Originally uploaded by Shahireh
You have stumbled across a floating bottle. Are you interested enough to read the content of the message inside? مهم نیست که کی هستم و چی هستم. سخنی دارم با سنگ صبور قلم؛ آنرا بشنو، اگر مایلی
Wednesday, 31 October 2012
Tuesday, 30 October 2012
سرمد کاشانی
به مطلبی در مورد سعید سرمد کاشانی برخوردم. در مقدمه مطلب درج شده بود که
سرمد کاشانی از کیش یهود به مسیحیت و سپس
به اسلام گراییده. وقتی در مورد این شاعر ایرانی شروع به تحقیق کردم به عناوین
عجیبی چون شاعر شیطان پرست و حنی شاعر محبوب شیطان پرستان هم رسیدم. باری بنظر میاید که وی به چند دین نسبت
داده شده و بعد هم شیطان پرست خوانده شده. به تحقیق در مورد او ادامه دادم
گویا وی که سالیان سال به علم و حکمت
پرداخته بود بحدی رسید که بر خودش معلومش شد که هیچ نمی داند. خانه و دکان بتاراج
داد و راهی بیابان شد. رفت تا به هند رسید. در هند داراشکوه سر ارادت بنزد وی فرود
می اورد. وقتی که داراشکوه بدست برادرش برای تاج و تخت کشته میشود، مریدان و
مرادان وی نیز تخت آزار قرار میگیرند. سلطان جدید کمر به قتل سمد می بندد
سرمد کاشانی روزی چنان چاکی بگریبان خود زد که پیراهنش پاره شد و به یکسو
افتاد. از کارهای او این بوده که برهنه هم رفت وآمد می کرده
روزی قاضی القضات از وی میپرسد: تو
که اهل ذوق و جمال و فضل و کمالی از چه رو مکشوف العورتی
او در جواب میگوید: چه کنم؟ شیطان
قوی است، آنگاه این رباعی را خواند
خوش بالائی کرده چنین پست مرا
چشمی بدو جام برده از دست مرا
او در بغل من است و من در بغلش
دزد عجبی برهنه کرده است مرا
شاید شعر زیر را هم به همین نسبت
سروده
آنكس كه ترا تاج جهانباني داد
ما را همه اسباب پريشاني داد
پوشيد لباس هر كه را عيبي ديد
بيعيبيان را لباس عرياني داد
رفتار عجیب وی بهانه ای میشود که
تصمیم قتل او عملی گردد ولی سلطان هنوز هم از قتل سرمد بجرم عریانی تشویش
داشته
در همین حین خبر میرسد که سرمد شهادت
را تا لا الله بیشتر نمی گوید. او را احضار کردند و بدو گفتند که کاملش را بگو. گقت من در نفی مستغرقم و
هنوز باثبات نرسیده ام. چرا دروغ بگویم؟ این سخن دلیل کفر وی و بهانه ای قتلش که سلطان در پی آن بود، شد
در راه قتلگاه بیست و چهار رباعی
سرود. از مشهورترین آنها رباعی زیر است
در مسلخ عشق جر نکو را نکشند
روبه صقتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
© All rights reserved
Monday, 29 October 2012
منتظر برگشتت
شوق سفرداشتی
و شاید
این بود که صدای
ترک خوردن بلور تمنایم را نشنیدی
شاید هم فراموش کردی که رد پای حضورت
بر موم وجودم نقشی جاوید بسته
شاید این بود که آغوشت را
شاید این بود که آغوشت را
زود به روی حس حزینی
که پشت لبخندی مات مستور بود
بستی
عجولانه بدرودی گفتی و رفتی
...
که پشت لبخندی مات مستور بود
بستی
عجولانه بدرودی گفتی و رفتی
...
