Pages

Wednesday, 31 August 2016

چشمه سبز

خراسان گردی – چشمه سبز
از مجموعه ی (توضیحی تصویری) سفرنامه های شهیره


Cheshmeh-e-Sabz, Khorasan
We have been planing to go to Cheshmeh-e-Sabz (The Green Spring) in Khorasan for about 3 years, but every-time things happened until finally in the summer 2016 we managed to visit the place. We had to rely on a guide to take us there as Cheshmeh-e-Sabz is not that well known and there is only a dirt road with uneven surface connecting it to the main roads. Four-wheel drives are ideal as other cars might have problem with the rocky road. There are also places that the road practically becomes  riverbed where the depth of the water can reach to almost half a meter.
Travelling to this secluded place was a real adventure. The best thing was the fact that as I stood on top of the hill looking at the vastness of the spring below I could hear the silence.

سومین سالی بود که برای رفتن به چشمه سبز برنامه ریزی کردیم و اولین باری که نقشه ها نقش برآب نشد  و برنامه کنسل نشد. از قبل شنیده بودم که راه رسیدن به چشمه راه آسانی نیست و کمی برای روبرویی با راهی ناهموار آماده بودیم. البته نهایتا راه به نظرم از آنچه که تصور می کردم بهتر آمد. مناظر اطراف دیدنی بود
به مقاله ای با نام جایگاه ولایت طوس در شاهنامه (مهدی سیدی) در فصلنامه شماره 9 پاژ (صاحب امتیار موسسه فرهنگسرای فردوسی، مشهد. مدیر مسئول: محمد جعفر یاحقی) برخوردم که قسمتی از آن را در زیر اضافه می کنم
 چشمه سبز از دیرباز برای ایرانیان مقدس بوده، چنان که در بندهشن از آن به عنوان چشمه - دریای سوور ... و منشا نیکخواهی و بهر و برکت خوانده شده...ابوریحان بیرونی هم در اواخر قرن چهارم هجری چشمه سو را سبزرود خوانده و به عنوان یکی از پدیده های شگفت طبیعی به معرفی آن پرداخته...در اواخر قرن دهم (سال 867) بخشی از دیواره شمالی چشمه سبز خورده شده و قسمت مهمی از آب آن به صورت سیلی عظیم جاری گردیده که بعد طلا و جواهر زیادی از کناره های چشمه نمایان شده و معلوم ساخته که قبل از اسلام ایرانیان به زیارت چشمه سبز می رفته و جواهرات خود را نثار آن می کردند




قبل از رسیدن به چشمه، کنار رودخانه ی پر آبی توقفی داشتیم و در سایه درختان کنار مسیر رودخانه بساط نهار را چیدیم. سگی هم مهمان ما شد





اطلاعات تابلوی سازمان میراث فرهنگی حاکی از این بود که از این دریاچه در شاهنامه به نام چشمه سو نام برده شده







   

باید بار دیگر به این مکان پرشکوه سفر کنم. اینبار با کپی از شاهنامه. تجربه شاهنامه خوانی در مکانی که در متون اساطیری به آن اشاره شده باید شگفت انگیز باشد

 سفرنامه های شهیره = تحفه سفری برای خوانندگان گرامی شامل مقاله ای کوتاه همراه چند عکس
مجموعه خراسان گردی 
مشهد موزه ی مردم شناسی
رباط سفید 
یخچال قدیمی 
غار مغان  

دیگر سفرنامه های شهیره

© All rights reserved

Don't make a sound



سکون همیشه انتخاب بی دردسری نیست
 
There is danger in standing still
 
 All rights reserved

تکرار تسلسل


Out of all that Facebook does sharing memory is the one that suits me fine. It reminds me of where and how I was; strangely though situations tend to get worse.

از مجموع فضولی های فیس بوک یادآوری خاطرات گذشته تنها کاری است که می شود دوست داشتنی خواند. یادت می آورد که پارسال کجا بودی و چه حس و حالی داشتی. نکته عجیب اینجاست که همه چیز به سوی بدتر شدن می شتابد. خب اینهم حتما یکی از قوانین فیزیک است
 
 
© All rights reserved

Tuesday, 30 August 2016

Water



 Kalat-e-Ahan, Khorasan, summer 2016

Who's thirsty


Music: Lahaina 4:31 Blue Dot Sessions Cloud Harbor Soundtrack

  :) یک گله مرغ
بفرما آب
© All rights reserved

Monday, 29 August 2016

Enchantment

خلوت من حجمی است مملو از گلدان های سفال که از انبوه خوشه های انگور پوشیده شده و وقتی آفتاب را میزبان می شود حتی بهشت تاب هماوردی با آرام آن را ندارد 

My ideal secluded space is covered with plants and ceramic pots glazed with the sun ray. 

