Pages

Saturday, 14 August 2010

Too tired to write; yet too eager not to write!

I've just returned from a trip; haven't had a chance to unpack yet. Holding a mug of tea in one hand, I am typing away even-though my brain is too tired to co-operate. Still, I'm here; and all because I want to say: Hi!

تازه از سفر برگشتم. هنوز خسته راهم. حتی وسائل داخل چمدونا هم کامل سرجاشون نرفتن. یک لیوان چای تو دستم، یک دستی رو صفحه کیبورد (این فارسیش چی میشه؟ اگه بگین، ممنون میشم) مشغول تایپم. هرچند که فکرم خسته تر از اونه که بخواهد برای خلق یه نوشته استارت بزنه! فقط اومدم که بگم سلام، خیلی دلم تنگ شده بود
خب برم کمی بخوابم

3 comments:

  1. رسيدن به خير....خوش بخوابين
    :)))

    ReplyDelete
  2. عليك سلام
    :)
    ميشه : صفحه كليد

    ReplyDelete
  3. mamnoon dostan-e gerami
    ;)

    baray rahnamayi (safhey klid) ham mamnoonam

    ReplyDelete

Note: only a member of this blog may post a comment.