ناگهان از حس امنیت تهی شدم
و از آرزوی به سلامت برگشتنت اشباع
و از آرزوی به سلامت برگشتنت اشباع
© All rights reserved
Sunday, 28 October 2012
پای صحبت احمد پوری
فرصتی پیش آمد تا لختی پای صحبت آقای پوری بنشینیم. چند سطر زیر اشاره ای است به صحبت های ایشان
آقای پوری در توضیح اینکه آیا تمام اشعار قابل ترجمه شدن هستند یا نه، شعر را به سه نوع تقسیم نمودند. شعر قرمز، شعر زرد و شعر سبز. ایشان شعر قرمز را شعری دانستند که ترجمه ناپذیر است و اصولا نباید آنرا ترجمه کرد. به عنوان مثال از اشعار زیریاد کردند
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
مولانا
I live in the capital
that's my punishment
Roger McGough
این نوع اشعار بیشتر از آنکه شعر باشند، آهنگ هستند و اشاره به معانی دو پهلوی کلمات. شعر زرد شعری است که قابل ترجمه است ولی نیاز به تعویض برخی از کلمات دارد (به عنوان مثال در یکی از ترجمه های خودشان جایگزینی کلمه بانو بجای کلمه ای مترادف ملکه را نام بردند). شعر سبز شعری است که راحت تر از بقیه اشعار ترجمه می شود
سپس در توضیح اینکه آیا شعر نو نقص شعر است و یا محصول تکامل شعر کلاسیک (وزن و قافیه دار)، شرح دادند که شعر دارای موسیقی درونی و موسیقی بیرنی است. موسیقی بیرونی شعر در قالب های شناخته شده برای گوش عادت شده . این اوزان ضمن اینکه دلنشین هستند ولی خاصیت منفی هم دارند و آن این است که خواننده را از معنی دور می کنند. علاوه بر آن، این قالب ها می تواند دست و پا گیر هم باشد، همچنین گاهی خیلی از واژه ها باید به شعر اضافه بشوند و یا از آن کم بشوند تا وزن و قافیه جور آید. البته عناصر دیگری نیز در شعر هستند که باعث می شوند ما به شعر گرایش پیدا کنیم. آقای پوری از شعریت به عنوان یکی از این عناصر نام بردند. شعری دارای عنصر شعریت است که تصویر و خیال برانگیز باشند. به عنوان مثال شعر زیر را خواندند
از اندوه پر درآوردم به قیچی لبخندی
سفر حزن مرا کوتاه کن
فرشته ساری
پرسیدم آیا ترجمه شعر سبز را ترجیح می دهید و یا زرد؟ پاسخ دادند شعر سبز
پرسیدم آیا ترجمه از زبان های مختلف به زبان فارسی را بیشتر ترجیح می دهید و یا ترجمه از فارسی به زبان های دیگر
پاسخ دادند که چون با فرهنگ ایران آشنا تر هستم و در آن زندگی کردم ترجمه از زبان های دیگر به فارسی را ترجیح می دهم. ترجمه رمانم به انگلیسی را نیز به کس دیگری داده ام و خودم آنرا ترجمه نکردم
در فواصل بین سخنانشان، آقای پوری از ترجمه های خودشان برایمان خواندند. وقتی شاعر یا مترجم شعر (که درواقع نقشی مشابه با شاعر دارد) از اشعار خود می خواند پرواز با واژه ها لذتبخش تر می شود. آقای پوری در ابتدا ما را با زندگی نامه کوتاهی از ناظم حکمت آشنا کردند و سپس چند شعر از ترجمه های خودشان از آثار ناظم حکمت و رسول یونانی را خواندند
امروز یکشنبه
برای نخستین بار بیرونم می برند
و برای نخستین بار است که آسمان را
چنین آبی، چنین فراح و چنین دور می
بینم
مبهوت و حیران
نرم، بر خاک می نشینم
پشت به دیوار
در این لحظه
نه پنجه در پنجه
امواج
نه جنگ، نه آزادی، نه همسرم
خاک، آفتاب و من
سعادتمندم
تو را دوست دارم چون نان
و نمک، نشر چشمه. شعر ناظم حکمت، ترجمه احمد پوری
© All rights reserved
Saturday, 27 October 2012
Friday, 26 October 2012
One of my pictures
Picture number 9 in this collection of funny Christmas photos is mine.
