Pages

Monday, 13 January 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 206

به آغاز داستان پادشاهی نوشیروان رسیدیم. داستان را زمانی آغاز می‌کنیم که ملت ایران که به تازگی داغدار فرزندان خود بوده داغ دیگری را پذیرا شده. روح همه‌ی رفتگان حوادت اخیر ایران شاد. به امید آزادی و سلامتی ایرانیان دربند. شاهد حادثه‌‌ی سقوط هواپیما و در پی آن دروغ‌گویی مقامات بودیم. امروز کمی روی دروغ و آنچه فردوسی کژِی و کاستی می‌خواند تمرکز کنیم

کسری یا همان نوشین‌روان تاج شاهی را بر سر گذاشته و در خطابه‌ی خود می‌گوید که بد اندیش به خود زیان می‌رسد و خود را پاسخو و مسئول می‌خواند

بزرگان گیتی شدند انجمن
چو بنشست سالار با رای زن
 سر نامداران زبان برگشاد 
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
چنین گفت کز کردگار سپهر 
دل ما پر از آفرین باد و مهر 
کزویست نیک و بدویست کام 
ازو مستمندیم وزو شادکام 
ازویست فرمان و زویست مهر
به فرمان اویست بر چرخ مهر
 ز رای وز تیمار او نگذریم 
نفس جز به فرمان او نشمریم
به تخت مهی بر هر آنکس که داد 
کند در دل او باشد از داد شاد 
هر آنکس که اندیشه ی بد کند 
به فرجام بد با تن خود کند 
ز ما هرچ خواهند پاسخ دهیم
بخواهش گران روز فرخ نهیم


نوشیروان می‌گوید که اگردر جامعه‌ای پادشاه عدالت داشته باشد همه‌ی افراد آن جامعه خوشحال خواهند بود  

 از اندیشه ی دل کس آگاه نیست
به تنگی دل اندر مرا راه نیست
 اگر پادشا را بود پیشه داد 
بود بی گمان هر کس از داد شاد 

سپس نیفکندن کار امروز به فردا که امروزه ضرب‌المثلی است که بعضی‌ها به مولانا نسبت می‌دهند در این قسمت بیان میشود 

از امروز کاری به فردا ممان 
که داند که فردا چه گردد زمان 
گلستان که امروز باشد به بار 
تو فردا چنی گل نیاید به کار
بدانگه که یابی تن زورمند 
ز بیماری اندیش و درد و گزند 
پس زندگی یاد کن روز مرگ 
چنانیم با مرگ چون باد و برگ
هر آنگه که در کار سستی کنی 
همه رای ناتندرستی کنی
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک
 دل مرد بیکار و بسیار گوی 
ندارد به نزد کسان آبروی 
وگر بر خرد چیره گردد هوا 
نخواهد به دیوانگی بر گوا 

یادداشتی به خود_ فردوسی چقدر زیبا  آسانی راه کج و سختی قدم گذاشتن در راه راست را بیان می‌کند

بکژی تو را راه نزدیکتر 
سوی راستی راه باریکتر
به کاری کزو پیشدستی کنی
به آید که کندی و سستی کنی 
 اگر جفت گردد زبان بر دروغ 
نگیرد ز بخت سپهری فروغ
سخن گفتن کژ ز بیچارگیست 
به بیچارگان بربباید گریست

نوشین‌روان باز هم از اهمیت عدل و داد حکمروا می‌گوید و بیان می‌کنند اگر حاکم از عدل دور شود خوراکش زهر و آبش خون میشود  

چو برخیزد از خواب شاه از نخست
ز دشمن بود ایمن و تندرست 
خردمند وز خوردنی بی نیاز
فزونی برین رنج و دردست و آز
 وگر شاه با داد و بخشایشست 
جهان پر ز خوبی و آسایشست
وگر کژی آرد بداد اندرون
کبستش بود خوردن و آب خون 
 هر آنکس که هست اندرین انجمن
شنید این برآورده آواز من 
بدانید و سرتاسر آگاه بید 
همه ساله با بخت همراه بید 
که ما تاجداری به سر برده ایم 
بداد و خرد رای پرورده ایم 
ولیکن ز دستور باید شنید 
بد و نیک بی او نیاید پدید 
هر آنکس که آید بدین بارگاه 
ببایست کاری نیابند راه 
نباشم ز دستور همداستان 
که بر من بپوشد چنین داستان
بدرگاه بر کارداران من 
ز لشکر نبرده سواران من
چو روزی بدیشان نداریم تنگ 
نگه کرد باید بنام و به ننگ 
همه مردمی باید و راستی 
نباید به کار اندرون کاستی 
هر آنکس که باشد از ایرانیان 
ببندد بدین بارگه برمیان 
بیابد ز ما گنج و گفتار نرم 
چو باشد پرستنده با رای و شرم
چو بیداد جوید یکی زیردست 
نباشد خردمند و خسروپرست
مکافات باید بدان بد که کرد
نباید غم ناجوانمرد خورد 
 شما دل به فرمان یزدان پاک 
بدارید وز ما مدارید باک 
که اویست بر پادشا پادشا
جهاندار و پیروز و فرمانروا 
 فروزنده ی تاج و خورشید و ماه 
نماینده ما را سوی داد راه 
جهاندار بر داوران داورست 
ز اندیشه ی هر کسی برترست
مکان و زمان آفرید و سپهر 
بیاراست جان و دل ما به مهر
شما را دل از مهر ما برفروخت
دل و چشم دشمن به ما بربدوخت
 شما رای و فرمان یزدان کنید 
به چیزی که پیمان دهد آن کنید 
نگهدار تا جست و تخت بلند 
تو را بر پرستش بود یارمند
همه تندرستی به فرمان اوست 
همه نیکویی زیر پیمان اوست
ز خاشاک تا هفت چرخ بلند
همان آتش و آب و خاک نژند 
 به هستی یزدان گوایی دهند 
روان تو را آشنایی دهند 
ستایش همه زیر فرمان اوست 
   پرستش همه زیر پیمان اوست

اینجا سخنان نوشین‌روان به پایان می‌رسد. همه بلند می‌شوند و او را درود می‌گویند
چو نوشین روان این سخن برگرفت
     جهانی ازو مانده اندر شگفت  
همه یک سر از جای برخاستند 
 برو آفرین نو آراستند 
شهنشاه دانندگان را بخواند
سخنهای گیتی سراسر براند 


حال دوران پادشاهی نوشین روان چگونه  دورانی است، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید

لغاتی که آموختم
کبست = زهر، تلخ، حنظل

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
از امروز کاری به فردا ممان 
که داند که فردا چه گردد زمان 
گلستان که امروز باشد به بار 
تو فردا چنی گل نیاید به کار
بدانگه که یابی تن زورمند 
ز بیماری اندیش و درد و گزند 
پس زندگی یاد کن روز مرگ 
چنانیم با مرگ چون باد و برگ

بکژی تو را راه نزدیکتر 
سوی راستی راه باریکتر
به کاری کزو پیشدستی کنی
به آید که کندی و سستی کنی 
 اگر جفت گردد زبان بر دروغ 
نگیرد ز بخت سپهری فروغ
سخن گفتن کژ ز بیچارگیست 
  به بیچارگان بربباید گریست

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

ص 1518 بخش کردن نوشیروان پادشاهی خود بر چهار
© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.