Pages

Tuesday, 31 August 2010

منم یه بچه ببر

http://uk.news.yahoo.com/5/20100827/twl-tiger-cub-hidden-in-suitcase-with-st-3fd0ae9.html


چند روز ییش خبری رو در صفحه بالا خوندم. گویا خانمی که عازم ایران بوده بچه ببر ِسه ماهۀ بیهوشی رو تو چمدانش مخفی کرده. وقتی برای تحویل چمدون به گیشه پرواز رفته به دلیل سنگین بودن چمدون اونو فرستادن قسمت دیگه، اونجا هم چمدون از زیر دستگاه رد شده، دیدن که یه حیون زنده توشه. خلاصه دادگاه ِ مسافر (که میگه اون چمدون مال من نبوده و برای کسی میبردمش!) ادامه داره ولی چنانچه مجرم شناخته بشه، مبلغ 824 پوند جریمه نقدی و احتمال چهار سال محکومیت زندان داره

مقاله به قیمت بازار سیاه حیوانات وحشی در ایران اشاره میکنه و ارزش تقریبی بچه ببر رو حدود 2000 پوند تخمین میزنه. اینو که خوندم با خودم گفتم وای به روزی که واقعا داشتن به چنین اسباب بازیهایی بین بچه پولدارای ایران و آقازاده ها مد بشه! دیگه هر کسی از مامانش قهر میکنه یه بچه ببر میخواد. البته دارندگی و برازندگی. تازه اگه قرار باشه که اون طفلکایی که پولشون از پارو بالا میره، از این طور سرگرمیها استفاده نکنن، پس چکار کنن. خودمونیما خرج میلیون میلیون پول باداورده همچین ساده هم نیستا. طفلکیا

© All rights reserved

Saturday, 28 August 2010

از نوشته های اینترنتی - پروفسور حسابي

تصویری از آخرین لحظات حیات پروفسور حسابی
شام در کنار تخت استاد سرد شده است. ظاهرا دیگر نیازی به خوردن غذا نیست.پزشکان و مسئولان بیمارستان دانشگاه به این نتیجه رسیدند که معالجه روی قلب استاد دیگر اثری ندارد.لذا آنژیوکت چند دارو برای ادامه تپش قلب از رگ دست راست و آنژیوکت تزریق مسکن درد از دست چپ ایشان را خارج و حتی ماسک تامین اکسیژن که دیگر ریه ها قادر به تامین آن نبود را برداشته اند و تنها سنسورهای تپش قلب روشن است.شگفت اینکه در چنین حالتی در کمال حیرت پزشکان و متخصصین بیمارستان کانتونال دانشگاه ژنو، پروفسور حسابی در آخرین لحظات حیات به چیزی جز مطالعه و افزایش دانش نمی اندیشد.این تصویر منحصر به فرد را یکی از کارکنان خود بیمارستان به عنوان یک تصویر تکان دهنده و تاثیر گذار ثبت کرده است
روحش شاد یادش گرامی

______________________________

معمولا از عکسهایی که متعلق به دیگران است استفاده نمیکنم. ولی عکس بالا و توضیحات مربوط به آن را که از طریق ایمیل دریافت کردم به قدری جالب بود که نمیشد از آن گذشت. با عذرخواهی از عکاس

وقتی که این مطلب را می خواندم یاد جریانی مشابه که در مورد یکی از نوابغ ایران زمین خوانده بودم، افتادم. به گمانم مطلب در مورد ابوریحان بیرونی بود که در بستر مرگ مطلبی را از دوست عالمی که بر بالینش حاضر بوده، میپرسد و در پاسخ تعجب او می گوید: من این مسئله را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانسته از این دنیا بروم

A childish story!

In our garden

Once upon a time, a man who always loved to plant trees and look after them came to some money. With it he bought a small land in a corner of a vegetable patch and planted a few trees. He looked after the trees, watered them, fed their soil and prone them for many years.

Finally, the day that he could sit under the trees’ shade came. Looking at the birds that were hiding among the branches, he thought to himself: this is perfect, but if I had a little pond, too, it would be paradise.

The next day he made a small pond. Now he had his little land with trees and a little pond with a few fish in it. He was happy. A few days passed by. Trees started to shed their leaves, and every time that the man visited his little “paradise”, he had to spend a lot of time fishing the leaves out of the pond. Until one day he thought, if the trees were not here, I didn’t have to clean the water as much.

The next day he cut the trees down!
_____________
We search for something (or someone) for a long time. Once we found it (them), we begin putting our marks on it (them), in the name of perfection...and that is one sure way of losing it.

© All rights reserved

Friday, 27 August 2010

از اشعار دیگران

In our garden
دلم

آن لحظه كه دست هاي جوانم

در روشنايي روز

گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت

دلم سايه اي بود

ايستاده در سرما

كه شال كهنه اش

را گره مي زد



زنده یاد حسین پناهی

Wednesday, 25 August 2010

Tuesday, 24 August 2010

The most effective sunscreen is a man!

Mashhad, Iran

... and he can block the sun so efficiently that you end up freezing to death!

قویترین ضد آفتاب دنیا یه کرم نیست، اون کسیه که خیلی راحت می تونه خورشید زندگیت رو سد کنه و تنهات بذاره وقتیکه بدنت یخ کرده


© All rights reserved

The Quran (electronic version)

A friend forwarded this link; it’s an electronic copy of the Quran. Liked it so much, I decided to keep a copy for myself here.