:)
http://thepapermama.com/2012/10/day-3-funny-christmas-photo-inspiration.html
:)
http://thepapermama.com/2012/10/day-3-funny-christmas-photo-inspiration.html
© All rights reserved
Tuesday, 23 October 2012
پلو دو دمه
یکی از مزایای روز بعد (یا روزهای بعد) از مهمانی (مخصوصا اگر مهمانی بزرگ باشد) آماده بودن انواع اطعمه و اشربه است. این حسن بزرگ همراه آرامش وظیفه انجام شده و لذت دیدار فامیل و دوستان گاهی می تواند روز بعد از مهمانی را حتی به نشاط خود مهمانی برساند
البته روز بعد از مهمانی جنبه منفی هم دارد و آن باقی مانده خستگی مهمانداری و درد کمر و پا است که میزان آن رابطه مستقیم با سن میزبان دارد. همچنین از آنجا که روز قبل از روز بعد از مهمانی (برای آن دسته از خوانندگان که حوصله حساب و کتاب ندارید، باید بگویم روز مهمانی) بیشتر دقایق با برنامه ریزی، کار و گاهی حتی دلشوره پر شده، خلاء ناشی از نبود تمام این دغدغه ها می تواند حالت افسردگی خفیفی را هم در میزبان (یا میزبان ها) القا کند
© All rights reserved
بعضی شبها چه دیر سپیده می زنه
دیشب تاریک رودی بود خروشان که در چین و شکن خطوط مواج سطحش جز اضطراب و بی تابی صیدی به دام نمی افتاد
© All rights reserved
Friday, 19 October 2012
Wednesday, 17 October 2012
وقتی که مرا نقاشی می کنی
قالی نگاهت را بر ایوان صورتم پهن می کنی، ترنج قالی
از جنس عشق است و زمینه تند لاکی آن بیرقی را می ماند که سرخی فتحی خونین را
یادآور می شود. با نظاره ای گلهای قالی را در جهت خوابشان نوازش می کنم.
نگاه های بهم پیچیده شده مان متروک ترین حس رسوب
کرده در کنج سینه ام را منقلب می سازد. بر سطح چوبی صیقل خورده ای رنگ ها مشوش در
هم می آمیزند و حاصل ترکیب آنها آویخته به قلم مو و مماس با بوم با کمترین تماسی
سرازیر شده و سطوح ناصاف بوم را می پوشاند. لایه های زیرین رنگ تسلیم قشرهای
بالایی ولی نه بی تاثیر بر آنها به آرامی خشک می شوند و تاریک و روشن های حجمی از
رنگ های مختلف را پدید می آورند که نقش مرا خلق می کند.
پراکندگی ریتم نفس هایم با بوی رنگ روغن در هم می پیچد و عطر آزادی در حصار بوم را در ریه هایم می ریزد. در کارگاه نقاشی تو که نه غم راغب به ورود به آن است و نه شوق مایل به خروج از آن، از دنیای مهمل و غرق پریشانی واقعیت دور می شوم و به تسکین نزدیک.
پراکندگی ریتم نفس هایم با بوی رنگ روغن در هم می پیچد و عطر آزادی در حصار بوم را در ریه هایم می ریزد. در کارگاه نقاشی تو که نه غم راغب به ورود به آن است و نه شوق مایل به خروج از آن، از دنیای مهمل و غرق پریشانی واقعیت دور می شوم و به تسکین نزدیک.
