Tuesday, 31 January 2012

آهن تف دیده برای دیگران است و بس

سخن از حقوق و مزایای بی حد و حساب و پولهای کلانی است که راحت به جیب دولتمردان سرازیر میشود. یکی نیست بپرسد آخر مگر کشت و کشتار ملت، ترویج جهل، بر باد دادن کشور و از بین بردن اعتبار ایران و ایرانی کار خیلی سختی است که بابت آن این همه حقوق می گیرید
جایی (متاسفانه منبع را یادداشت نکردم) خواندم که: میرزا آقا خان نوری در زمان صدارت سالانه چهل و دو هزار تومان (بیست هزار و نهصد و نودوسه لیره انگلیسی) حقوق می گرفته و حال آنکه حقوق رئیس الوزرای انگلیس در همان وقت سالی پنجهزار لیره بوده
البته آنقدر اختلاف نجومی است که اطلاعات در نگاه اول مشکوک به نظر میرسد ولی من یکی که از این نجومی ها زیاد دیده ام. آنقدر که کم مانده ستاره شناس بشوم. شما را نمی دانم


© All rights reserved

Say NO to the WAR!

Wednesday, 25 January 2012

مصاحبه با حسین فاران، رادیو صدای آشنا - منچستر

آهنگ جدید و بسیار زیببای حسین فاران به نام لحظه های آخر

دیروز روز بزرگی برای هنرمند جوان حسین فاران بود. چرا که اولین آهنگ وی روی شبکه های اینترنتی پخش شد. اسم آهنگ لحظه های آخر، شعر از مینا امری، آهنگ و تنظیم از حسین فاران است. به آهنگ می توانید اینجا گوش بدهید

در ضمن تا سه شنبه دیگر یعنی تا تاریخ  31 ژانویه 2012 می توانید مصاحبه با ایشان را که در استادیو رادیو صدای آشنا منچستر انجام شده بشنوید. کافی است به سایت زیر مراجعه نموده 
Listen again, part one
 با کلیک کردن روی این قسمت (در پایین صفحه، سمت راست) بخش اول برنامه رادیو را می توانید گوش کنید که مصاحبه با حسین فاران تقریبا در یک چهارم آخر این قسمت قرار دارد 

© All rights reserved

چله نشین

 چهل روز از قطع تپش ها گذشت
چهل روز از خواب سنگین سکوت
چهل روز از وزش تندی که شعله شمع را خاموش کرد
  چهل روز از گریز و پرهیز از زندگی
 چهل روز از ترک دنیا
چهل روز از پایان
چهل روز از آغاز مرگ
... 
 نشان پایان عزاداری چیست؟

بیست و دوم ژانویه 2012
© All rights reserved

قهقرا

میرزا ابوالحسن که سفیر اعزامی از دربار قاجار به انگلیس در سال 1809 بود در زمان سفرش در یاداشتهای خود می نویسد: "کاش خداوند نسوان ایران را به عفت و عصمت زنان انگریز بهره ور گرداند چنانچه آن زنان آزاد و مختارند و کسی را برایشان تسلطی نیست بجز شوهرانشان خود پندارند مردی در جهان خلق نشده

فعلا بی انصافی در حق زنان ایران را در جمله بالا نادیده می گیریم. کمی به این کلمات فکر کنید، از مطلب چنین برمیاید که با وجود آزاد بودن، این زنانی پاکدامنند. گویا آزادی زن و عفت و عصمت صفاتی متضاد هستند و راوی از اینکه این دو در کنار هم تجلی کردند متعجب شده و آنرا مطلبی قابل ذکر در مشاهداتش دانسته. این طرز فکری است  که گر چه متعلق به چند قرن پیش است ولی متاسفانه نه تنها تاریخ مصرف آن نگذشته بلکه نمایانگر افکار کنونی جمع کثیری در جامعه ای بسته و سنتی امروز ما است. هنوز بسیاری به این شیوه زن ستیزی فکری دچارند و سلامت جامعه و خانواده را در اسیری زن می بینند. حداقل میرزا ابوالحسن انصاف بخرج داده وبا وجود اینکه دید و عقایدش (در این زمینه) شاید حتی برای زمان حاضر هم پیشرو به حساب آید صداقت در بیان آن داشته. امسال سال 2012 است به دید کلی جامعه کنونیمان فکر کنید و بعد به اختلاف بین این دو عدد. کجای کاریم؟


