Pages

Saturday, 24 December 2011

Merry Christmas

Have a wonderful Christmas
:)

رسما  یه چیزی حدود نیم ساعت تا شروع روز کریسمس باقی است
کریسمس برهمگی مبارک

گنجینه ی هم بزم تنهایی

بخش خاور نزدیک کتابخانه دانشگاه منچستر، مخصوصا قسمت کتب قدیمی آن، آرامش خاصی دارد. کمبود تعداد میز و صندلی ها در این قسمت و قدیمی بودن ساختمان، دانشجویان را کمتر جلب می کند چرا که آنها بیشتر در قسمتهای نو ساز کتابخانه که مجهز به امکانات مدرن و کامپیوتر است تجمع می کنند. همین امر نقطه دنجی را درکتابخانه بوجود آورده که می شود در آن تا ساعت ها با کتابهای فارسی خلوت کرد. ردیف های باریک بین قفسه های تا سقف کشیده شده چندین راهروی تاریک و موازی را بوجود آورده که گنجینه ای از کتب فارسی را در این گوشه از کتابخانه در بر گرفته. چراغ های مهتابی که در سقف هر یک از این راهرو ها قرار دارند با ریسمان آویزانی که در ابتدا و انتهای راهروها واقع شده اند روشن و خاموش می شوند. دو تا سه چشمک قبل از روشن شدن مهتابی ها فرصت مناسبی است تا با انبوهی، رنگ و اندازه کتابها آشنا شده و منتظر جلوه کامل تری از شکوه کتابها، که چون سربازانی در رژه ای رسمی پهلو به پهلوی هم ایستاده اند، ماند 

آن روز دنبال کتاب خاصی نبودم و تفننی در کتابخانه می چرخیدم تا شاید کتابی پیدا کنم که مطلبی متقاوت برای برنامه رادیوی (صدای آشنا) آن هفته در اختیارم بگذارد. عطف قرمز رنگ ورو رفته ای با کنگرهای مستطیل شکل که کتب نفیس قدیمی را یادآور میشد توجه مرا بخود جلب کرد. کتاب را از قفسه بیرون کشیدم. جلد کتاب از مقوایی سخت بود که باروکش چرم  زرشکی پوشیده شده بود. گوشه های جلد با مثلث های چرم قرمز هماهنگ با روکش عطف تزئین شده بود. نوار زمینه عطف حدود یک سانت بروی جلد و بخش پشت جلد امتداد داشت. نام حدود العالم  با حروف طلائی کدر بروی عطف حک شده بود ولی از عنوان کتاب و نام نویسنده اثری روی جلد نبود. آستر بدرقه (لایه درونی جلد) را کاغذی زرد رنگ و نسبتا ضخیم تشکیل می داد.

 کتاب را باز کردم؛ بوی گنگ نم مخلوط شده با رایحه کاغذ قدیمی از لای ورق های زرد رنگ بیرون ریخت. در انتهای کتاب کاغذی بود که کتابخانه به صفحه اول همه کتاب ها می چسباند و تا قبل از الکترونیکی شدن سیستم کتابخانه با هر بار قرض گرفته شدن کتاب مهری حاوی تاریخ برگشت کتاب بر این صفحه می خورد. تنها تاریخی که بر روی این کاغذ خورده بود 1968 را نشان می داد. نام کتاب را در صفحه نخست جستم. حدود العالم (من المشرق الی المغرب) که بسال 372 ه. ق. توسط نویسنده ناشناسی تالیف شده بود. نسخه ای که در دست داشتم بکوشش منوچهر ستوده و از انتشارات دانشگاه تهران بسال 1340 چاپ شده بود. بهای کتاب 47 ریال تعیین شده بود. کتابی چنین قدیمی بدیهی بود که توجه ی  مرا جلب کند. حدس می زدم که می تواند مطلبی برای صحبت در رادیو هم در اختیارم بگذارد. شروع به خواندن کتاب کردم. آنرا جالب تر از آن یافتم تا فقط به برداشت بخشی کوتاهی از آن بسنده کنم. کتاب را از کتابخانه گرفتم و مدتی نیز با آن در منزل سرگرم بودم.