© All rights reserved

Sunday, 28 August 2016

To Toktam


UK

In one of our photography gatherings I met her; her name was Toktam. I stood under her umbrella to protect my camera as I was taking this photo.  Not sure where Toktam is now, but this photo is dedicated to her. I wish her health and happiness wherever she happens to be.

چند سالی از روزی که این عکس را گرفتم می گذرد. توی یک تور دسته جمعی عکاسی بود. بجز یکی از بچه ها با بقیه همان روز آشنا شدم. از مینی بوس آمدیم پایین. باران تندی که می بارید تازه آرام گرفته بود ولی هنوز مجال عکاسی نمی داد. دختری بنام تکتم چتر را بالای سرم نگاه داشت تا این عکس را بگیرم. نمی دانم الان اعضای گروه و همسفران این تور کجا هستند و چکار می کنند ولی این عکس منو یاد تکتم انداخت. بیاد او و برای او

© All rights reserved

Friday, 26 August 2016

شاهنامه خوانی در منچستر 87

تا جایی رسیدیم که پولادوند برخلاف شجاعت های فراوانش به عدم توانایی خود برای ایستادن در مقابل رستم اعتراف می کند ولی تصمیم داشت که با اتکا به نیروی اندیشه رستم را شکست دهد
جنگ آغاز می شود و پولادوند تعداد زیادی از بزرگان و قهرمانان ایران را از پا درمیاورد 

چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
بپیش سپه بود پولادوند
بتن زورمند و ببازو کمند
چو صف برکشیدند هر دو سپاه
هوا شد بنفش و زمین شد سیاه
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
برآشفت و بر میمنه حمله برد
ز ترکان بیفگند بسیار گرد
ازان پس غمی گشت پولادوند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
برآویخت با طوس چون پیل مست
کمندی ببازوی گرزی بدست
کمربند بگرفت و او را ز زین
برآورد و آسان بزد بر زمین
به پیگار او گیو چون بنگرید
سر طوس نوذر نگونسار دید
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را
برآویخت با دیو چون شیر نر
زره دار با گرزه ی گاوسر
کمندی بینداخت پولادوند
سر گیو گرد اندر آمد دببند
نگه کرد رهام و بیژن ز راه
بدان زور و بالا و آن دستگاه
برفتند تا دست پولادوند
ببندند هر دو بخم کمند
بزد دست پولاد بسیار هوش
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
دو گرد از دلیران پر مایه را
سرافراز و گرد و گرانمایه را
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار
نظاره بران دشت چندان سوار
بیامد بر اختر کاویان
بخنجر بدو نیم کردش میان
خروشی برآمد ز ایران سپاه
نماند ایچ گرد اندر آوردگاه
فریبرز و گودرز و گردنکشان
گرفتند از آن دیو جنگی نشان
بگفتند با رستم کینه خواه
که پولادوند اندرین رزمگاه
بزین بر یکی نامداری نماند
ز گردان لشکر سواری نماند
که نفگند بر خاک پولادوند
بگرز و بخنجر بتیر و کمند
همه رزمگه سربسر ماتمست
بدین کار فریادرس رستمست

به رستم خبر می رسد که پولادوند را کسی جز تو حریف نیست. رستم هم برای رویارویی با پولادوند راه میافتد و این دو مقابل هم قرار می گیرند

چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
+++
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
+++
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار و شیر
که بگریزد از پیش تو ژنده پیل
ببینی کنون موج دریای نیل
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من
کزین پس نیابی ز شاهت نشان
نه از نامداران و گردنکشان
نبینی زمین زین سپس جز بخواب
سپارم سپاهت بافراسیاب
+++
چنین گفت رستم بپولادوند
که تا چند ازین بیم و نیرنگ و بند
ز جنگ آوران تیز گویا مباد
چو باشد دهد بی گمان سر بباد

