سعادت این را داشتیم تا در کنار دوستان و همراهان دور و نزدیک به صدمین جلسه کارگاه شاهنامه خوانی در منچستر برسیم. در ابتدای این جلسه بجاست تا سپاسی داشته باشم از همراهی تک تک شما
داستان بدانجا رسید که ده نفر از ایران و ده نفر از توران برای مبارزه در مقابل هم قرار گرفتند تا نتیجه این ده مبارزه سرنوشت جنگ ایران و توران را مشخص کنند. اولین مبارزه با پیروزی ایران روبرو شد، حال در مورد نه مبارزه دیگر بخوانیم
رزمهایی که در زیر به آنها اشاره شده مرا یاد مسابقات فوتبال انداخت که به ضربات پنالتی می انجامد
:)
رزمهایی که در زیر به آنها اشاره شده مرا یاد مسابقات فوتبال انداخت که به ضربات پنالتی می انجامد
:)
مبارزه دوم: رزم گیو با گروی زره
نتیجه: گیو گروی را شکست می دهد ولی او را نمی کشد و زنده دستگیرش می کند
مبارزه سوم: رزم گرازه با سیامک
نتیجه: پیروزی گرازه
عمودی بزد بر سر و ترگ اوی
که خون اندر آمد ز تارک بروی
همیدون ز زین دست بگذاردش
گرفتش ببر سخت و بفشاردش
که بر پشت زین مرد بیتوش گشت
ز اسب اندر افتاد و بیهوش گشت
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
نشست از بر زین و او را بپیش
دوانید و شد تا بر یار خویش
نتیجه: پیروزی گرازه
سه دیگر سیامک ز توران سپاه
بشد با گرازه بوردگاه
برفتند و نیزه گرفته بدست
خروشان بکردار پیلان مست
پر از جنگ و پر خشم کینه وران
گرفتند زان پس عمود گران
چو شیران جنگی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
زبانشان شد از تشنگی لخت لخت
بتنگی فراز آمد آن کار سخت
گرازه بزد دست برسان شیر
مر او را چو باد اندر آورد زیر
چنان سخت زد بر زمین کاستخوانش
شکست و برآمد ز تن نیز جانش
نتیجه: پیروزی فروهل
بایران نبرده بتیر و کمان
نبد چون فروهل دگر بدگمان
+++
نگون شد سر زنگله جان بداد
تو گفتی همانا ز مادر نزاد
نتیجه: پیروزی رهام
به پنجم چو رهام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
+++
دو جنگی و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسی کارزار
بگشتند بسیار یک بادگر
بپیچید رهام پرخاشخر
یکی نیزه انداخت بر ران اوی
کز اسب اندر آمد بفرمان اوی
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترگ
بپشت اندرش نیزه ای زد دگر
سنان اندر آمد میان جگر
نتیجه: پیروزی گیو
ششم بیژن گیو و رویین دمان
بزه برنهادند هر دو کمان
+++
زد از باد بر سرش رومی ستون
فروریخت از ترگ او مغز و خون
به زین پلنگ اندرون جان بداد
ز پیران ویسه بسی کرد یاد
پس از پشت باره درآمد نگون
همه تن پر آهن دهن پر ز خون
نتیجه: پیروزی هجیر
برون تاخت هفتم ز گردان هجیر
یکی نامداری سواری هژیر
سپهرم ز خویشان افراسیاب
یکی نامور بود با جاه و آب
ابا پور گودرز رزم آزمود
که چون او بلشکر سواری نبود
یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی
که آمد هم اندر زمان مرگ اوی
درافتاد ز اسبش هم آنگه نگون
بزاری و خواری دهن پر ز خون
فرود آمد از باره فرخ هجیر
مر او را ببست از بر زین چو شیر
نتیجه: پیروزی زنگه
گرفتند هر دو عمود گران
چو او خواست با زنگه ی شاوران
بگشتند ز اندازه بیرون بجنگ
ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ
فروماند اسبان جنگی ز تگ
که گفتی بتنشان نجنبید رگ
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
بکردار آهن بتفسید دشت
چنان تشنه گشتند کز جای خویش
نجنبید و ننهاد کس پای پیش
+++
بدآنگه که زنگه برو دست یافت
سنان سوی او کرد و اندر شتافت
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
کز اسبش نگون کرد و برزد بروی
نتیجه: پیروزی گرگین
برون رفت گرگین نهم کینه خواه
ابا اندریمان ز توران سپاه
جهاندیده و کارکرده دو مرد
برفتند و جستند جای نبرد
+++
یکی تیر گرگین بزد بر سرش
که بردوخت با ترگ رومی برش
بلرزید بر زین ز سختی سوار
یکی تیر دیگر بزد نامدار
هم آنگاه ترک اندر آمد نگون
ز چشمش برون آمد از درد خون
فرود آمد از باره گرگین چو گرد
سر اندریمان ز تن دور کرد
(یادداشتی به خود: در قسمت پیشین این دو دلاور نامبرده شده بودند؟)
نتیجه: پیروزی برته
یکایک بپیچید ازو برته روی
یکی تیغ زد بر سر و ترگ اوی
که تا سینه کهرم بد و نیک گشت
ز دشمن دل برته بی بیم گشت
نتیجه: پیروزی گودرز
(یاداشت به خود: با حساب من نبرد دهم باید مربوط به رزم گودرز و پیران میشد)
نیردی بین این دو سوار در می گیرد که پیران از اسب میافتد و پیاده به سمت کوه می دود گودرز می گوید تسلیم شو تا تو را زنده پیش کی خسرو ببرم او امانت می دهد
سپهدار ایران و توران دژم
فراز آمدند اندران کین بهم
+++
ازان پس کمان برگرفتند و تیر
دو سالار لشکر دو هشیار پیر
یکی تیرباران گرفتند سخت
چو باد خزان بر جهد بر درخت
نگه کرد گودرز تیر خدنگ
که آهن ندارد مر او را نه سنگ
ببر گستوان برزد و بردرید
تگاور بلرزید و دم درکشید
بیفتاد و پیران درآمد بزیر
بغلتید زیرش سوار دلیر
بدانست کمد زمانه فراز
وزان روز تیره نیابد جواز
ز نیرو بدو نیم شد دست راست
هم آنگه بغلتید و بر پای خاست
ز گودرز بگریخت و شد سوی کوه
غمی شد ز درد دویدن ستوه
همی شد بران کوهسر بر دوان
کزو بازگردد مگر پهلوان
نگه کرد گودرز و بگریست زار
بترسید از گردش روزگار
بدانست کش نیست با کس وفا
میان بسته دارد ز بهر جفا
فغان کرد کای نامور پهلوان
چه بودت که ایدون پیاده دوان
بکردار نخچیر در پیش من
کجات آن سپاه ای سر انجمن
نیامد ز لشکر ترا یار کس
وزیشان نبینمت فریادرس
بهنگام کینه تو چاره مجوی
زمانه ز تو زود برگاشت روی
بدان تات زنده برم نزد شاه
چو کارت چنین گشت زنهار خواه
که هستس جهان پهلوان سربسر
بدو گفت پیران که این خود مباد
بفرجام بر من چنین بد مباد
ازین پس مرا زندگانی بود
بزنهار رفتن گمانی بود
خود اندر جهان مرگ را زاده ایم
بدین کار گردن ترا داده ایم
شنیدستم این داستان از مهان
که هرچند باشی بخرم جهان
سرانجام مرگست زو چاره نیست
بمن بر بدین جای پیغاره نیست
پیاده ببود و سپر برگرفت
چو نخچیربانان که اندر گرفت
گرفته سپر پیش و ژوپین بدست
ببالا نهاده سر از جای پست
همی دید پیران مر او را ز دور
بست از بر سنگ سالار تور
بینداخت خنجر بکردار تیر
بیامد ببازوی سالار پیر
چو گودرز شد خسته بر دست اوی
ز کینه بخشم اندر آورد روی
بینداخت ژوپین بپیران رسید
زره بر تنش سربسر بردرید
ز پشت اندر آمد براه جگر
بغرید و آسیمه برگشت سر
برآمدش خون جگر بر دهان
روانش برآمد هم اندر زمان
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بنالید با داور دادگر
بران کوه خارا زمانی طپید
پس از کین و آوردگاه آرمید
چنین گفت گودرز با مهتران
که چون رزم ما گشت زین سان گران
مرا در دل آید که افراسیاب
سپه بگذراند بدین روی آب
سپاه وی آسوده از رنج و تاب
بمانده سپاهم چنین در شتاب
+++
برفتند با کشتگان همچنان
گروی زره را پیاده دوان
+++
بپیش سپه بود گستهم شیر
بیامد بر پهلوان دلیر
زمین را ببوسید و کرد آفرین
سپاهت بی آزار گفتا ببین
چنانچون سپردی سپردم بهم
درین بود گودرز با گستهم
لغاتی که آموختم
پیغاره = سرزنش
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
چنینست کار جهان فریب
پس هر فرازی نهاده نشیب
زمانه بزهر اب دادست چنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
نخواهد همی با کسی آرمید
چنینست کار جهان فریب
پس هر فرازی نهاده نشیب
زمانه بزهر اب دادست چنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
شجره نامه
هجیر پسر گودرز
شیدوش پسر گودرز
قسمت های پیشین
© All rights reserved