گل خشک
مگر، ای بهتر از جان! امشب از ما بهتری دیدی
که رخ تابیدی و درما به چشم دیگری دیدی؟
ز اشک من چه می دانی گرانبهای دردم را؟
ز توفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
،بیاد آور که می خواهم بمیرم اندر آغوشت
.در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی
الا ای دیدۀ دلبر! از افسونها چه می نالی؟
نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟
مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز، ای آتش غم، هر کجا خشک و تری دیدی
تو را حق می دهم، ای غم که دست از من برنمی داری
.که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی
مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم
.که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
تهیدستی، نصیب شاخ، از جور خزان آمد
.میان باغ اگر گنجینۀ بادآوری دیدی
ز سیمین یاد کن، ورزنام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی
سیمین بهبهانی
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.