به مطلبی در مورد سعید سرمد کاشانی برخوردم. در مقدمه مطلب درج شده بود که
سرمد کاشانی از کیش یهود به مسیحیت و سپس
به اسلام گراییده. وقتی در مورد این شاعر ایرانی شروع به تحقیق کردم به عناوین
عجیبی چون شاعر شیطان پرست و حنی شاعر محبوب شیطان پرستان هم رسیدم. باری بنظر میاید که وی به چند دین نسبت
داده شده و بعد هم شیطان پرست خوانده شده. به تحقیق در مورد او ادامه دادم
گویا وی که سالیان سال به علم و حکمت
پرداخته بود بحدی رسید که بر خودش معلومش شد که هیچ نمی داند. خانه و دکان بتاراج
داد و راهی بیابان شد. رفت تا به هند رسید. در هند داراشکوه سر ارادت بنزد وی فرود
می اورد. وقتی که داراشکوه بدست برادرش برای تاج و تخت کشته میشود، مریدان و
مرادان وی نیز تخت آزار قرار میگیرند. سلطان جدید کمر به قتل سمد می بندد
سرمد کاشانی روزی چنان چاکی بگریبان خود زد که پیراهنش پاره شد و به یکسو
افتاد. از کارهای او این بوده که برهنه هم رفت وآمد می کرده
روزی قاضی القضات از وی میپرسد: تو
که اهل ذوق و جمال و فضل و کمالی از چه رو مکشوف العورتی
او در جواب میگوید: چه کنم؟ شیطان
قوی است، آنگاه این رباعی را خواند
خوش بالائی کرده چنین پست مرا
چشمی بدو جام برده از دست مرا
او در بغل من است و من در بغلش
دزد عجبی برهنه کرده است مرا
شاید شعر زیر را هم به همین نسبت
سروده
آنكس كه ترا تاج جهانباني داد
ما را همه اسباب پريشاني داد
پوشيد لباس هر كه را عيبي ديد
بيعيبيان را لباس عرياني داد
رفتار عجیب وی بهانه ای میشود که
تصمیم قتل او عملی گردد ولی سلطان هنوز هم از قتل سرمد بجرم عریانی تشویش
داشته
در همین حین خبر میرسد که سرمد شهادت
را تا لا الله بیشتر نمی گوید. او را احضار کردند و بدو گفتند که کاملش را بگو. گقت من در نفی مستغرقم و
هنوز باثبات نرسیده ام. چرا دروغ بگویم؟ این سخن دلیل کفر وی و بهانه ای قتلش که سلطان در پی آن بود، شد
در راه قتلگاه بیست و چهار رباعی
سرود. از مشهورترین آنها رباعی زیر است
در مسلخ عشق جر نکو را نکشند
روبه صقتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.