دو پیلتن مقابل هم قرار گرفته و شروع به مبارزه می کنند

برانگیخت آن باره پولادوند
بینداخت پس تاب داده کمند
بدزدید یال آن نبرده سوار
چو زین گونه پیوسته شد کارزار
بزد تیغ و بند کمندش برید
بجای آمد آن بند بد را کلید
بپیچید زان پس سوی دست راست
بدانست کان روز روز بلاست
+++
عمودی بزد بر سرش پیلتن
که بشنید آواز او انجمن
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کار بند
تهمتن بران بد که مغز سرش
ببیند پر از رنگ تیره برش
چو پولادوند از بر زین بماند
تهمتن جهان آفرین را بخواند
که ای برتر از گردش روزگار
جهاندار و بینا و پروردگار
گرین گردش جنگ من داد نیست
روانم بدان گیتی آباد نیست
روا دارم از دست پولادوند
روان مرا برگشاید ز بند
ور افراسیابست بیدادگر
تو مستان ز من دست و زور و هنر
که گر من شوم کشته بر دست اوی
بایران نماند یکی جنگجوی
نه مرد کشاورز و نه پیش هور
نه خاک و نه کشور نه بوم و نه بر

دو قهرمان شروع به کشتی گرفتن می کنند به شرطی که از هیچ کسی از دو سپاه مداخله ای در این مبارزه نکنند و این دو فقط این دو با هم کشتی بگیرند

بکشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرافراز و دو جنگجوی
بپیمان که از هر دو روی سپاه
بیاری نیاید کسی کینه خواه
+++
چو پولادوند و تهمتن بهم
برآویختند آن دو شیر دژم
همی دست سودند یک با دگر
گرفته دو جنگی دوال کمر

افراسیاب برخلاف اینکه قرار بود دخالت نکند به نزد پولادوند می آید و می گوید رستم را با خنجر از پای در آور

عنان برگرایید و آمد چو شیر
بوردگاه دو مرد دلیر
نگه کرد پیکار دو پیل مست
درآورده بر یکدگر هر دو دست
بپولاد گفت ای سرافراز شیر
بکشتی گر آری مر او را بزیر
بخنجر جگرگاه او را بکاف
هنر باید از کار کردن نه لاف

گیو که حرکت افراسیاب را می بیند به سمت رستم میاید و به او می گوید که افراسیاب دارد پولادوند را به خنجرکشی ترقیب می کند. تو چه دستور می دهی. رستم می گوید من قراره مبارزه کنم شما چرا هراسانید. هرگاه پولادوند پیمان شکست شما چرا باید از اینکار بترسید. ولی من او را شکست خواهم داد

نگه کرد گیو اندر افراسیاب
بدان خیره گفتار و چندان شتاب
برانگیخت اسپ و برآمد دمان
چو بشکست پیمان همی بدگمان
+++
برستم چنین گفت کای جنگجوی
چه فرمان دهی کهتران را بگوی
نگه کن به پیمان افراسیاب
چو جای بلا دید و جای شتاب
بیمد همی دل بیافروزدش
بکشتی درون خنجر آموزدش
بدو گفت رستم که جنگی منم
بکشتی گرفتن درنگی منم
شما را چرا بیم آید همی
چرا دل به دو نیم آید همی
اگر نیستتان جنگ را زور و دست
دل من بخیره نباید شکست
گر ایدونک این جادوی بی خرد
ز پیمان یزدان همی بگذرد
شما را ز پیمان شکستن چه باک
گر او ریخت بر تارک خویش خاک
من آکنون سر دیو پولادوند
بخاک اندر آرم ز چرخ بلند

رستم پولادوند را به زمین می زند و به خیال آنکه او مرده است به سمت سپاه ایران باز می گردد

وزان پس بیازید چون شیر چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی نهنگ
بگردن برآورد و زد بر زمین
همی خواند بر کردگار افرین
خروشی بر آمد ز ایران سپاه 
تبیره زنان برگرفتند راه
بابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن نای و صنج و درای
که پولادوندست بیجان شده
بران خاک چون مار پیچان شده

پولادوند از فرصت استفاده می کند و به پیش افراسیاب می گریزد. رستم هم دستور تیراندازی به سپاهیانش را می دهد

چو پیش صف آمد یل شیرگیر
نگه کرد پولاد برسان تیر
گریزان بشد پیش افراسیاب
دلش پر ز خون و رخش پر ز آب
+++
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا را چو ابر بهاران کنند