حدودالعالم یکی از قدیمیترین کتب شناخته شده نثر فارسی است. ماجرای کشف این کتاب که در مقدمه آن آمده است شگفت انگیز می باشد. متن زیر خلاصه ای است از مقدمه همین کتاب. حدودالعالم قسمتی از مجموعه ای است که علاوه بر حدودالعالم شامل سه کتاب دیگرنیز میشود. این سه عبارتند از
 رساله جغرافیایی 'جهان نامه' تالیف محمد بن نجیب بکران که گویا مقدمه نقشه ای بوده
 رساله مختصری در موسیقی تالیف استاد عجیب الزمان بل استاد خراسان محمد بن محمود بن محمد نیشابوری
دائرۀ المعارف مشهور به 'جامع العلوم' تالیف فخر الدین رازی

زمانی که مستشرق روسی ا. ج. تومانسکی به بخارا مسافرت می کرده با میرزا ابوالفضل گلپایگانی آشنا می شود. میرزا گلپایگانی در سال 1310 ه. ق. در نامه ای به تومانسکی اشاره ای به این امر می کند که کوشش هایی وی برای پیدا کردن 'الوس اربعه' بی ثمر بوده اما مجموعه قدیمی (که در بالا به آن اشاره شده) را بدست آورده. یک سال بعد وی با تومانسکی ملاقاتی داشته و این مجموعه را باو هدیه میدهد بشرطی آنکه به خاطر علم و دانش آنرا چاپ کند تا این اثر از بین نرود. تومانسکی در مقاله ای در همین سال جریان پیدا شدن این کتاب را به تحریر در آورد. اما تا پایان عمر موفق به چاپ اثر نشد.

پس از مرگ تومانسکی همسر وی دربارۀ نسخه های مختلفی که از همسرش باقی مانده بود و شامل کتاب حدودالعالم نیز میشده از شخصی بنام مینورسکی کسب تکلیف می کند. مینورسکی شرحی به آکادمی لنینگراد می نویسد و پس از کسب جواب موافق از این آکادمی برای پرداخت هزینه، بارتلد مامورچاپ کتاب می شود. وی از نسخه خطی کتاب چاپ عکسی تهیه کرده و مقدمه ای خود به زبان روسی بر آن می نویسد و اینگونه حدود العالم در سال 1349 ه. ق به صورت چاپ عکسی بچاپ میرسد.  پس از مرگ بارتلد، مینورسکی بر آن شد که کتاب را به انگلیسی ترجمه کند. وی مقدمه بارتلد را از روسی به انگلیسی ترجمه کرد و شرح مفصلی هم از خود برای روشن شدن کتاب نوشت. آقای سید جلال الدین تهرانی در ابتدا (سال 1314 ه. ش.) این کتاب را از روی نسخه عکسی جز گاهنامه خود بچاپ رساند و سپس بعد از بیست سال از روی نسخه عکسی بارتلد و ترجمه انگلیسی مینورسکی متن را تصحیح و مجددا چاپ کرد.  

از خواندن چنین کتابی خیلی راضی بودم، اسامی شهرهایی که در کتاب چاپ شده بود تا مدتها مشغولم کرد. نکته ای که خیلی ذهنم را بخود مشغول کرده بود نزدیکی زمان تالیف این کتاب با شاهنامه بود. به همین خاطر اولین بخش از کتاب که به آن رجوع کردم قسمت مربوط به خراسان و شهرهای آن بود:

خراسان -"ناحیت مشرق وی هندوستان است و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرگس کوه و مغرب وی نواحی گرگانست و حدود غور و شمال وی رود جیحون است. و این ناحیتیست بزرگ با خواستۀ بسیار و نعمتی فراح. و نزدیک میانۀ آبادانی جهانست و اندر وی معدنها زرست و سیم و گوهرهای کی از کوه خیزد. و از این ناحیت اسب خیزد و مردمان جنگی. و در ترکستابست و ازو جامۀ بسیار خیزد و زر و سیم و پیروزه و داروها. و این ناحیتیست باهوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست. و پادشاهی خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشاه ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دو یکیست. و میر خراسان ببخارا نشیند و ز آل سامان است و از فرزندان بهرام چوبین اند و ایشانرا ملک مشرق خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند. و اندر حدهاء خراسان پادشاهنند و ایشان را ملوک اطراف خوانند. " ص88  