خسته از سکون، گردن کرخ شده ام را تکانی می دهم. گله
اسب های وحشی تارموهایم از این حرکت ناگهانی می رمد و فرار را تا قوس کمر ادامه می
دهد. برمی خیزی و با کمند انگشتانت گله را به پشت کوه شانه ها سوق می دهی. وقتی
طره مویی که پیچه چشم شده را پس می زنی، دستپاچه و شتابزده بر صندلیم میخکوب می
مانم و با همه تحرک درون، سکون اختیار می کنم تا انگشتانت با پیوند مجموعه ای از
خطوط منحنی و صاف وجودم را ثبت کنند.
در این دگردیسی تبدیل بقای موقت به نقشی جاودانه شقاوت تقدیر فراموش می شود و من در پناه دنیای بوم با لبخند پیمانی ناگسستنی می بندم
در این دگردیسی تبدیل بقای موقت به نقشی جاودانه شقاوت تقدیر فراموش می شود و من در پناه دنیای بوم با لبخند پیمانی ناگسستنی می بندم
© All rights reserved
Tuesday, 16 October 2012
With Maz Jobrani
A 30 minutes broadcast (first broadcast on BBC Radio 4 at 10:30AM
Sat, 29 Sep 2012)
Maz Jobrani's journey through Tehrangeles - home
to the largest Iranian community outside Iran
Monday, 15 October 2012
ممنون از شیر زنان و دختران ایران زمین
Reading "The dressmaker of Khair Khana (Gayle Tzemach Lemmon, 2011, John Murray, Publishers, London)" I came to a page that shocked me most. I remembered how much we owe the brave women and girls of Iran who resisted some of the Taliban-friendly rules.
"... The nine men of the Taliban High Court issued edicts that strengthened the rules of the banishment and regulated ever smaller details of their everyday lives. Walking in the middle of the street was now prohibited, as was wearing high-heeled shoes. Clothing must be baggy and loose fitting "To prevent the seditious limbs from being noticed," and chadri could not be made from any lightweight material through which arms or legs might be seen. Mixing with strangers and going out without a mahram, or male relative, had been outlawed." P.41
© All rights reserved
Saturday, 13 October 2012
Thursday, 11 October 2012
جنس جوامع
کتاب صفیر سیمرغ (محمد علی اسلامی ندوشن، انتشارات توس، چاپ چهارم، 1357) را ورق می زدم. صفحه 10 کتاب به پاراگرافی رسیدم که برایم جالب بود. گفتم با شما هم شریک شوم
جامعه ها را از سه صورت خارج نمی بینم: یکی آنکه قانون و اخلاق بر آن حکومت می کند دوم آنکه قانون بر آنها بیشتر حکومت می کند و اخلاق کمتر؛ سوم آنها که زور بر آنها حکومت می کند و قانون و اخلاق در درجه بسیار ضعیفی است؛ و در نظام این دسته سوم است که بدترین افراد، از میان مردم، ادارۀ کشور را در دست دارند؛ و تاثیرانگیزترین منظره دیدن کشور زیبا و گرانمایه ای است، اسیر در دست مشتی سفله، در حالی که بقیه مردمش حیرت زده و دلمرده شبی را به روز می رسانند و چه بسا که زندگی را برهمدیگر تلخ می کنند
© All rights reserved
...نه میل سخن دارم
آسمان ابری و هوای تاریک سرخی چشمها را کمی محو میکند
نم نم باران تری گونه ها را
ولی طنین لرزش صدا در دالن هر کلمه به وضوح می پیچد
و رشته های عذر را به آسانی پنبه می کند
© All rights reserved
Wednesday, 10 October 2012
Tuesday, 9 October 2012
Monday, 8 October 2012
شروع برنامه شاهنامه خوانی
After a long time of planing and dreaming, four of us finally managed to get together to read a few verses from Shahnameh.