____________________
به نقل از کتاب ایرانیان در میان انگلیسیها نوشته دنیس رایت، ترجمه کریم امامی، نشر فرزان، 1385، ص 108*


© All rights reserved

Tuesday, 24 January 2012

Healing nature


Jodrell Bank, Macclesfield, UK
© All rights reserved

در نشیب زندگی

چقدر خوبه که بشه دیدی مثل حافظ داشت، در هجوم سختی ها از ترس قالب تهی نکرد و در هر شر خیری دید. ولی خیلی سخته که مشکلات را صلاح تصور کرد و زندگی را با همه فراز و نشیبش سخت نگرفت. کاش حداقل توان مبارزه ای بود، یا اگر توانی نیست فریادرسی بود، یا اگر فریادرسی نیست صبری بود، یا اگر صبری نیست سنگ صبوری بود

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست     در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید  بیدقی  خواهیم  راند     عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست  این  سقف  ساده   بسیار    نقش       زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
حافظ

© All rights reserved

Monday, 23 January 2012

NO to the war!

 از جنگ بیزارم
و از این همه حرف و احتمال جنگ نیز هم

© All rights reserved

The year of dragon


Happy Chinese New Year
the Dragon signifies happiness and success. 
http://www.123newyear.com/2012/year-of-dragon.html

Let's hope that the 2012 Year of Dragon would bring happiness and joy 


تحویل سال جدید  چینی ها (سال اژدها) است
می گویند سال اژدها سالی پر از شادی، نشاط و موفقیت خواهد بود
امیدوارم
مخصوصا برای هم وطنان عزیز 

© All rights reserved

Sunday, 22 January 2012

بدرود

همیشه، دروغی است بس بزرگ
هرگز نوری است که در مردمک چشمهایت نشسته
هر چند که کتمانش کنی
عجب آشفته تفسیری برای تنهایی پهنه افق تعیین شده
و ما مکلف به پیروی از آن هستیم
کسی چه می داند شاید از پس این ویرانی
آرامشی باشد
همیشه گی


© All rights reserved

Wednesday, 18 January 2012

کی این درد می خواد آروم بگیره

 با اینکه بیشتر از نیم ساعت قبل قرصهای مسکن را آنهم در حداکثر مجاز دُز خورده بودم ولی هنوز درد سراسر وجودم را در تسخیر داشت. حالت تهوع شدیدی هر چند گاه یکبار اجزای داخلی بدنم را مشوش گونه تا گلوگاه به قی می چلاند. انزجار با نوای مقطع طبل جنگ شقیقه پایکوبی می کرد. قسمت اعظم ارتش مُسکن هنوز در پشت دژ مستحکم ناتوانی خیمه زده بود. عاجزانه به ردپای هنگ پیش قراولان سپید پوش می اندیشیدم و امید داشتم که حمله نهائی هر چه زودتر شروع شود. کلاه کج های مخدر که دریورشی  تخریبی به رگها نفوذ کرده بودند خون را به اسارت در قرارگاه عروق به رژه سرگیجه آوری وادار کرده بودند. گاه بیخبری، هشیاری را حریف میشد و گاه ضربه سنگین درد، چشمان ناله را باز می کرد. کم کم به بحبوحه ستیز تن به تن دارو و محرک های درد نزدیک خواهم شد و سپس حتی با مغلوبه شدن این جنگ تا مدتی سربازان بیگانه بر خاک قلمرو تن پای خواهند کوفت و تا من شدن دوبارۀ من راه خواهم داشت. تنهایم نگدار

© All rights reserved

علم + عمل

 جالبه که علم و عمل هر دو حروف مشابه دارند

با علم اگر عمل برابرگردد
کام دو جهان ترا میسر گردد
مغرور مشو به خود که خواندی ورقی
زان روز حذر کن که ورق برگردد

ابوسعید ابی الخیر

© All rights reserved

امان از گربه های انگلیسی

In our garden

گربه همسایه ما کمی موذی هستش. فصل تابستان، که حالا در این سرمای سخت و اوج درد به سالها پیش می ماند، به محض اینکه گلیم را روی چمن پهن می کردم قبل از اینکه فرصتی شود تا کفشهایم را از پا جدا کنم، خودش را رسانده بود، آفتابی ترین قسمت گلیم را اشغال می کرد و یکوری  لم می داد. تازه توقع هم داشت که نازش کنی وکلی بهش توجه.