پولادوند که موقعیت را خطرناک می بیند جانش را برمی دارد و می گریزد

بلشکر چنین گفت پولادوند
که بی تخت و بی گنج و نام بلند
چرا سر همی داد باید بباد
چرا کرد باید همی رزم یاد

پیران به افراسیاب می گوید از پولادوند هم کاری برنیامد. چاره ای نیست تو به سمت دریا حرکت کن و اینجا نمان. افراسیاب می گریزد ولی دو سپاه ایران و توران مقابل هم قرار می گیرند. سپاه ایران پیروز میدان است و رستم دستور به خاتمه جنگ و خونریزی می دهد

چنین گفت پیران بافراسیاب
که شد روی گیتی چو دریای آب
+++
چه باشی که با تو کس اندر نماند
بشد دیو پولاد و لشکر براند
همانا ز ایرانیان صد هزار
فزونست بر گستوان ور سوار
+++
سپه را چنین صف کشیده بمان
تو با ویژگان سوی دریا بران
+++
درفشش بماندند و او خود برفت
سوی چین و ماچین خرامید تفت
سپاه اندر آمد بپیش سپاه
زمین گشت برسان ابر سیاه
+++
چنان شد در و دشت آوردگاه
که از کشته جایی ندیدند راه
برفتند یک بهره زنهار خواه
گریزان برفتند بهری براه
شد از ب یشبانی رمه تال و مال
همه دشت تن بود ب یدست و یال
چنین گفت رستم که کشتن بسست
که زهر زمان بهر دیگر کسست
+++
زمانی همی بار زهر آورد
زمانی ز تریاک بهر آورد
همه جامه ی رزم بیرون کنید
همه خوبکاری بافزون کنید

ایرانیان در میان کشته ها و اسرا به دنبال افراسیاب می گردند ولی او را پیدا نمی کنند

نشان خواست از شاه توران سپاه
ز هر سو بجستند بی راه و راه
نشانی نیامد ز افراسیاب
نه بر کوه و دریا نه بر خشک و آب

سپاه با غنائم جنگی به سمت ایران بازگشت. در ایران هم ورودشان را جشن گرفتند. شاه به استقبال قهرمانانش رفت و از جریانات جنگ پرسید. گوردز گفت اول می و استراحت. خلاصه بعد از نهار صحبت ها در مورد جنگ و رشادت های رستم ادامه یافت

ز توران سپه برنهادند رخت
سلیح گرانمایه و تاج و تخت
سوی شهر ایران نهادند روی
+++
گرفتش بغوش در شاه تنگ
چنین تا برآمد زمانی درنگ
همی آفرین خواند شاه جهان
بران نامور موبد و پهلوان
بفرمود تا پیلتن برنشست
گرفته همه راه دستش بدست
+++
سخن گفت کیخسرو از رزمگاه
ازان رنج و پیگار توران سپاه
بدو گفت گودرز کای شهریار
سخنها درازست زین کارزار
می و جام و آرام باید نخست
پس آنگاه ازین کار پرسی درست
نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهار بودی همانا به راه
بخوان بر می آورد و رامشگران
بپرسش گرفت از کران تا کران
+++
بدو گفت گودرز کای شهریار
ز مادر نزاید چو رستم سوار
اگر دیو پیش آید ار اژدها
ز چنگ درازش نیابد رها
هزار افرین باد بر شهریار
بویژه برین شیردل نامدار
بگفت آنچ کرد او بپولادوند
ز کشتی و نیرنگ وز رنگ و بند
+++

چنان شاد شد زان سخن تاجور
که گفتی ز ایوان برآورد سر

رستم تا یک ماه کنار کی خسرو ماند ولی بعد قصد بازگشت به سرزمین خود را می کند. با شاه خداحافظی می کند و به زابلستان برمی گردد

تهمتن بیک ماه نزدیک شاه
همی بود با جام در پیشگاه
ازان پس چنین گفت با شهریار
که ای پرهنر نامور تاجدار
جهاندار با دانش و نیک خوست
ولیکن مرا چهر زال آرزوست
+++
چو خسرو غمی شد ز راه دراز
فرود آمد و برد رستم نماز
ورا کرد پدرود و ز ایران برفت
سوی زابلستان خرامید تفت

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
چه بندی دل اندر سرای سپنج
که دانا نداند یکی را ز پنج
زمانی چو آهرمن آید بجنگ
زمانی عروسی پر از بوی و رنگ
بی آزاری و جام می برگزین
که گوید که نفرین به از آفرین
بخور آنچ داری و انده مخور
که گیتی سپنج است و ما بر گذر
میازار کس را ز بهر درم
مکن تا توانی بکس بر ستم

قسمت های پیشین
ص 662 
© All rights reserved

Heaven


Khorasan, Iran

We drove a long way only to find out that the place I was supposed to photograph can no longer be reached as the public pathway was closed off. A complete stranger offered us to go through his garden to take photos; hesitantly we followed him. Beyond a big iron gate, in the temperature over 40C we came to a garden cool and peaceful. 
Thank you dear stranger for your hospitality and juicy peaches offered.

