در یک صف طولانی منتظری تا نوبتت بشود
چند نفر بی اعتنا با تنه ای ازت جلو می زنند
قلدرها هم که خب، به همه ارجحیت دارند
شانس که باید بهت توجه کنه حواسش به همه است الا تو
هی این پا و اون پا می کنی
خسته میشی و دلسرد
و گاهی تمام بارانی تا نیمه ابری
همش نوبت دیگرانه
بازهم صبر می کنی
شاید وقت مناسب نیست
شاید نیم نگاه سهم تو هم خواهد آمد
از کدام سمت نمی دانی
...
تا بالاخره توفیقی دست می دهد
و اینگونه است که بخت به تو هم لبخند می زند
+++
نمی دانم چرا گفته اند: آسیاب به نوبت
© All rights reserved
1 comment:
آفرین
Post a Comment