شهر های خراسان که در حدودالعالم ذکر شده اند عبارتند از: نیشابور، سبزوار، خسروگرد، بهمن آباد،  مزینان، آرادوار، جاجرم، سبراین، جرمگان، سیبینگان، خوجان، راوینی، نسا، باورد، طوس، میهنه، ترشیز،کندر، قاین، طبسین، کری، طبس، مسینان، خور و خسب، پوژکان، خایمند، سنگان، سلومد، هری، بوشنگ، نوژگان، فرگرد، باذغیس، کاتون، خجستان، کوه سیم، مالن، اسبزار، سرخس، بون شهر، کیف، بغشور، کروخ، شورمین، غرچستان، دزه، مرود، دزحنف، پر کدر، کیرنک، مرو، شنگ عبادی، دندانقان، کشمیهن،  گوزگانان، ربوشاران، درمشان، تمران، ساروان، مانشان، طالقان، جهودان، باریاب، نریان، کرزوان، کندرم، انبیر،کلار، اشبورقان، انتخذ، سان، رباط کروان، سنگ بن، ازیو، حوش، بلخ، خلم، تخارستان، سمنگان، سکلکند، بغلان، ولوالج، سکیمشت، طایقان، اندرآب، بامیان، پنجهیر، مدرو موتی.

"طوس – ناحیتیست و اندر وی شهرکهاست، چون طوران و نوقان، بروغون، رایگان، بنواذه. و اندرمیان کوههاست. و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان، و شلوار بند و جورب خیزد و بنوقان مرقد مبارک علی بن موسی الرضاست و آنجا مردمان بزیارت شوند و هم آنجا گور هارون الرشیدست و از وی دیگ سنگین خیزد." ص90

از مطالب جالب دیگر کتاب اشاره به اسم خلیج پارس، دریاچه ارومیه و بم می باشد.

در دریای بحرالاعظم (که پیوسته است بدریا اقیانوس مشرقی و مقدار سیکی از خط استوابرین دریا گذرد و حد شمال آن از چین آغاز شودو از هندوستان و شهرهای سند بگذرد و از کرمان و طارس بکدردو همچنین بر خوزستانو حدود بصره) پنج خلیح است. خلیج چهارم خلیج پارس خوانده شده " از حد پارس برگیرد با پهنا اندک تا بحدود سند."  ص12

ارمینیه شامل شهرهای: دون، راخرتاب، ارمیه، سلماس، خوی، ملازگرد، قالیقله، میافارقین، مرند، میمد، اهر وسنگان بوده.
"دریای کبوذان بارمینیه درازاء او پنجاه فرسنگ است اندر پهنای سی فرسنگ. اندر میان این دریا دهیست کبوذان گویند و این دریا را بدان ده باز خوانند و از گرد او آبادانیست و اندر او هیچ جانور نیست از شوری آبش مگر کرم." ص14

"بم شهریست باهوایی تن درست و اندر شهرستان وی حصاری است محکم و از جیرفت مهترست و اندروی سه مزگت جامع است،  یکی خوارج را و یکی مسلمانانرا، و یکی اندر حصار و ازوی کرباس عامه و دستار بمی و خرما خیزد" ص 128


© All rights reserved

Friday, 23 December 2011

ز توفان شبنمی، ز دریا گوهر

گل خشک

مگر، ای بهتر از جان! امشب از ما بهتری دیدی
که رخ تابیدی و درما به چشم دیگری دیدی؟
ز اشک من چه می دانی گرانبهای دردم را؟
ز توفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
،بیاد آور که می خواهم بمیرم اندر آغوشت
.در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی
الا ای دیدۀ دلبر! از افسونها چه می نالی؟
نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟
مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز، ای آتش غم، هر کجا خشک و تری دیدی
تو را حق می دهم، ای غم   که دست از من برنمی داری
.که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی
مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم
.که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
تهیدستی، نصیب شاخ، از جور خزان آمد
.میان باغ اگر گنجینۀ بادآوری دیدی
ز سیمین یاد کن، ورزنام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی

سیمین بهبهانی


Thursday, 22 December 2011

اسباب کار

تا حالا همه نوشته هام پشت میز غذاخوری، روی مبل یا تخت، رو کابینت های آشپزخونه، تاب گوشه حیاط، توی استارباکس و کتابخونه های مختلف به نگارش کشیده می شد. تا اینکه بالاخره چند روز پیش به پیشنهاد جان صدیقی میز کاری رو برای خودم یه گوشه اتاق دست و پا کردم. دیروز هم اولین روزی بود که رسما پشت اون نشستم و مطلبی نوشتم. با اینکه اتاق نشیمن ما به همه چیز شبیه الا محل کار ولی وجود این میز یه جورایی به نوشتن من رسمیت میده. تو این فضای  127 در 46 سانتی خیلی از ناممکن ها مقدور میشه، هفت کشوی این میز کهربایی قد هفت اقلیم غنیه و پایه های نقره ای استوانه ایش تحمل بارغم واژه های معمول منو داره. یه میز دست دومه که از کس دیگه به من رسیده، البته برای اولین میز کار از کافی هم چند سطح بالاتره. با این حال با خودم عهد کردم هر وقت کتاب دومم به چاپ رسید یه میز کار مشتی خودم رو مهمون کنم. اینم اینجا نوشتم نه که اگه اون روز رسید میز جدید فراموش نشه، بلکه برای یادآوری این که همین میز معمولی  چقدر بهم توهم مهم بودن و فرصت نوشتن میده

© All rights reserved

Wednesday, 21 December 2011

یلداتان خجسته باد

امشب شب یلداست
شاید فردا مهر دوباره متولد شود
شاید
...

© All rights reserved

راستیم که خوش به حال وزرای ایران

در مهمانی رسمی که نخست وزیر انگلستان به افتخار ناصرالدین شاه در یکی از مهمانخانه های بزرگ لندن داد، شاه از این موضوع تعجب کرد و پرسید: چرا ما را در خانه خودش پذیرایی نمی کند؟
میرزا ملکم خان به او جواب داد که رئیس الوزرای انگلیس از خود خانه ای ندارد که کسی را در آن بپذیرد
شاه رو به درباریان کرد و گفت: خوشا به حال وزرای مملکت ایران که همه خانه بیرونی و اندرونی و پارک و قشلاقی دارند

==========
به نقل از خواندنیها (7 مهر ماه 1326) از کتاب هزار و یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی، انتشارات قلم، 1366 چاپ دوم


© All rights reserved

Tuesday, 20 December 2011

سخنی از انیشتن

جایی به نقل از مجله دانستنی ها (فروردین 1365) خواندم که کسی از انیشتن پرسد: در جنگ جهانی سوم چه اسلحه ای بکار برده خواهد شد؟
وی پاسخ می دهد: جنگ جهانی سوم را نمی دانم ولی در جنگ جهانی چهارم مردم با سنگ و چماق با هم جنگ خواهند کرد

Monday, 19 December 2011

What does a cat know about the world?

Torghabeh, Khorasan, Iran

شاید مرکز ثقل دنیا در دید گربه کفش باشه، ولی این کوتاه نظری گربه رو میرسونه و نه پستی دنیا رو

© All rights reserved

Sunday, 18 December 2011

به یاد فردین

لینک زیر رو دوستی ایمیل کرده بود و من خیلی از دیدن این عکسها لذت بردم. گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید اونا رو ببینید
یادش گرامی و روحش شاد

Saturday, 17 December 2011

از صادق چوبک

"نویسنده مثل یک بنا باید با کمک مداد و تردیدش مرتب کار تراز و شاغول را دنبال کند تا پی دیوار اثر کج گذاشته نشود و ناگزیر دیوار تا ثریا کج نرود." صادق چوبک