خیلی گرم بود، خیلی. وقتی فهمیدم که به مکانی که برای عکس برداری از آن آمده بودیم از جایی غیر از داخل باغ او دسترسی نداریم. حسابی ناامید شدم. دعوتمان کرد تا مهمان او باشیم و از داخل باغ او عکس بگیریم. اینگونه شد که توی چله تابستان مهمان غریبه ای بودیم که با هلوهای باغش پذیرای ما شد


© All rights reserved

Thursday, 25 August 2016

ترک جان یا جانان

Khorasan, Iran

قول ماندن ی گر نبود، هول رفتن ی نیز نبود

Does no promise to stay mean leaving is in season?

© All rights reserved

Wednesday, 24 August 2016

با رادیو صدای آشنا


اجرای دیشب صدای آشنا به مناسبت سالگرد رادیو با همیشه تفاوت داشت و بیشتر شبیه یک مهمانی بود. ممنون از پیام ها و همراهی تک تک شما

https://www.facebook.com/persianseda/videos/10154548618648086/



© All rights reserved

تنگ وقتی حضور


انبوهی سوال و تداوم قحطی جواب
The rain of question in the drouth of response

© All rights reserved

Tuesday, 23 August 2016

A life full of #


#25th years of #W.W.W.! How was I spending my #time 25 #years #ago?

© All rights reserved

Monday, 22 August 2016

جشن تولد رادیو




رادیو صدای آشنا 25 ساله شد. فردا (سه شنبه) از ساعت 7 تا 9 به وقت انگلستان با رادیو صدای آشنا ( 96.9 اف.ام.) همراه باشید


© All rights reserved

Nightmare


 انباشته از پریشانی
  نبودی در عین اینکه بودی 

So glad it was just a nightmare

© All rights reserved

درک بهتر واژه ها

مطالعه ریشه برخی کلمات در زبان های دیگر گاه راه تازه ای برای تفکر بیشتر می گشاید. به نکات زیر در کتاب "رستم و سهراب" برخوردم

واژه ایروستم* در متن کتاب فروردین یشت اوستا آمده. "در هزار سال قبل رستم را روستم تلفظ می کردند. فرخی سیستانی در مدح امیر محمد ابن محمود سبکتکین در دیوان خود روستم ثبت کرده است 
بهمن آنگه روستم را چند گه شاگرد شد
ناخصانش بی خلل گشت و فعالش منتخب
روستم کلمه ای کردی است. گروهی از ساکنان سیستان، که در عهد هخامنشیان از غرب به مشرق کوچانیده شده بودند، با زبان کردی حرف می زدند." ص74

واژه فین به معنی گریستن در فرهنگ کردی شادروان آیت الله مردوخ کردستانی نوشته شده: فینگ و فینگه گریه است، چون هنگام گریستن آب از بینی جاری می شود به کوزه آب تشبیه کرده اند. شاید نام شهرستان فین کاشان به واسطه ی داشتن چشمه زارهای متعدد از واژه های اوستایی اقتباس شده باشد." ص 74

*IRUSTEM
+++++++
منبع
رستم و سهراب به روایت اوستا، عمادالدین دولتشاهی، 1377، خیام
 964-6101-22-4


© All rights reserved

Sunday, 21 August 2016

انجیر


In our garden

وقتی قلمه این درخت انجیر را گرفتم، فقط سه تا برگ بهش بود، امسال اولین بار روی شاخه هاش پدید آمده

Our first baby figs

© All rights reserved

Friday, 19 August 2016

ساده

Living in a gallery

#Look around for frame-less ‪#art

زندگی لبریز از ‫#‏زیبایی بی ‫#‏فاب#

© All rights reserved

Thursday, 18 August 2016

We are still in Aug, are we not?


