:
بعد ازً سلام و احوالپرسي رو صندلي كنار شارلوت نشستم، كتابم را ازً كيفم دراوردم و مثل بقيه براي اينكه از وقت استفاده كنم، همينطور كه منتظر بودم مشغول خواندن شدم. چند دقيقه گذشت.
شارلوت گفت: جه بامزه! #كتاب رو چپه مي خوني؟
گفتم: نه كتاب فارسيه و فارسي ازً راست به چپ نوشته ميشه.
خيلي ذوق كرد و گفت: چه خوب، كاش منم #فارسي بلد بودم اونوقت چپه مي توانستم بخونم.
گفتم: نه اونوقت تازه دست از چپه خوندن ورمي داشتي و درست و حسابي يعني ازً راست به چپ مي خواندي.
گفت: نه راست به چپ يعني چپه. اصلا چطوره رأي بگيريم. الان ازً بچه ها بپرسيم؟
گفتم؛ رأي گيري رو موافقم، واي الان نه. فردا بيا خونه ما منم دوستاي ايرانيم رو دعوت مي كنم بيان، اونوقت. چطوره؟
گفت: منظورت رو گرفتم اصلا رأي بي رأي توافق مي كنيم كه راست من چپ توست و راست تو چپ من. قانون ازً چپ به راست يا ازً راست به چپ هم نسبين و هر دوشون درستن.
با هم دست داديم و رو اختلاف داشتن توافق كرديم. ازً آن به بعد هر وقت شارلوت منو در حال كتاب خواندن مي بيند، كنارم مي شيند و محو كتاب خواندن من مي شود. منم صفحه رو نصفه خوانده و نخوانده ورق مي زنم تا لبخند غليظش را شاهد باشم.
خيلي ازً درست و غلط هاي زندگي هم همينه، هر كسي را بايد با معيار خودش سنجيد و نه معيار ديگران. :sunflower:
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.