Friday, 16 December 2011

از مطالب اینترنتی - دکتر شیخ

مطلب زیر نوشته من نیست، جهت آشنایی با دکتر شیخ اینجا اضافه کردم
++++++


دکتر مرتضی شیخ ، پزشک انسان دوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.
دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود می‌انداخت و چون حق ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده می‌شد.
محله ما در مشهد نزدیک کوچه دکتر شیخ است. مادرم از قول دختر دکتر شیخ تعریف می کرد که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است!
با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟
و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد.
او گفت:
دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابه‌های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابه‌های تمیز را آخر شب در اطراف مطب می‌ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی‌ها‌ خجالت می‌کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
خاطراتی از دکتر شیخ
- نقل از يك سبزي فروش :ابتدا كه دكتر در محله سرشور مطب بازكرده بود و من هنوز ايشان را نمي شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من مي آمد و قيمت سبزيها را يادداشت مي كرد اما خريد نمي كرد ، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با كمي پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسي كه هر روز مي آيي و وقت مرا مي گيري ؟ وي گفت : خير، من دكتر شيخ هستم و قيمت سبزيجات را براي آن مي پرسم تا ارزانترين آنها را براي بيماران خودم تجويز كنم .
از دكتر حسين خديوجم نقل است :روزي در مطب دكتر بودم و او براي بيمارانش آب پاچه تجويز مي كرد. از ايشان پرسيدم چرا بجاي سوپ جوجه ، آب پاچه تجويز مي كنيد ؟ ايشان گفتند : چون براي جبران ضعف بدن بيمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنكه پاچه گوسفند ارزان است .
- روزي در اواخر عمر كه دكتر در بستر بيماري بود و همانجا هم بيمار مي ديد، يكي از فرزندان وي به ايشان پيشنهاد كرد حداقل ويزيت را 5 تومان كنيد ، دكتر در جواب گفت : عزيزم من يا ديوانه ام يا پيغمبرم ، اگر ديوانه ام كه با ديوانه كاري نمي توانيد بكنيد و اگر پيغمبرم بيخود مي كنيد به پيغمبر خدا دستور مي دهيد .
- روزي مردي از دكتر سئوال مي كند: شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده مي كنيد؟ دكتر در جواب مي گويد :منزل مريضهايي كه من به عيادتشان مي روم آنقدر پيچ در پيچ است و كوچه هاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نمي تواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم .
و آري اين اوج عزت انساني است ، طوري زندگي كند كه حتي نام خود را هم به فراموشي بسپارد و بحدي در خدمت مردم و البته براي رضاي خالق غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت كارش آشكار گردد.اخلاق همراه با مهرباني و صفا را به شاگردان و مريدان مكتبش آموزش داد.
 


© All rights reserved

Thursday, 15 December 2011

Wednesday, 14 December 2011

آگهی ازدواج

مردی هستم پنجاه و یک ساله از خانواده ای محترم، صاحب نام، متدین و متمول. چنانچه ریا نباشد از آراستگی ظاهر نیز بی بهره نیستم. برای رضای خداوند حاضر به ازدواج موقت (بدون ثبت در شناسنامه) با دوشیره ای با عفت و پاکدامن 18-15  ساله می باشم

 آپارتمانی مبله و لوکس و خرجی کافی برای مدت ازدواج در اختیار زوجه قرار خواهد گرفت و چنانچه فرزند یا فرزندان ذکوری حاصل این ازدواج باشند از حمایت مالی پدر برخوردار خواهند گشت

دوشیزگان واجب الشرایط می توانند عکس های خود را به آدرس الکترونیکی زیر ارسال نموده تا در صورت پسندیده شدن کمالات و وجناتشان با آنها تماس گرفته شود. شاید وسیله ای شوم برای سر و سامان گرفتن آنها

باشد تا با گذشت این بنده حقیر، از لغزش این دوشیزگان و حربه ای در دست ابلیس شدنشان جلوگیری بعمل آید


© All rights reserved

Tuesday, 13 December 2011

بستوه آمده

بلاتکلیف، گیج، مبهوت
  متحیر، آشفته،  مضطرب
 مستغرق، پریشان، هراسان
 دردمند، مردد
 مستعجب، میخکوب، درمانده
 مات، مبتلا، کلافه
 مستاصل و معذب
مانده ام تنها
...

ولی هیچ توقع یا گله ای نیست
...
رفتی، برو به سلامت


© All rights reserved

Best Godiva design



Like the chochlate, Love the design by Farshchian (a master of Persian painting and miniatures)