Love this page on Cultureword website :)
بهترین صفحه روی وب سایت کالچرود :)

© All rights reserved

Seaside



© All rights reserved

Elevatorfiction‬



Two of my short stories are published in Elevator Fiction - an anthology featuring flash fiction by 30 BAME writers. Available this September ‪#‎elevatorfiction‬


دو داستان كوتاه از من در اين كتاب چاپ شده. ماه سپتامبر کتاب به بازار میاید. امیدوارم در جشن رونمایی کتاب در 10 سپتامبر در کتابخانه  مرکزی ببینمتان. اطلاعات بیشتر بزودی


© All rights reserved

Wednesday, 17 August 2016

پیراهن گلدار


British Museum, UK

I am impressed by  this worrier's  jewellery and the delicate pattern on his outfit. Not to mention the decoration on his horse.

اصل این کار در موزه بریتانیا نگهداری می شود. ترکیب عجیبی است از آنچه امروزه سمبل رشادت می دانیم با آنچه سوسول بازی می خوانیم. با دید امروز بخواهم آنرا توصیف کنم: انگار اسطوره ای است تیتیش مامانی

© All rights reserved

Tuesday, 16 August 2016

گله



© All rights reserved

ُدر پرتوی خورشید

Manchester, UK

Despite having a busy schedule, I cannot ignore the fact that it's sunny today. 
Let me see, if this was my final day? ... Yep. My plan for today is clear now.

خیلی کار دارم، خیلی. ولی مگه میشه از آفتاب گذشت

امروز مثل اكثر روزهاي افتابي منچستر خوشحالي زير پوست مي جوشد. به حياط مي روم و خودم را به چند دقيقه زندگي مهمان مي كنم. خيلي وقت است كه چنين فرصتي براي با خود بودن نداشتم. من و افتاب و چمن و درخت هاي باغچه و حضور مقطع پرنده هاي جورواجور حياط عالمي داريم

© All rights reserved

Saturday, 13 August 2016

بی خداحافظی

پیام های بی پاسخ من
و سکوت طولانی تو
رسمی است
کهنه
در راندی نو


© All rights reserved

Friday, 12 August 2016

زندگیه دیگه


The bitter taste of occasional #disappointment can make the intense #sweetness of #success easier to #tolerate.
 دلزدگی شیرینی محض رسیدن با #تلخی تاول های کف پا قابل تحمل تر میشود

© All rights reserved

Thursday, 11 August 2016

سبو



Photo by Nema

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
خیام

There was a time that this jug has been a pathetic lover like me (a verbatim translation of Omar Khayam)

© All rights reserved

Tuesday, 9 August 2016

تبلیغات

Iran this summer was different. From one side I was impressed with the way that the trees and green spaces were looked after in the dry and hot weather and from another I was shocked by the amount of adverts and billboards in the streets 

تابستان 1395 اولین سفر به ایران، جایی که دیگه مادر منتظرم نبود. خودم را برای سفری سخت آماده کرده بودم با این حال روبرو شدن با جای خالی مادر آسان نبود.  با اتکا به مشغولیاتی چون کارهای بنیاد فرنگ، دیدن اقوام و عکاسی خودم را سرگرم کردم تا از این مرحله عبور کنم

 فرصت گسترده ای برای دیدن و تحلیل آنچه دیده بودم داشتم، شاید خیلی بیشتر از آنچه معمول است. ایران را بشدت دو قطبی دیدم. از یک سو سرشار از زیبایی و صداقت از سوی دیگر خیلی غریبه و شدیدا مادی؛ اصلا غرقه در مادیات  در جامعه ای که تبلیغات وحشتناک بر همه تار و پودش تنیده شده. اکثر چهار راه ها آلوده به تابلوهای عظیم تبلیعاتی است. نمی گویم خارج از ایران بهشت است و از مادی گرایی و زیاده خواهی خبری نیست. اوضاع همه دنیا بهم ریخته و خیلی از ما به بیراهه رفتیم. همچنین نمی گویم که تبلیغات جهت آگاهی و اطلاع رسانی مفید نیستند ولی متاسفانه ترکیب تبلیغات بی اندازه و باورهای غلط نتیجه خوبی ندارد و دامنه ی دید و فکرهای کوتاه را حتی حقیرتر از آنچه هست می کند. و چنانچه یاد گرفته باشیم تا هر چه را می شنویم و می بینیم باور کنیم دیگر خر بیار و باقالی بار کن