زمستانا کمتر می بینمش گاهی در حیاط پیدا میشه و با ناز و طمانینه چرخی میزنه و به همان بی سروصدایی که پیدا شده، غیبش میزنه. امروز جلوی حوض دیدمش. سطح روی آب یخ زده ولی این گربه نازنین خم شده و از زندگیی که زیر لایه یخ جاریه با کنجکاوی خبر می گرفت. محکم به شیشه زدم تا  به آمدن سر حوض و ترساندن ماهی ها عادت نکند، فقط زحمت بلندکردن سرش را به خود داد. یک نیم نگاه سرد تحویلم داد و باز روی آب یخ زده دولا شد.

© All rights reserved

Monday, 16 January 2012

تبریک

WOW!
... and “A Separation” won the Golden Globe Award in the category of the best foreign language film, too 

Read more

SOOOOOOOOOOOOOOOOOO happy

خب تا اسکار چقدر داریم؟


© All rights reserved

Sunday, 15 January 2012

Congratulations to Asghar Farhadi

Congratulations to Asghar Farhadi and his team for the 2012 Critics' Choice Awards; Best Foreign Language film "A Separation". 
 با تبریکات فراوان به اصغر فرهادی و اعضای تیم جدائی نادر از سیمین


© All rights reserved

Venus fly trap

In our garden

 گیاه حشره خوار ونوس

© All rights reserved

Friday, 13 January 2012

In our garden
© All rights reserved

از قدیم و جدید

از بی نظیر ترانه های ایرانی: بردی از یادم

http://youtu.be/ox9_Tw1VbZc

تعریفی متفاوت از ظلم

در قرن 419 قمری که طغرل بیک بن میکائیل بن سلجوق بر نیشابور مسلط شده بود، قاصی صاعد نیشابوری به دیدن و نصیحت وی آمد. از نصایح وی یکی چنین بود. ای طغرل، ثبات دولت و قوام سلطنت منوط و مربوط به دو چیز است: یکی اشاعه عدل و دوم رفع ظلم. ظلم نه همین ستم کردن است بر رعیت و بس. بلکه ظلم عبارت است از وضع (قرار دادن) شیء در غیر محلش و زوال دولتهای بزرگ و خانواده های  قدیم به این علت می شود که ایشان کارهای بزرگ را به مردم اراذل و ادانی (پست) می دادند و آنها از عهده بر نمی آمدند. لاجرم جمیع  امور ایشان مختل بود و به اندک وقتی دولت بهم برآمده تمام شد

 هزار و یک حکایت تاریخی، تالیف محمود حکیمی، انتشارات قلم، 1377


© All rights reserved

نیستی و جمعی آسوده خوابیده اند

آنتونی ایدن در کتاب خاطرات خود پس ازطرح حکومت ملی دکتر مصدق و خطرات آن حکومت برای منافع انگلیس در ایران می  نویسد: خبر سقوط مصدق از اریکه قدرت، هنگامی به من رسید که دوران نقاهت را می گذراندم و به اتفاق زن و پسرم در دریای مدیترانه میان جزایر یونان با کشتی گردش و سیاحت می کردم. آن شب با خیال راحت شادمانه خوابیدم."

کتاب هزار و یک حکایت تاریخی (تالیف محمود حکیمی، انتشارات قلم، 1377) به نقل از خاطرات ایدن (ترجمه کاوه دهگان، انتشارات فرزانه، 1357، ص302) 

© All rights reserved

Thursday, 12 January 2012

What does my MSc thesis doing here?



© All rights reserved

Birds

Stockport, UK

Tenerife

Cheshire, UK
© All rights reserved

Footstep of death

مردن احتمالا به همین شکل است
 غلیظی تاریکی  امشب بر پوستش جاری است
طنین صدای پایش به همین سنگینی در راهروی تن می پیچید
رگ پنهان آبی اش آشکارا می زند
 و نفس هایش ناتمام و پراکنده خواهند بود
 دانه های عرق بر پیشانی رسوب کرده 
وتب جایی در تنگانتگی استخوان ها به لرز افتاده 
و تو چه دوری و چه سرد
و شب حس تو را داراست 
و  درد
در ابعادی باز و حجیم ظاهر شده  
آه! نقش امشب، جلوۀ مرگ است
پس چشمانم را می بندم 
و به فراموشی کهنسالی توسل می کنم