این قرآن الکترونیکی را یکی ازدوستان برایم ایمیل کردند، به نظرم کار خیلی جالبی آمد. ببینید و قضاوت کنید


http://www.quranflash.com/en/quranflash.html

http://tanzil.info/

Saturday, 21 August 2010

سلسله مو

اینو جایی دیدم، حیف بود با شما شریک نشم. گویا این از اولین آهنگهای زنده یاد هایده ست. با معذرت از کسانی که نمیتونن سایت رو باز کنند
http://www.iranian.com/main/2010/aug/haydehs-first-song

Friday, 20 August 2010

My old photo


Manchester, UK
After rain
Originally uploaded by Shahireh

Thursday, 19 August 2010

Linger

You wait and wait
for seconds, minutes, hours, days, weeks, months, years
...
what difference it makes
for how long you wait
sometimes you are in such a hurry for waiting
that you even forget to wave goodbye
to your life as it passes by
and
all because you are waiting
for someone
who keeps you waiting for
I
I
L O N G




© All rights reserved

Wednesday, 18 August 2010

به گل آفتاب گردانم

Mashhad, Iran

"من پری کوچک غمگینی را می شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد"

و هر شب به گل آفتابگردانی مغمومتر از خود که زندانی خاک مرطوب مزرعه ای دوردست است، مینگرد. پري كوچك تنپوش غمش را بر شاخه خمیده درخت فراموشی میاویزد و برای گل آفتابگردان که سرش را در برگهای پلاسیده اش مخفی کرده تا ماه را نبیند نسیم را با آوایی از جنس امواج آرام اقیانوس می آلاید
گفتم که "من پری کوچک غمگینی را میشناسم؟" نه! اشتباه گقتم من آن گل آفتاب گردان را میشناسم


© All rights reserved

Tuesday, 17 August 2010

فداکاری مخرب

London, UK

می گفت می خواد آروم آروم موقعیت رو برگردونه به عقب، به قبل از آشنایشون. فکر می کرد که اینطوری بهتره وبا حذف خودش از معادلۀ ارتباطاتشون، آرامش گم شده رو میتونه به یارش هدیه کنه. نظر منو خواست. چی باید می گفتم؟ چی می تونستم بگم؟ همین دو سال پیش بود که می پرسید برای جلب علاقش چکار می تونه بکنه. بهش گفتم که شما به درد هم نمی خورین، گفتم این دوستی دردسرساز میشه، ولی قبول نکرد و در خواستش مصر شد. حالا که دلش رو بدست اورده، از سختی راه میگه. از میلش برای قربانی کردن علاقش به یار، اونم بنام اروم کردنش
منکه هیچ نمی فهمم. نه نمی فهمم! نه اون اصرار در دوستی رو می فهمم و نه این قصد به خداحافظی بی موقع رو

حافظ چه خوب گفته
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادي"
"بازم در پاي در انداخته اي يعني چه


Saturday, 14 August 2010

World’s statistics = آمار جهانی

http://www.worldometers.info/
This world-o-meter displays the world’s statistics as they happen. I found the figures referring to the world population SCARY!!!
What is the purpose of all these comings and goings?


"Birth and death are not two different states, but they are different aspects of the same state. There is as little reason to deplore the one as there is to be pleased over the other."
Mahatma Gandhi

این آمار جهانی (مخصوصا ارقامی که به رشد جمعیت مربوط میشه) هم جالبه، هم ترسناک و هم آموزنده. یاد اون شعری افتادم که فکر کنم از هوشنگ ابتهاج (سایه) هست
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ"
"زین گونه بسی آمد وزین گونه بسی رفت
________
الحق هم که بسی آمد و بسی رفت



مثلا به نام عشق

Khorasan, Iran
Trust is the building block of every relationship, without it no union is stable. Lying to your partner to protect your relationship is perhaps one of the most bazaar ways of fighting for your love. It rarely works!

اینو تو یه ایمیل خواندم که عنوانش شرط عشق بود: اول داستان رو بخونین تا بگم

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد"
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید
موعد عروسی فرا رسید
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باش
 بیست سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود
"همه تعجب کردند و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

خب خواندیتش؟ فکرشو بکنین، 20 سال بهت یه دروغ به این بزرگی بگویند، تازه سرت منتم بگذارند که شرط عشق رو بجا اوردن!!! داشتم فکر میکردم که چه خوب که اون عروس "نازیبا" من نبودم، وگرنه به هر بدبختی هم شده بود، از اون دنیا برمیگشتم با همون عصا محکم می کوبیدم تو سرش. ببخشین این پست کمی به خشونت آلوده شد!  یکی نیست بگه اگر معنی عشق کور است را درک کرده بود، نیازی به تظاهر نبود. با عشق همه چیز زیباست، حتی نازیباها. کاش بجای دروغ ازدواج با عشق مد بود

خدایا آدما رو از شر چنین عاشقای کوته فکری حفظ کن

+++
برای خواندن پست بعدی در این مقوله اینجا کلیک کنید


© All rights reserved

Too tired to write; yet too eager not to write!

I've just returned from a trip; haven't had a chance to unpack yet. Holding a mug of tea in one hand, I am typing away even-though my brain is too tired to co-operate. Still, I'm here; and all because I want to say: Hi!

تازه از سفر برگشتم. هنوز خسته راهم. حتی وسائل داخل چمدونا هم کامل سرجاشون نرفتن. یک لیوان چای تو دستم، یک دستی رو صفحه کیبورد (این فارسیش چی میشه؟ اگه بگین، ممنون میشم) مشغول تایپم. هرچند که فکرم خسته تر از اونه که بخواهد برای خلق یه نوشته استارت بزنه! فقط اومدم که بگم سلام، خیلی دلم تنگ شده بود
خب برم کمی بخوابم