 البته از انصاف نباید گذشت، دست اندرکاران (حداقل در مشهد) توانمدی خود را در ایجاد و نگهداری فضاهای سبز در میادین و خیابان ها آنهم در هوای گرم و خشک تابستان خوب به نمایش گذاشته بودند. به طوریکه نمیشد بدون تحسین ازمیادین شهر عبور کرد. مجسمه ها و نقاشی های شهری (بخصوص همراه تابلو شناسنامه آنها) هم دیدنی بودند. امیدوارم بیشتر به حیات سبز و هنر بپردازیم و کمتر به تبلیغ فلان گوشی و آرمانی زندگی کردن و هزاران خواسته ی معقول و نامعقول و عجولانه




از همه تبلیغاتی که دیدم این یکی خلاقانه تر بود. ایده این کار از کیه؟


این یکی را می شود گفت استفاده بهینه از تبلیغات

آفرین به تمامی تیمی که در آفرینش و نگهداری فضای سبز کوشا هستند

© All rights reserved

Monday, 8 August 2016

In time

Mulberry picking season, Kalat-e-ahan, Khorasan, Iran, 2016

می گفتند امسال هم به توت نرسیدی، ولی اشتباه می کردند. در کلاته آهن هنوز به درخت ها تک و توک توتی بود

© All rights reserved

Sunday, 7 August 2016

یه رسم مشهدی؟!

بالاخره خانم منشی منو صدا کرد و گفت نوبت شماست. کتابم را بستم و خوشحال بلند شدم. ضربه ای به در زدم و در را باز کردم. در کمال تعجب دیدم که بیماری روی صندلی نشسته و دکتر مشغول صحبت با او است. گمان کردم که اشتباهی رخ داده. فوری معذرت خواستم و از اتاق بیرون آمدم. تازه می خواستم به خانم منشی بگم که بیمار قبلی هنوز نیامده بیرون، منو زود فرستادین که خود خانم منشی پیش دستی کرد و گفت چرا برگشتین؟ گفتم خوب یه نفر دیگه توی اتاقه. خیلی خونسرد گفت. اشکالی نداره ما همیشه دو نفر را با هم می فرستیم. بفرمایید داخل. دوباره رفتم داخل اتاق ولی دم در ایستادم، آخه می خواستم فضایی را برای دکتر و بیمارش بگذارم. خب شاید، البته شاید که نه بلکه حتما طرف می خواست یه حرف خصوصی با دکترش بزنه. اینبار آقای دکتر خیلی عصبانی رو بمن کرد و گفت بالاخره میای تو یا نه؟! آب دهنم را قورت دادم و با قدم های نامطمئن رفتم و بغل دست بیمار قبلی نشستم. جناب دکتر که گمونم خودش به بیماری بدخلقی دچار بود داشت خانم بغل دستی را دعوا می کرد که چرا اضافه وزن پیدا کردی.تا جایی که عملا میشد گوشه ی صندلی نشسته بودم تا فاصله بیشتری با خانم بغل دستیم داشته باشم، سرم را بالا گرفته بودم و در و دیوار را نگاه می کردم و مثلا می خواستم که نشون بدم حواسم به حرفای دکتر نیست. ولی مگر میشد. خلاصه هم از بودنم تو اتاق ناراحت بودم و هم از اینکه حالا بعدش نوبت منه که در حضور نفر بعدی با جناب دکتر با اخلاق صحبت کنم. اگر مسئله حاد نبود و محتاج کمک دکتر حتما از مطب می رفتم بیرون. خلاصه تا نوبت من شد  خواهش کردم که دکتر بیمار دیگه ای را راه نده تا من برم بیرون. ایشان هم قبول کردند و ماجرا به خیر گذشت
 با دیگران که در این مورد صحبت می کردم چند نفر از دوستان مشهدی گفتند خب همیشه همینجوریه. این برای اینه که وقت دکتر بی خودی از بین نره. دوست دارم که تصور کنم که من خیلی بدشانس بودم واین مورد را دیگران مجبور نیستند تحمل کنند. آخه یکی نیست به این جامعه محترم و فهمیده پزشکان بگه اگه آنقدر وقتتان مهمه و سرتان شلوغه که حتی یک دقیقه هم نباید بین ترک اتاق معاینه توسط بیمار و ورود بیمار بعدی فاصله باشه، تلفن های خصوصی را محدود کنید به زمانی که خارج از مطب تشریف دارند. ضمنا توجه بفرمایید که مبلغی هم بیمار برای ویزیت دکتر پرداخته و این مبلغ بین دو بیمار نصف نشده پس زمان ویزیت هم نباید مشترک باشد
حالا می گوییم که دکترهای محترمی که به این شیوه ویزیت می فرمایند به زشتی کاری که می کنند واقف نیستند ولی آیا هیچ نظارتی هم از طرف وزارت بهداشت انجام نمی گیرد که مسئولین بی اطلاع هستند