شکلاتش عالی بود با طرح استاد فرشچیان معرکه هم شد

© All rights reserved


جای خالی گلزار

اولین اجرای کنسرت گروه آریان در منچستر بود. جمعیت زیادی نیومده بودند ولی بازم نسبتا جلوی سن شلوغ بود. همه چفت در چفت ایستاده بودیم و یه چیزی مثل دونه های ذرت رو یه بلال رو تشکیل می دادیم. یک خانم مسن که به سختی و به کمک عصا راه می رفت از لای دست و پاها به سختی ویراژ می داد و تلوتلو خوران فاصله اش رو با ردیف جلو کمتر می کرد. کمی براش نگران شدم. ترسیدم که یه وقت تنه ای بهش بخوره و بیفته. خودم رو بهش نزدیک تر کردم  و برای آنکه صدام توی همهمه اطراف به گوشش برسه خیلی بلند گفتم ردیف جلو شلوغه،  ولی از اینجا هم می تونین خوب ببینین. دستم رو گرفت و نزدیک تر اومد. گفت نمی خوام برم جلو، همین جا خوبه، اومدم محمدرضا گلزار رو از نزدیک ببینم. ننه کدومشونه؟ گلزار کدومه؟ گفتم مادر جان گلزار دیگه تو این گروه نیست. اول متوجه نشد چی گفتم. مجبور شدم که دوباره حرفم رو با صدای بلند تر تکرار کنم. دیگه هیچی نگفت و مجددا با اتکا به عصاش به سمت مخالف سن حرکت کرد. شیوه راه رفتنش اون انرژی اولیه رو نداشت

© All rights reserved

از نوشته های اینترنتی - تعریف مسلمانی

شاعر رو نمیدونم کیست
____

واعظي پرسيد از فرزند خويش
    هيچ ميداني مسلماني به چيست
                              
صدق و بي آزاري و خدمت به خلق  
هم عبادت هم كليد معنويست

گفت از اين معيار اندر شهر ما  

يك مسلمان هست آنهم ارمني است

Define better

http://www.youtube.com/watch?v=g7rACI-WJEw&feature=channel_video_title

Wednesday, 7 December 2011

≠تنها

 دو روزی بود که پیداش نبود، ولی دیگر غیبت های مداوم او امری عادی شده بود. معمولا چاشنی برگشتش هم بهانه های مختلفی بود که غیبتش رو توجیه می کرد
اینبار حتی از بهانه های همیشگی هم خبری نبود. یک طرف معادله همه چیز عادی بود، اصلا آب از آب تکون نخورده بود. طرف دیگه مزین به دلتنگی، احساسات مختلف که در هم می لولیدند و از زخم های پر از چرک و خون که دشنه "دوستی یک طرفه" بر اندامش نشانده بود، فوران می کردند


© All rights reserved

Tuesday, 6 December 2011

Compare & Contrast China with any other country

"Liu Xiaobo (born 1955) is a Chinese literary critic, writer, professor, and human rights activist who called for political reforms and the end of communist single-party rule in China. He is currently incarcerated as a political prisoner in China. During his fourth prison term, he was awarded the 2010 Nobel Peace Prize for "his long and non-violent struggle for fundamental human rights in China." http://en.wikipedia.org/wiki/Liu_Xiaobo


به یاد یک زندانی: 
امشب قرار بود در مجلسی باشم که اشعار شیائوبو  خوانده می شود، متاسفانه نتوانستم در این جلسه شرکت کنم ولی به یاد این انسان بزرگوار و دیگر بزرگان اسیر در تمام دنیا این پست را نوشتم. با آرزوی آزادی  آزاداندیشان دربند
 جایزه صلح نوبل سال ۲۰۱۰ به لیو شیائوبو منتقد دولت چین و فعال حقوق شهروند تعلق گرفت. شیائوبو استاد ادبیات و نویسندۀ چینی است که سال گذشته به اتهام تلاش برای "تضعیف نظام" در چین به ۱۱ سال زندان محکوم شد


© All rights reserved

پدرانمان یکی یک قران، ما چند؟

میرزا اصغرخان امین السلطان (از نخست وزیران قاجار) برای مخارج سفرهای متعدد شاه قاجار، خرید اشیاء لوکس  و عروسک از دول خارجی وام می گرفت و در عوض بخشی از ایران را گرو می گذاشت. در دوران وی دولت های روس و انگلیس از امتیازاتی چون: امتیاز کشتیرانی بر رود کارون، تاسیس بانک شاهنشاهی با حق نشر اسکناس، استخراج همه گونه معدن، استخراج نفت، امتیاز بهره برداری از درخت های  زیتون و شمشادهای جنگل، امتیاز توتون و تنباکو و غیره بهره بردند

 به  امین السلطان گفتند "تو هر ایرانی را به یک قران به روسیه فروختی. در جواب گفت: ساکت اگر روس ها شما را می شناختند اظهار غبن کرده و معامله را فسخ می نمودند."