بعد از مدتها برنامه ریزی بالاخره چهار نفری امروز دور هم جمع شدیم و چند بیت از شاهنامه را خواندیم. تا اینجا ابیات تماما در مورد ستایش خرد بود. در این ابیات فردوسی خرد را وجه تمایز انسان با نبات می داند
© All rights reserved
Sunday, 7 October 2012
نقد کتاب: دو قدم این ور خط
با تشکر از آزاده برای معرفی کتاب
دو قدم این ور خط، احمد پوری، نشر چشمه، چاپ ششم، 1389
978-964-362-410-شابک:-1
دو قدم این ور خط، اولین رمان آقای پوری است. پیش از این کارهای ایشان شامل داستان کوتاه و ترجمه شعر بوده
شخصیت اصلی داستان مترجمی است که برای دیدار شاعر مورد علاقه اش و به بهانه رساندن نامه ای به او تن به سفری نامعمول می دهد. در طی سفر خطرات مختلفی او را تهدید می کند و همین امر به داستان هیجان و جذابیت می دهد. دغدغه های فکری شخصیت اصلی داستان، قضاوت های گاه و بیگاه و طرز بینش او به را بطه خود با همسر و دوستانش نیز جنبه دیگری از ماجراست که به تدریج در طی داستان نمایان می شود
از نگاه من این داستان بهانه ای بود برای آشتی فضای فانتزی و تخیلی با ادبیات داستانی. مدتها بود که قوای ماورای طبیعه و ناممکن ها که در داستان های قدیمی (چه داستان های حماسی در شاهنامه و چه داستان های عامیانه چون امیرارسلان) موج میزد، جلوی پای واقعیت گرایی قربانی شده بودند. به عنوان یک مخاطب عادت کرده بودم که جوی جز فضای محصور در چهارچوب واقعیت های گاه غلو و گاه انکار شده را متوقع نباشم، هر چند که اصل واقعیت خود می توانست ناممکن تر از دنیای فانتزی باشد
شاید بشود گفت که فضای "دو قدم این ور خط" از خط واقعیت ها دو قدم فراتر رفته و همین امر به همراه نثر شیوا و روان خواننده را به دنبال خود می کشد. اشاره به شخصیت ها و وقایع تاریخی در طول داستان نیز جنبه دیگری از ماجرا بود که گیرایی خاصی به داستان می داد. ولی شاید پر جذبه ترین ویژگی داستان، خوب یا بد نبودن محض شخصیت های داستان بود (به خصوص همسر شخصیت اصلی) که گاهی شخصیتی تحسین برانگیز و گاهی مایه عصبانیت بود
داستان جز یکی دو مورد کم دقتی در جزئیات ایراد دیگری نداشت، هر چند که دوست داشتم بیشتر درباره برخی از شخصیت های داستان مخصوصا همسر شخصیت اصلی می دانستم
روی هم رفته از خواندن داستان لذت بردم و منتظر کتاب بعدی آقای پوری هستم
© All rights reserved
Saturday, 6 October 2012
اولین تجربه کار با موسیقی
کارهای حسین فاران (از آهنگ سازان ساکن منچستر) را دوست دارم. برای همین وقتی که پیشنهاد دادند تا شعری را که علی ریحانی برای آهنگشان ساخته بودند دکلمه کنم با خوشحالی قبول کردم. ولی بلافاصله دلم شور افتاد که نکنه که نتوانم از عهده کار بربیایم
...
...
خلاصه نتیجه کار را این بالا می توانید بشنوید. برای خودم تجربه خیلی جالبی بود. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد
© All rights reserved
Labels:
#شهیره,
separation,
جدایی,
حسین فاران,
دکلمه,
دیکلمه,
کار با موسیقی
نشانه های پاییز و فراموشی
باز خزان همه جا فرش زرد و قهوه ای برگها را گسترانده
قلبی پاییزی هنوز به ضربان رویایی دور نمیچه گرمایی حس می کند
و آفتاب از سر مهربانی یا شاید ترحم نگاهی بر خاکیان
...