© All rights reserved

Lonliness


Manchester, UK

There are roads, lanes or alleyways that talk: walking without you on my side.

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم" فریدون مشیری"

© All rights reserved

Saturday, 6 August 2016

فراموشی


An photo in an old book showing persepolis (Takht-e-Jamshid) before working on the site began.

 ملتی بخشی از تاریخ خود را فراموش کرده و گنجینه های خود را به باد و خاک سپارده اند. چگونه؟ نمی دانم. در آلبوم عکس هایم به عکسی  قدیمی برخوردم که تصویری از تخت جمشید پیش از خاک برداری و حفاری سایت را نشان می داد. عکس را از کدام کتاب گرفته ام اصلا یادم نمی آید. گمانم فرزند خلف همین آب و خاکم
.
© All rights reserved

هلو

Khorasan, Iran


© All rights reserved

آخرین بازی ملی نکونام


پرسیدم: راسته که این آخرین بازی ملی شما خواهد بود؟
گفت: دوست دارین باشه؟
تمام جمعیت با هم: نه





© All rights reserved

به کجا؟

Khorasan, Iran

There is something intriguing about roads that are not quiet clear where they end up.
جاده ای که مشخص نیست به کجا ختم می شود

© All rights reserved

Friday, 5 August 2016

Thursday, 4 August 2016

پاژ زادگاه فردوسی


Photo by Ali

 




The birthplace of Ferdowsi, Paj, Khorasan, Iran

می گویند زادگاه عشق اینجاست
 پاژ، توس، خراسان، ایران

© All rights reserved

کافی است


Kalat-e-aahan, Khorasan, Iran

I won't say I'll give up everything for your love as I'd have everything with your love.

عشق باشد و دستت در دستم
 سقفی بالای سرمان
سفره نانی
 و پنجره ای تا بوته ی نیلوفر برآن بپیچد
همه چی 
هست
  

© All rights reserved

Ice-making on the edge of desert


خراسان گردی – توس
از مجموعه ی سفرنامه های شهیره

An old Yakhchal (cold room) built with clay and wood, Khorasan, Iran

Summer time (temperature above 40C) on the edge of desert you can easily idealise ice as the most precocious and desired commodity. 
One of the buildings that have always fascinated me is yakhchal (ice-pit). Dome shaped buildings made by Persians out of material available locally that were capable of storing water and freezing it by keeping the heat out. Yakhchal consist of a dome shaped structure on the ground with the upside down dome structure underground. The complete structure reminds me of an iceberg. Inside it it's cool, water was frozen and kept for long periods.

یکی از مشکلات اصلی که ایران با آن دست بگریبان است، کم آبی است. می دانم در این زمینه تخصصی ندارم ولی آنچه مسلم است این است که برای مقابله با کم آبی بیشترباید اماده شویم.  به راهکارهای جدید برای مقابله با این مشکل نیاز است ولی راه حل های قدیمی را نیز نباید نادیده گرفت. یخچال ها و یخدان های سنتی بخصوص آنهایی که در مناطق گرم سرزمین ایران ساخته شده بودند از شاهکارهای معماری ایرانیان قدیم اند. شکل مخروطی این بناها و موادی که در بنای آنها بکار رفته  و از خود همان مناطق تهیه می شده و حکم عایق حرارتی داشته همراه ذخیره آب باران در کانالهای اطراف شهر (کال) و آب انبارها که از تبخیر آب جلوگیری می کرده می تواند کمک کند
عکس بالا یکی از همین یخچال ها را نشان می دهد. این یخچال در دوران قاجار ساخته شده و در خراسان می باشد

 related posts - دیگر سفرنامه های شهیره
مشهد موزه ی مردم شناسی
رباط سفید خراسان
غار مغان خراسان
آلانیا ترکیه
قصر خورشید خراسان


© All rights reserved