Showing posts with label خاطره. Show all posts
Showing posts with label خاطره. Show all posts

Monday, 18 March 2019

A year ago

Last year this day it was snowing and a lot of people whom I expected to attend rang one by one to apologise for not being able to get to the session. I remember being afraid that after paying for the room and everything else there would not be that many people attending. Despite all that happened on that day, I am so glad I went ahead with the session.

https://sharp-pencils.blogspot.com/2018/03/blog-post.html


پارسال در چنین روزی اولین برنامه‌ی تلنگر را اجرا کردم. از روز قبل از اجرا برف سنگینی شروع به بارش کرد و آن روز یکی یکی دوستانی که روی حضورشان حساب کرده بودم زنگ زدند و معذرت خواستند. یادمه فکر می‌کردم اگر هیچ‌کسی نیاید همه‌ی زحماتم به باد می‌رود ولی وقتی به محل اجرا رسیدیم دیدم کسانی که تصورش را هم نمی‌کردم پشت درهای بسته سالن منتظر بودند.آن روز از روزهایی است که در خاطرم خواهد ماند. آماده بودم حتی اگر یک نفر بیاید برنامه را اجرا کنم ولی همه‌چیز خیلی بهتر از آنچه من فکر کردم پیش رفت

© All rights reserved

Tuesday, 7 January 2014

چه روز پر رویایی

امروز درهای بهشت روی من باز بود

© All rights reserved

Monday, 27 February 2012

گمونم دارم پیر میشوم

 امان از وقتی که به کسی برمی خوری که غریبه نیست ولی آشنا هم به نظر نمیاد

بیش از صد نفری مهمان آمده بودند، تعدادی را می شناختم با تعدادی هم آشنا شدم. وقتی که خانمی با کت و شلوار آبی که خیلی هم قیافه اش به نظرم آشنا میامد نزدیک شد و سلام گرم همراه با ماچ و بوسه اش را حواله ام کرد کمی گیج شد. خیلی آشنا میامد ولی هر چه فکر کردم یادم نیومد که اسمش چیه. هنوز با خودم کلنجار می رفتم تا یادم بیاد که کجا دیدمش که سیل احوالپرسی هاش هم روانه شد. اسم تک تک افراد فامیلم رو هم بلد بود و یکی یکی سراغ می گرفت. بعد از چند دقیقه از صرافت اینکه بهش بگم "ببخشید بجا نیوردم" گذشتم، چراکه با اون احوال پرسی های جانانۀ او، ناجور بود اگر بر عدم شناخت من واقف میشد. خلاصه از حال همگی اونو خبردار کردم و رسید نوبت من که متقابلا جویای احوال باشم. منکه هنوز نه اسم طرف رو به یاد آورده بودم و نه یادم میومد که کجا دیدمش فقط به گفتن یک جملۀ "خانواده چطورند؟" قناعت کردم

 بالاخره حال و احوالپرسی ها به اتمام رسید و سکوتی نسبتا کوتاه بینمان برقرار شد. خواستم تا از موقعیت استفاده کنم "مزاحم نباشم  و سلام برسونیدی" بگم و جیم بشم، که ایشان از کتابم پرسیدند. کمی مات نگاهش کردم، نمیدونم چی جوابش را دادم ولی خیلی از این بجا نیوردن خودم، مخصوصا وقتی که طرف همه چیز و همه کس یادش بود، شرمنده شدم. حالا باید از این و اون بپرسم راستی اون خانم که کت و شلوار آبی پوشیده کی بود

© All rights reserved

Tuesday, 21 February 2012

دوره گرد

دو روز پیش بود. روز زمستانی سردی بود اگرچه از برف و یخبندان سال پیش و سال قبل از آن خبری نبود. در گوشه و کنار روبان های یخ زده باریکه آبی که در حاشیه پیاده رو ها و روی چمن ها مانده بود و سوز سردی که با وجود آرامشش قدرت نفوذ از میان لایه های پوشاک زمستانی را داشت نمادهایی از حضور آخرین فصل سال بودند

 قدم زنان در دنیای افکار غوطه ور بودم که ناگهان صدای کسی را شنیدم که مرتبا با صدای بلند کلمه ای را با ریتم خاصی فریاد میزد.  اول فکر کردم که تصورات من است و شاید هم صدای باد، ولی صدا به تدریج بلندتر می شد و مرا به یاد ایران و خریداران دوره گرد می انداخت که از پشت بلندگو و یا با صدای بلند جنسی را که خریدار بودند مرتب فریاد می زدند و با پیدا شدن مشتری و در صورت انجام معامله بهائی نقد و یا مقداری نمک در ازای جنس پذیرفته شده پرداخت می کردند و هم خودشان به نوایی می رسیدند و هم فروشنده از شر شلوغی انباری و یا گوشه خانه خلاص میشد

باور اینکه در انگلستان به چنین پدیده ای برخورده باشم مشکل بود. به دنبال منبع صدا به اطراف نگریستم. دقایقی بعد کامیون روبازی را دیدم که از دو طرف نرده های توری سبز رنگ بار آنرا که شامل صندلی کهنه و چند ورقه فلزی می شد محافظت می کردند. چراغ نارنجی که روی سقف ماشین بود مرتب روشن و خاموش میشد و به دیگر رانندگان هشدار میداد که ماشین با سرعتی به مراتب کندتر از معمول در حال تردد است.  رانندۀ ماشین  به تناوب همان کلمه عجیب را با صدای بلند تکرار می کرد. مجددا گوش دادم  ولی کلمه برایم مفهوم نبود و لهجه غلیط راننده مانع از تشخیص کلمه میشد

 با خودم گفتم خب جمع آوری فلزات ناخواسته در این اوضاع بهم ریخته اقتصادی و افزایش قیمت فلز فکر بدی هم نیست. البته گمان می کنم در این مدل بازیافت مواد اولیه و ایجاد درآمد، شرقی ها پیش کسوت باشند

17 Jan. 12 

© All rights reserved