Sunday, 2 March 2014

بالاخره نوبت ما هم شد

در یک صف طولانی منتظری تا نوبتت بشود
چند نفر بی اعتنا با تنه ای ازت جلو می زنند
قلدرها هم که خب، به همه ارجحیت دارند
شانس که باید بهت توجه کنه حواسش به همه است الا تو
هی این پا و اون پا می کنی
خسته میشی و دلسرد
و گاهی تمام بارانی  تا نیمه ابری
همش نوبت دیگرانه
بازهم صبر می کنی
شاید وقت مناسب نیست
شاید نیم نگاه سهم تو هم خواهد آمد
از کدام سمت نمی دانی
...
تا بالاخره توفیقی دست می دهد 
و اینگونه است که بخت به تو هم لبخند می زند

+++
نمی دانم چرا گفته اند: آسیاب به نوبت

© All rights reserved