جامعه شناسی نخبه کشی، علی رضا قلی، نشر نی


© All rights reserved

Monday, 5 December 2011

اندیشه پرمغلطه

 باز چه خبر شده؟

خاله تقصیر مامانه، گیر داده که ریاضیت خیلی ضعیفه. میخواد برام معلم خصوصی بگیره

خوب مگه بده

 ریاضی همین که بفهمی دو دوتا چندتاست از سرت هم زیاده. من از ریاضی بدم میاد

اِه! مگه میشه؟ دنیا رو اصول ریاضی می گرده

خاله، تا حالا می گفتین که دنیا رو اصول فیزیک می گرده

خب اینا همه به هم ربط دارن دیگه

خاله، من که همیشه گفتم می خوام مثل بابا نویسنده بشم. دیگه ریاضی عالی به چه دردم می خوره

خب نویسندگی که بیشتر از هر چیزی ریاضی می خواد - خودم هم از این استدلالم خندم گرقته بود

جدی خاله

سرم رو تکون دادم و گفتم جدی

خب پس، حالا که اینقدر مطمئنین، فکر کنید که من یه نویسندم و می خوام از عشق و دوستی بنویسم.  بهم نشون بدین ریاضی به چه کارم میاد

برای نجات از این مخمصه  به زمانی برای فکر کردن نیاز داشتم. گفتم: بین الان کار دارم، فردا همین موقع بیا تا بهت بگم

+++++
فردای اون روز کاغذی رو بهش دادم و ازش خواستم که اونو بخونه

رابطه بین ریاضی و از عشق نوشتن

گفت: دوستت دارم
سکوت کردم
گفت: چه سرد و بی تفاوتی

گفت: دوستت دارم
گفتم: ولی من نه
گفت: چه بی رحمی

گفت: دوستت دارم
گفتم: منم همینطور
بعدها بهش گفتم که واقعا دوستش نداشتم
گفت: چرا از اول صادق نبودی؟

گفت: دوستت دارم
گفتم: منم همینطور
بهش نگفتم که واقعا دوستش نداشتم
خودش فهمید و گفت: چرا دروغ گفتی؟

گفت: دوستت دارم
گفتم: منم همینطور
بهش نگفتم که واقعا دوستش نداشتم
خودش هم نفهمید. یه عمر از خودم پرسیدم: چرا با احساساتمون بازی کردم؟

گفت: دوستت دارم
گفتم: منهم دوستت دارم و داشتم

نتیجه ریاضی: اگه تو اول بگی دوستش داری ساده تره

+++++
نگاهش رو از رو کاغذ برداشت و گفت: خاله این کجاش ریاضی داشت

خب مداد رو بردار و پشت همون کاغذ خودت حساب کن

بنویس "گفتم دوستت دارم" و احتمالات مختلف موفقیت رو در جواب این اظهارعلاقه بررسی کن، خودت می بینی. ... پس چرا هاج و واج منو نگاه می کنی؟

چون نمیدونم چی میگین

خب دیدی ریاضی سطح بالاتر از دو دوتا هم لازمه؟ بده مداد و کاغذ رو بمن. ببین اگه بکی دوستش داری، دو حالت داره یا راست گفتی و یا دروغ. اگه راست باشه. طرف هم یا تو رو دوست داره و یا نداره. اگه دوست داشت که عالی میشه، اگه نداشت حداقل تو احساست رو بیان کردی. تا اینجا رو متوجه شدی

بله خاله

خب حالا حالت دوم رو در نظر بگیر. یعنی تو-ی نوعی گفتی که دوستش داری ولی اینطور نیست. اینم باز دو حالت داره یا طرف دوستت داره یا نداره. اگه نداره که هر دو برنده اید. اگه دوستت داشته باشه اونوقت هر دو باختید. اینم فهمیدی

گمونم

خب در این شرایط احتمال باخت یک در چهار هست ولی در شرایطی که قبلا درموردش صحبت کردیم احتمال باخت پنج به شش بود. یه حساب سر انگشتی بهت میگه که در حالتی که تو اظهار عشق بکنی پنج برابر احتمال بردت بیشتره. اینو من نمیگم ریاضی میگه. تازه ما می تونیم اثرات تخریبی فردی و اجتماعیی دروغ رو هم در فرصت های بعدی بررسی کنیم. یعنی نه فقط ریاضی، بلکه جامعه شناسی، علوم پزشکی، فلسفه و دین در همین دو کلمه نوشتن از عشق و عاشقی دخیله