ولی زود رخسار در برقه تیره ابری می پوشاند
که نامحرمانند این جمله دردآشنایان
گویی خورشید نیز که سر سفره عقدمان گرما می سایید
و خود را از قماش مدعیان عشق های تابستانی می خواند
فراموشمان کرده
فراموشمان کرده
یا شاید خاطرات رنگ باخته اش
که لای پتوی زمان با بید فراموشی درجنگند
که لای پتوی زمان با بید فراموشی درجنگند
را به عمد گم کرده
© All rights reserved
Friday, 5 October 2012
Wednesday, 3 October 2012
تامل در معنی لغات و بازی با کلمات
تابحال به معنی کلماتی ظاهرا هم تراز ولی عمیقا متفاوت فکر کردید؟ یک نمونه از این کلمات "مردانه" و "زنانه" است. در فرهنگ معین* مردانه منسوب و مربوط به مردان، دلیر، شجاع و شجاعانه معنی شده. ولی زنانه در این فرهنگ لغت ذکر نشده. پس با جمله ای به تفاوت معانی این دو بیندیشیم
با همه زنانگی ش برای تو جنگید و تو بدور از مردانگی ت خاموش نشستی
___
* فرهنگ معین، یک جلدی فارسی، دکتر محمد معین، انتشارات زرین، چاپ دوم، 1386
© All rights reserved
تضاد
گاهی عقل بر دل می چربد و گاهی برعکس
ولی به ندرت این دو هم پیمانند
.
.
.
زندگی چه آسان است برای آنهایی که فقط یکی از این دو عنصر را در وجود دارند
© All rights reserved
به شوشتر زدند گردن مسگری
نمی شناختمش ولی وقتی شنیدم به مادرش، که به چه بدبختی خودش را به ترکیه رسانده بود تا ویزای انگلستان را بگیرد، ویزا ندادند خیلی دلم براش سوخت. طفلک دیگر چیزی به تاریخ زایمانش نمانده. ترسش را دقیقا درک می کنم. منهم تجربه زایمان بدون داشتن پشت گرمی خانواده، کمک دست یا حداقل کسی که مایه دلگرمی و اطمینان باشد، را داشته ام البته این خود ماجرایی است نوشتنی، ولی بماند برای فرصتی دیگر. باری با خودم فکر می کردم که چرا هر وقت روابط سیاسی بین کشورها بهم می خورد این مردم عادی هستند که باید تقاص آنرا پس بدهند. چرا یک فرد عادی نمی تواند مادرش را برای زایمان اولین فرزندش کنارش داشته باشد چراکه فلان سیاستمدار چنین و چنان گفته در حالیکه هیئت 120 نفرۀ دولت همان کشور با لشکر عریض و طویل همراهان و خدام به راحتی به کشورهای تحریم کننده سفر می کنند و تحت مراقبت ویژه هم قرار می گیرد
© All rights reserved
Tuesday, 2 October 2012
دانشجوها را دریابید
یک گوشه نشسته بود. رفتم پهلوش.
گفتم: چی شده که اینقدر گرفته ای؟
گفت: قاطی پاتیم
گفتم: چطور مگه؟
گفت: وضع مالیم اصلا خوب نیست . قیمت ارز خیلی بالا رفته و می دونی که بابا برام از ایران پول می فرسته. با این وضع پولی که به دستم میرسه نصف هزینه ثبت نامم هم نیست. اصلا انتظار نداشتیم که تا این حد پوند* بالا بره
گفتم: حالا چکار میکنی؟
گفت: خودم هم موندم. فعلا کمی پوند قرض گرفتم ولی نه می دونم کی و چطور می توانم اونو پس بدم و نه می دونم بقیه هزینه هام رو چکار کنم
____
* قیمت پوند انگلیس: 5710 -- ساعت 17.37 سه شنبه 11 مهر 1391
© All rights reserved
For JMF
Labels:
pray,
shahireh's blog,
shahireh's photos,
تسبیح,
دعا
Subscribe to:
Posts (Atom)