داستان تا جایی رسید که یزدگرد در چشمه سو با لگد اسبی که از دریا بیرون آمده بود کشته میشود. این در زمانی است که بهرام، پسر او در یمن بسر میبرد
جسد یزدگرد را به پارس برمیگردانند و در دخمه میگذارند. همهی بزرگان ایران، حتی کسانی که یزدگرد آنها را از خود رانده بود و با آنها بد تاکرده بود، هم برای عزاداری جمع میشوند. نکته: یزدگرد از حکمرانان ظالم شاهنامه است
جسد یزدگرد را به پارس برمیگردانند و در دخمه میگذارند. همهی بزرگان ایران، حتی کسانی که یزدگرد آنها را از خود رانده بود و با آنها بد تاکرده بود، هم برای عزاداری جمع میشوند. نکته: یزدگرد از حکمرانان ظالم شاهنامه است
چو در دخمه شد شهریار جهان
ز ایران برفتند گریان مهان
کنارنگ با موبد و پهلوان
ز ایران برفتند گریان مهان
همه پاک در پارس گرد آمدند
بر دخمه یزدگرد آمدند
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسپ
دگر قارن گرد پور گشسپ
چو میلاد و چون پارس مرزبان
دگر قارن گرد پور گشسپ
دگر هرک بودند ز ایران مهان
بزرگان و کنداوران جهان
کجا خوارشان داشتی یزدگرد
همه آمدند اندران شهرگرد
به طور معمول با مرگ پادشاه، پسرش بر تخت مینشیند ولی پادشاهی یزدگرد بر اساس عدل و داد نبوده. به علت جور و ستم پادشاه، بزرگان ایران باید چارهای دیگر پیدا کنند. انجمن مهیستان (یادداشتی به خود _ همان مجلس امروزی) به مشورت مینشینند و میگویند که این حکمران جز کشتن و درد و تصرف اموال (یادداشتی به خود _ حقوق کارگر را خوردن) کاری نکرده تصمیم میگیرند که کسی از خاندان یزدگرد را انتخاب نکنند چون ظالم و بیدادگر دیگری بر تخت نمیخواهند
چنین گفت گویا گشسپ دبیر
همه آمدند اندران شهرگرد
جهاندارمان تا جهان آفرید
کسی زین نشان شهریاری ندید
نه از نامداران پیشین شنید
که جز کشتن و خواری و درد و رنج
بیاگندن از چیز درویش گنج
ازین شاه ناپاک تر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید
نخواهیم بر تخت زین تخمه کس
ز خاکش به یزدان پناهیم و بس
سرافراز بهرام فرزند اوست
ز مغز و دل و رای پیوند اوست
ز منذر گشاید سخن سربسر
نخواهیم بر تخت بیدادگر
بخوردند سوگندهای گران
هرانکس که بودند ایرانیان
کزین تخمه کس را به شاهنشهی
نخواهیم با تاج و تخت مهی
برین برنهادند و برخاستند
همی شهریاری دگر خواستند
وقتی خبر از دنیا رفتن یزدگرد پخش میشود از هرجایی کسی ادعای رهبری میکند و همهی ایران در آشوب فرومیرود
چو آگاهی مرگ شاه جهان
پراگنده شد در میان مهان
الان شاه و چون پارس پهلوسیاه
چو بیورد و شگنان زرین کلاه
همی هریکی گفت شاهی مراست
هم از خاک تا برج ماهی مراست
جهانی پرآشوب شد سر به سر
چو از تخت گم شد سر تاجور
به ایران رد و موبد و پهلوان
هرانکس که بودند روشن روان
بدین کار در پارس گرد آمدند
هرانکس که بودند روشن روان
که این تاج شاهی سزاوار کیست
ببینید تا از در کار کیست
بجویید بخشنده یی دادگر
که بندد برین تخت زرین کمر
که آشوب بنشاند از روزگار
جهان مرغزاریست بی شهریار
یکی مرد بد پیر خسرو به نام
جوانمرد و روشن دل و شادکام
هم از تخمه سرفرازان بد اوی
به مرز اندر از بی نیازان بد اوی
سپردند گردان بدو تاج و گاه
برو انجمن شد ز هر سو سپاه
حال با بر تخت نشستن خسرو آیا اوضاع ایران آرام میشود و عکسالعمل بهرام چه خواهد بود میماند برای جلسهی بعدی شاهنامهخوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته میشود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید
ابیانی که خیلی دوست داشتم
جهاندارمان تا جهان آفرید
کسی زین نشان شهریاری ندید
نه از نامداران پیشین شنید
که جز کشتن و خواری و درد و رنج
بیاگندن از چیز درویش گنج
ازین شاه ناپاک تر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید
قسمتهای پیشین
ص 1371 آگاهی یافتن بهرام گور از مرگ پدر
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.