 بی خیال بابا، به مامان میگم برای معلم ریاضی آماده ام. یه وقت مشاوره هم از دکتر برای شما بگیره. گمونم بیستر از اینکه من به معلم ریاضی نیاز داشته باشم شما به یه روانکاو نیازمندین

© All rights reserved

Saturday, 3 December 2011

(آمدند، سوختند، کشتند، بردند و (رفتند؟

. کتاب جامعه شناسی نخبه کشی (علی رضا قلی، نشر نی) رو می خواندم

در دوران مغلان "سیاست های اقتصادی - سیاسی عبارت بود از مالیات های به ضرر هر گونه فعالیت اقتصادی، تجارت های انحصاری دولتی  و طرفداران و وابستگان به دولت، عدم امنیت اجتماعی - اقتصادی، اعمال حاکمیت سیاسی با خشن ترین چهرۀ آن یعنی "اجبار بی ضابطه و خودکامه"، ایجاد کم و بیش صنایع دستی صرفا دولتی، امرار معاش دولت از طریق دست اندازی در تجارت و صناعت و نه از طریق توسعه فعالیت های اقتصادی و گرفتن مالیات و جهت دادن به کوشش های مردم و ... اینها خود به
  تنهایی قاتل هرگونه فعالیت اقتصادی - اجتماعی است و منافات کلی با توسعه و پیشرفت و صنعتی شدن دارد." 

به این قسمت که رسیدم گفتم خب خدا را صد هزار مرتبه شکر که ما در اون دوران نبودیم و الان این خبرها نیست

© All rights reserved

Friday, 2 December 2011

آنکه حساب پاک است از آزادی بیان و قلم چه باک است

"آزادی بیان و قلم از این جهت جزء ارکان مشروطیت است که مردم را به نیک و بد امور آگاه و به شناسایی افراد هدایت می کنند. اگر بیان آزاد نبود و قلم کار نمی کرد چطور ممکن بود به هویت اشخاص و اعمالشان پی برد و چطور می شد که اعمال متصدیان امور را بررسی کنند و به حالشان معرفت پیدا نمایند. کسانی که از بیان و قلم هراس کنند و از آن جلوگیری نمایند نه تنها مرتکب عملی می شوند که مخالف قانون اساسی است بلکه خدمت به اجانب و خیانت به وطن می نمایند".... "شهربانی کل کشور: در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچوجه نباید مورد اعتراض تعرض قرار گیرد." دکتر مصدق
جنبش ملی شدن صنغت نفت، ص 106 و ص 151

© All rights reserved

Departure of Diplomats

 در ادامه حمله روز سه شنبه تظاهرکنندگان به سفارت انگلیس در ایران، انگلیس سفیر ایران را اخراج کرد  

Expulsion of Iranian Diplomats after the British embassy in Tehran was attached. http://www.bbc.co.uk/news/uk-16010
+++++
3 دسامبر
از دیپلمات هایی که به ایران برگشته بودند در فرودگاه استقبال شد

+++++
دسامبر7
خدا میدونه باز پشت پرده چه خبرهاست و چه آشی داره برای ما پخته میشه
© All rights reserved

Thursday, 1 December 2011

در حماقت صدرنشینان

میرزا اقاخان نوری برای قبول عهدنامه پاریس معادل یک کرور تومان لیره انگلیس رشوه گرفت، ولی این لیره ها پس از عزل میرزا آقاخان توسط ماموران شاه ضبط شد که مس مطلا از آب درآمد"
میراث خوار استعمار، ص 503 در جامعه شناسی نخبه کشی، علی رضا قلی، نشر نی

 وقتی مطلب بالا رو خواندم یاد ماجرایی در رابطه با خرید اسلحه از الیور نورث در زمان جنگ بین ایران و عراق افتادم. الیور نورث نماینده امریکا بود که  در زمانی که به اصطلاح بین ایران و امریکا هیچ مراوده و رابطه ای نبود با فروش اسلحه به ایران به قیمت چندین برابرقیمت واقعی پول های هنگفتی از دولت ایران گرفت و آنها را به ضدانقلابیون نیکاراگوئه داد. نکته قابل تامل این است که خیلی از این اسلحه ها به ایران داده نشد، ولی در چند مقاله ای که خواندم اشاره ای به این امر ندیدم


© All rights reserved