اولین اجرای کنسرت گروه آریان در منچستر بود. جمعیت زیادی نیومده بودند ولی بازم نسبتا جلوی سن شلوغ بود. همه چفت در چفت ایستاده بودیم و یه چیزی مثل دونه های ذرت رو یه بلال رو تشکیل می دادیم. یک خانم مسن که به سختی و به کمک عصا راه می رفت از لای دست و پاها به سختی ویراژ می داد و تلوتلو خوران فاصله اش رو با ردیف جلو کمتر می کرد. کمی براش نگران شدم. ترسیدم که یه وقت تنه ای بهش بخوره و بیفته. خودم رو بهش نزدیک تر کردم و برای آنکه صدام توی همهمه اطراف به گوشش برسه خیلی بلند گفتم ردیف جلو شلوغه، ولی از اینجا هم می تونین خوب ببینین. دستم رو گرفت و نزدیک تر اومد. گفت نمی خوام برم جلو، همین جا خوبه، اومدم محمدرضا گلزار رو از نزدیک ببینم. ننه کدومشونه؟ گلزار کدومه؟ گفتم مادر جان گلزار دیگه تو این گروه نیست. اول متوجه نشد چی گفتم. مجبور شدم که دوباره حرفم رو با صدای بلند تر تکرار کنم. دیگه هیچی نگفت و مجددا با اتکا به عصاش به سمت مخالف سن حرکت کرد. شیوه راه رفتنش اون انرژی اولیه رو نداشت
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.