساند و با وی سلام و احوالپرسی کرد و سپس برای مدتی در حمایت وی قرار گرفت تا اینکه نیروهای انتظامی وی را تحویل گرفتند و از زمین بیرون بردند.
البته برنامه های مشابه این در فوتبال انگلستان چندیدن بار پیش آمده بود، خوشبختانه گویا در ایران این امر با لباس انجام می گیرد :) بهرحال امیدوارم که خیلی به او سخت نگیرند و این قانون شکنی وی را ببخشند


© All rights reserved



Wednesday, 20 February 2013

بزک نمیر بهار میاد

دیروز اول اسفند بود. کلی خوشحال بودیم چون به نظر راه طولانی تا پایان فصل سرما نداریم
ولی برای کسانی که در انگلستان زندگی می کنند، تا حس گرمای خورشید هنوز خیلی راهه
چه میشه کرد، اینم یکی از راه هایی است که باید از طریق آن قیمت مهاجرت را پرداخت
بهرحال به زودی بهار میاد و این خودش
 شادی آفرینه



© All rights reserved

Monday, 18 February 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 12

امروز شاهنامه سراسر غم بود: مراسم سوکواری ایرج، و حال نزار پدرش فریدون بر مزار وی. فریدون وقتی متوجه می شود که یکی از کنیزان ایرج از وی آبستن است بسیار خوشحال می شود و به انتظار پسر ایرج که انتقام پدر را از عموهایش بگیرد می نشیند. ولی فرزند ایرج دختر است. فریدون مهر دختر بر دلش می نشیند و اینطور می شود برداشت کرد که انتقام گرفتن فراموشش می شود. تا اینکه سالها می گذرد و دختر ایرج ازدواج می کند و دارای پسری می شود به اسم منوچهر که بسیار به پدربزرگ خود ایرج شبیه بوده. فریدون منوچهر را بسیار دوست داشته و تمام دارایی و خزائن خود را به پای منوچهر می ریزد. سلم و تور وقتی متوجه می شوند که ممکن است این پسر به قصد انتفام گرفتن از خون ایرج بر آنان بتازد، پیکی به فریدون می فرستند و معذرت می خواهند 

یکی پند گویم ترا من درست
دل از مهر گیتی ببایدت شست
+++ 
برآمد برین نیز یک چندگاه
شبستان ایرج نگه کرد شاه
یکی خوب و چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه آفرید
که ایرج برو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت
پری چهره را بچه بود در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان
+++
نیا نامزد کرد شویش پشنگ
بدو داد و چندی برآمد درنگ
یکی پور زاد آن هنرمند ماه
چگونه سزاوار تخت و کلاه
+++
همی گفت کاین روز فرخنده باد
دل بدسگالان ما کنده باد
همان کز جهان آفرین کرد یاد
ببخشود و دیده بدو باز داد
فریدون چو روشن جهان را بدید
به چهر نوآمد سبک بنگرید
چنین گفت کز پاک مام و پدر
یکی شاخ شایسته آمد به بر
می روشن آمد ز پرمایه جام
مر آن چهر دارد منوچهر نام

لغاتی که آموختم
تبره = نقاره، طبل
بوش = وجود، هستی
نوان = لرزان، خمیده
زبرجد = سنگی قیمتی
آونگ = آویختن، رشته ای که انگور و دیگر میوه ها را از آن میاویزند تا برای زمستان برسد

قسمت های پیشین
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html


© All rights reserved

Sunday, 17 February 2013

A typical day


Sorrow and wail are the two most faithful companionship these days
The slowness of the clock hands and a struggle to control my tears are what I am immersed in 
How I miss joy and happiness

Feb 2012

© All rights reserved

Friday, 15 February 2013

یک روز آفتابی و آرام

صبح دلپذیری است
از برف پریروز هیچ اثری نمانده
صدای گنجشک هایی که کنار پنجره آواز می خوانند، آرام بخش است
ساقه های خشک مو و تنه درختان بی برگ هم امروز شکوه خاصی پیدا کرده
امروز روزی آرام خواهد بود
...
می خواهم امروز را بدور از دغدغه و غصه باشم
حتی اگر ابرهای دوباره روی خورشید را بپوشانند

© All rights reserved

Thursday, 14 February 2013

Google today 14/2/13





چه زمستان سختی

امروز از برف دیروز خبری نیست، ولی فوریه خیلی سختی داشتیم، به سختی پارسال
دیروز مراسم سوم  ح بود. هنوز برای رفتنش خیلی زود بود، روحش شاد


© All rights reserved