© All rights reserved

Wednesday, 11 January 2012

اطعمه و اشربه

نمی دانم اصرار پدر بر تغذیه سالم  (و گهگاهی از عصاره سبزیجات تازه بهره بردن) بود یا آگاهی از کسانی که در فاصله ای نه چندان دور گرسنه سر بر بالین می گذارند، شاید هم ترکیبی از این دو، به هر حال خوردن را نه تنها  به عنوان لذت نمی شناختم بلکه گاهی از آن به عنوان یک غریزه منحوس ارضاء نشدنی و وظیفۀ ابدی انجام نشدنی گریزان هم بودم. فکر می کردم چطور میشد اگر دستگاهی اختراع میشد که  به راحتی روی معده سوار شده و با باز شدن آن مستقیما بشود غذا را در معده ریخت مثل کوره های تامین سوخت زغال سنگ در قطارهای بخاری. آنوقت دیگر نیازی به اتلاف وقت برای خوردن نبود و وقت نازنین را می شود به کارهای دیگر اختصاص داد

 حدود پانزدا سال پیش بود که  با "م" آشنا شدم. عشق بی اندازۀ او به غذا و آشپزی و تقریبا گذراندن بیشتر از اوقات فراغت در کنار یکدیگر همان و اثر کردن کمال همنشین در من همان. همزمان با آن هم بچه داری و پرداختن به تغذیه کودک باعث شد تا کم کم رابطه ای سالم تر با غذاها پیدا کنم. البته هنوز هم شادی بعضی از اطرافیان را در مقابل وجود بی اندازۀ خوردنی ها و آشامیدنی ها درک نمی کنم. دیگر تقریبا ایمان آوردم که با سفره های به قول معروف هفت رنگ مشکل دارم. در جهانی که کودکان  از شدت فقرغذایی در آغوش مادران گرسنه تر و پریشان تر از خودشان جان می بازند، آراستن بیش از اندازه و تهیه بی رویه غذا بر سفره ها و میزهای مجالس برای گروهی که ناخورده هم نیستند چه معنی دارد؟ شاید مد شدن رژیم غذایی بین گروهی از ایرانیان آنقدرها هم بد نباشد. البته اعتدال در هر کاری لازم است

می دانم که لحن این پست کمی به موعظه می ماند ولی انقدر دلم از بی انصافی گرفته که به خودسانسوری عقایدم در اینجا موفق
ن
ش
د
م


© All rights reserved

دلم برای مهر تابان لک زده

 یه حمام آفتاب می خوام... اونم داغ ، داغ، داغ
که تابشش همه غم ها رو مثل چرک بشوره
 و بشم پاک، پاک، پاک
مهر می خوام اونم از نوع سوزانش
گرمایی که آتش بکشه تاریکی تنهایی رو
هر جا بره، زیر قدمش، پیراهنا بشه
چاک، چاک، چاک

© All rights reserved

Tuesday, 10 January 2012

Monday, 9 January 2012

روزی پر اشک

Manchester, UK

کاش می دانستم که آیا این گریه ای است برای من، با من، به حال من، در فراغ من یا برای بودن من

© All rights reserved

Saturday, 7 January 2012

My second book

I've officially started writing my second book. I'll come back to this post in about a year.
© All rights reserved

توبه گرگ و شیخ ریا


نزدیک در که رسیدم، نفس عمیقی کشیدم و به خودم یادآووری کردم که فقط برای کمک کردن به کتابخانه می روم و اینبار حتی اگر به جالب ترین کتاب دنیا هم بربخورم، آنرا قرض نمی کنم و به خانه نخواهم آورد. تازه روز قبل کتاب "دختری از ایران" را گرفتم، "مجموعه داستانهای کوتاه سیمین دانشور" و "انگلیسی ها در ایران" هم که هنوز نصفه خوانده شده بودند.

