تا بدینجای داستان قیصر متوجه شده که داماد او، گشتاسپ مردی لایق است. قیصر بعد از مدتها که دخترش کتایون و گشتاسب را ترد کرده بود آنها را می پذیرد. از دخترش کتایون می پرسد که گشتاسب فرزند کیست. کتایون می گوید من هم نمی دانم به من هم نگفته ولی حتما از بزرگان هست. گشتاسب همچنان این حقیقت که وی پسر شاه ایران هست را پنهان نگه می دارد و خود را فرخزاد می خواند
همانگه نشست از بر بادپای
به پوزش بیامد بر پاک رای
بسی آفرین کرد فرزند را
مران پاک دامن خردمند را
بدو گفت قیصر که ای ماهروی
گزیدی تو اندر خور خویش شوی
همه دوده را سر برافراختی
برین نیکبختی که تو ساختی
به پرسش بدو گفت ز انباز خویش
مگر بر تو پیدا کند راز خویش
که آرام و شهر و نژادش کجاست
بگوید مگر مر ترا گفت راست
چنین داد پاسخ که پرسیدمش
نه بر دامن راستی دیدمش
نگوید همی پیش من راز خویش
نهان دارد از هرکس آواز خویش
گمانم که هست از نژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گرد و سترگ
ز هرچش بپرسم نگوید تمام
فرخ زاد گوید که هستم به نام
قیصر با تکیه به زور و توانایی های گشتاسب شروع به جمع آوری باج و خراج می کند. ابتدا به سراغ حکمران خزر می رود. پیامی به الیاس حاکم خزر می فرستد و می گوید چنانچه باج و خراج به روم ندهی به جنگت خواهیم آمد. الیاس هم پاسخ می دهد که اگر ما از شما باج نخواستیم کلاهتان را بیندازید بالا. شما دلتان را به یک سوار خوش کرده اید و ما توان ایستادگی مقابل او را داریم و باج نخواهیم داد
به قیصر خزر بود نزدیکتر
وزیشان بدش روز تاریکتر
به مرز خزر مهتر الیاس بود
که پور جهاندار مهراس بود
به الیاس قیصر یکی نامه کرد
تو گفتی که خون بر سر خامه کرد
که چندین به افسوس خوردی خزر
کنون روز آسایش آمد بسر
اگر ساو و باژست و گنج گران
گروگان ازان مرز چندی سران
وگرنه فرخ زاد چون پیل مست
بیاید کند کشورت را چو دست
چو الیاس بر خواند آن نامه را
به زهر آب در زد سر خامه را
چنین داد پاسخ که چندین هنر
نبودی به روم اندرون سربسر
اگر من نخواهم همی باژ روم
شما شاد باشید زان مرز و بوم
چنین دل گرفتید از یک سوار
که نزد شما یافت او زینهار
چنان دان که او دام آهرمنست
و گر کوه آهن همان یکتنست
تو او را بدین جنگ رنجه مکن
که من بین درازی نمانم سخن
فیصر به گشتاسب می گوید اگر تو توان مبارزه با الیاس را داری بگو تا خسارتش را بدهیم و او را از راهی که برای مبارزه با ما آمده برگردانیم. ولی گشتاسب می گوید که من برای جنگیدن با او آماده ام و از او باکی ندارم
فرخ زاد را گفت پر مایه ای
همی روم را همچو پیرایه ای
چنان دان که الیاس شیراوژن است
چو اسپ افگند پیل رویین تن است
اگر تاب داری به جنگش بگوی
و گرنه مبر اندرین آب روی
اگر جنگ او را نداری تو پای
بسازیم با او یکی خوب رای
به خوبی ز ره بازگردانمش
سخن با هزینه برافشانمش
بدو گفت گشتاسپ کین جست و جوی
چرا باید و چیست این گفت و گوی
چو من باره اندر جهانم به خاک
ندارم ز مرز خزر هیچ باک
جنگ با سپاه الیاس در می گیرد و گشتاسپ موفق می شود که الیاس را شکست دهد و پیروز از این مبارزه برمی گردد
ز سوی خزر نای رویین بخاست
همی گرد بر شد سوی چرخ راست
سرافراز قیصر به گشتاسپ گفت
که اکنون جدا کن سپاه از نهفت
بگفت این و لشکر به بیرون کشید
گوان و یلان را به هامون کشید
همی گشت با گرزه ی گاوسار
چو سرو بلند از بر کوهسار
+++
بجنبید گشتاسپ از پیش صف
یکی باره زیر اژدهایی به کف
چنین گفت الیاس با انجمن
که قیصر همی باژ خواهد ز من
چو بر در چنین اژدها باشدش
ک ازیرا منش بابها باشدش
چو گشتاسپ الیاس را دید گفت
که اکنون هنرها نباید نهفت
برانگیختند اسپ هر دو سوار
ابا نیزه و تیر جوشن گذار
ازان لشکر الیاس بگشاد شست
که گشتاسپ را برکند کار پست
بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش
بخست آن زمان کارزاری تنش
بیفگندش از باره برسان مست
بیازید و بگرفت دستش به دست
ز پیش سواران کشانش ببرد
بیاورد و نزدیک قیصر سپرد
+++
ز لشکر چو قیصر بدیدش به راه
ز شادی پذیره شدش با سپاه
سر و چشم آن نامور بوس داد
جهان آفرین را همی کرد یاد
وزان جایگه بازگشتند شاد
سپهبد کلاه کیان برنهاد
حال ماجرای بعدی گشتاسپ چیست ، می ماند تا جلسه بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما
لغاتی که آموختم
انباز = شریک
ابیانی که خیلی دوست داشتم
شب آمد یکی پرده ی آبنوس
بپوشید بر چهره ی سندروس
بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی
که تا زنده ای زین جهان بهر جوی
قسمت های پیشین
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment