گه چارهای جز تسلیم به جبر 'گذاشتن و گذشتن' نیست. گه باید رفت. از تنگهی توفانی و سهمگین زندگی باید چنان عبور کرد که گویی با نجوایی شورانگیز در بازهی آن سوی آوردگاه به سحر فراخوانده شدی.
گذرت از تنگهی توفان خیز دل آرام و روان باد. گذر تو. گذر من، گذر همهی ما.
در مهار زورق تسلا ناخدایی ولی باز هم به خدایت میسپارمت. جسمت را و روحت را. بدرود.
Sometimes you have no choice but to pass through the stormy abyss of life swiftly as though being summoned by a magical whisper on the other side of the dawn.
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.