مدتی که در کتابخانه بودم، حال فرد سیگاری را داشتم که اعتیادش را ترک کرده ولی خودش را در مکانی پیدا می کند که خاص و عام مشغول سیگار کشیدن هستند و از شدت دود، گویا اشیاء را با روکشی سفید از مه غلیطی پوشانده اند. با هر نفس از مخدری که باید از آن دوری جویم لبریز می شدم اما زندگی مثل همیشه بی محابا پیوند ناگسستنی اش با مخرب ها را در لذت نشئه آوری جار میزد. حسی سرکش در عمق وجودم آرام می گرفت. البته سعی می کردم به قفسه های کتاب نزدیک هم نشوم. نمی دانستم اگر پیش بینی خیلی ها مثل اقای شیگان به واقعیت بپیوندد و نسل کتاب های چاپی با وجود کتاب های الکترونیکی و بر اساس اصل بقای برتر منقرض شود، تکلیف عاشقان کتب چاپی چه میشد؟

آنروز جنگجوی بدی نبودم و تا چند ساعت به هیچ کتابی دست نزدم. حال مصطفی خان در داستان کباب غاز جمال زاده را داشتم.  درست هنگامی که آماده میشدم تا به خانه برگردم، همان لحظه که از جلوی آخرین قفسه کتاب رد می شدم، چشمم به جلد سرمه  ای رنگ کتاب افسانه ها از سعیدی سیرجانی افتاد. این همان کباب غازی بود که با آلوی برغان پر شده و با کرۀ فرنگی سرخ شده. دیگر بیش از آن طاقت نیاوردم.  درست مثل مصطفی خان که در مقابل یک لقمۀ مختصر از کباب غاز تسلیم شد، کتاب را در دستانم گرفتم و پیوندی تازه بستم. از توبه، توبه کردم و کتاب را گرفتم. به قول سعدی:

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

تابحال از مرحوم سیرجانی شعری نخوانده بودم. بدیهی بود که افسانه ها سوگلی حرمسرای کتاب هایم شد. و بنا به خصلت سوگلی بودن تمامی توجه مرا از همان دقیقه اول بخود معطوف داشت. به محض اینکه به خانه رسیدم سروقت کتاب رفتم. کتاب منظومه ای است که مرحوم سیرجانی در زمان دانشجوئی خود آنرا سروده و نخستین بار در سال 1340 منتشر شده. این منظومه شامل دو شعر "شیخ ریا" و "یک شب و دو منظره" است. مقدمه کتاب بس جالب و زیرکانه نوشته شده و شامل توضیحات یکی از دوستان سیرجانی برای دلیل انتشار مجدد این مجموعه و اصرار سیرجانی برعدم چاپ آن است.

گویا داستان، داستانی قدیمی بوده که مرحوم سیرجانی انرا به نظم دراورده. داستان ماجرای چوپانی است که عاشق دختر پادشاه شده است. وزیر سیاست مدار از این عشق آگاه شده و می خواهد از آن به نفع خود استفاده کند. به چوپان می گوید به حرف من گوش کن و کارهایی که من می گویم انجام بده تا من چنان بالا ببرمت که پادشاه با افتخار دخترش را به عقد تو در آورد. از آن پس با تبلیغات و عوام فریبی چوپان را عالمی زاهد و صاحب کرامات معرفی میکند تا جائی که حتی شاه به طمع سوء استفاده از قدرت روحانی این پرهیزکار تصمیم به پیوند نهادن با او می گیرد. یکی از قوی ترین قسمت های کتاب سخنان وزیر برای قانع کردن چوپان است.

شیخ ریا به راحتی می تواند کتاب تاریخ باشد و یا کتابچه خاطرات هر یک از ما. در چاپهای جدید قسمت هایی از شعر با کلماتی که گویا اصلاحات خود مولف است جایگزین شده و همین امر تاحدودی به عقیده بنده بعضی از قسمت های شعر را مصنوعی و اغراق آمیز نموده.

گفت: خامُش که گر منم استاد
دانم این کار سخت سامان داد
در محیطی اسیر جهل و جنون
که بود کارها همه وارون
می شود اهل راز و صاحب درد
لری از غوطه زد در آبی سرد
از کرامات چل تن شیراز
پادوی می شود سخن پرداز
اگر از رمز کار آگاهی
می توان کرد هر چه می خواهی
در دیاری که عقل مات شود
هر محالی ز ممکنات شود
گر ترا اندکی سفاهت بود
مایه ای کافی از وقاحت بود
می توان لاف پیشوائی زد
بی محابا دم از خدائی زد.  
سعیدی سیرجانی

© All rights reserved

Friday, 6 January 2012

چقدر طلب کاری؟

Kish Island, Iran

عشق انگیزه طلبکاری است
بینوا آنکه از طلب عاری است
سعیدی سیرجانی

© All rights reserved

فروغ جان تولدت مبارک


Forough Farokhzad (one of Iran's most influential female poets of the twentieth century) was born on 5th January 1935. Out of all my photos, this one had a "Forough" feeling. Happy Birthday Forough

 امروز تولد فروغ فرخزاد است

بیمار بودم و نای از تخت پایین آمدن را نداشتم. پرنده ای ظاهر شد که مرتب خودش را به شیشه اتاق میزد. با خودم گفتم اومده عیادت من... آخ، بازم به شیشه خورد! با هزاران مشکل خودم را به دوربینم رساندم و چند عکس گرفتنم. نمیدانم چرا از همان  لحظه که دیدمش یاد فروغ افتادم. سعی کردم پروازش را به خاطر بسپارم. می دانستم که خودش ماندنی نیست. نه بعد از آن همه ضربه های به ظاهر دردناک 

روحت شاد و یادت گرامی



© All rights reserved

Wednesday, 4 January 2012

گلدان نارنج خانه ما

اگه جای خدا بودم، نارنج را میوه بهشتی می کردم
چقدر عجیبه  که این گیاه اینقدر حساسه. وقتی ناراحتم، سعی می کنم نزدیکش که میشم لبخند بزنم ولی انگار به حس من وصله. کاش اینقدر برگاش نریزه و میوه هاش شاداب بمونه! کاش کمی هم مثل آدما بی تفاوت باشه تا نشاطش رو از دست نده
امروز چاییم رو کنار این گلدون می خورم 

© All rights reserved

Tuesday, 3 January 2012

زنگ تفریح


 بعضی از طرز تفکرات مثل نمونه پست قبلی واقعا در حماقت خارق العاده هستند، البته حکمت  در دنیا وجود داشته و دارد. مثلا به جمله زیر دقت کنید
:)


مردها فرصت بهتری در زندگی نسبت به زنان دارند،یکی بخاطر اینکه دیرتر ازدواج میکنند و دوم اینکه زودتر می میرند. اچ.ال.منکن


Men have a better time than women; for one thing, they marry later; for another thing, they die earlier. (H. L. Mencken)

Monday, 2 January 2012

در باب علت پیشرفت غرب


مطلب مربوط به سالها قبل است ولی متاسفانه چنین منطقی هیچگاه از مد نمی افتد
فکر می کنید چند درصد از باورهای جاافتاده ما بر چنین استدلال هایی تکیه دارند؟

ATT00050.jpg

Sunday, 1 January 2012

A few paces from spring

Compared with the last two years, Manchester had a mild winter,this year. Snow never sat on the ground; a couple of trees in our street even dared to display their untimely blossoms. I can sympathise with these trees, I contently hear the footstep of SPRING, too.

© All rights reserved

یه بهانه توپ

 سال دوهزار و دوازده، حلولت را تبریک می گویم 
تولدت را در این همه مردن 
و رسیدنت را در گیرودار رفتن ها  
 به فال نیک می گیرم

هدیه من به تو در سال جدید 2012 یک داستان است، داستان یه بهانه توپ

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود. البته کسی به اسم هیچ کس بود. در واقع هیچ کس و همه کس  دو دوست بودند، هم محله ای و هم بازی. بازیهای بچه گانه آنها چنان سرشار از صمیمیت و شوق بود که کمتر لذتی با آن برابری می کرد. روزی هیچ کس بک توپ آبی براق را به عنوان هدیه به همه کس فرستاد. همه کس که مدتی دنبال بهانه می گشت تا به هیچ کس نشان دهد که "همه" را با "هیچ" در پس مرز کودکی و دیوانگی پیوندی نیست به بهانه اینکه توپ هدیه ای شایسته نیست و "هر چه از دوست رسد نیکوست" مصداقی ندارد، با عصبانیت و گفتن "مسخره ام کردی؟" به حالت قهر میرود و دیگر حتی پشت سرش را نیز نگاه نمی کند. سالها بعد هیچ کس از مسیری به نظر آشنا می گذشت، اشعاری را که بر دیوار مخروبه ای نوشته شده بود چند بار خواند و براه افتاد. در محله بعدی به سر و صدای کودکانی که فوتبال بازی می کردند لحظه ای گوش فرا داد، ناگهان گویا چیزی به خاطرش آمد... چشمان خیسش بر حرکت توپ آبی در میدان فوتبال  ثابت ماند

 بیست و هفتم دسامبر 2011، لندن

© All rights reserved