Pages

Monday, 10 May 2010

غم مخور

Stockport, UK

Sometimes you need someone to tell you, don't worry. This poem by Hafez just says that (in a poetic way, that is)

بعضی اوقات یکی رو میخوای که بهت بگه غم نخور. چه اقبالی اگه گوینده حافظ باشه
______

يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل
در سر کشي اي مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نوميد چون واقف نه‌اي از سر غيب
باشد اندر پرده بازي‌هاي پنهان غم مخور

اي دل ار سيل فنا بنياد هستي برکند
چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور

در بيابان گر به شوق کعبه خواهي زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغيلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد
هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
جمله مي‌داند خداي حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌هاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

2 comments:

Note: only a member of this blog may post a comment.