Pages

Thursday, 29 April 2010

Memories over a cup of tea = خاطراتی با استکان چای


نور خیره کننده بر کجاوه رود به شوق دریا شتابان میرفت

River carried the light over the threshold before entering the bridal chamber of sea.

© All rights reserved

Saturday, 24 April 2010

حال و احوال

Torghabeh, Khorasan, Iran

کمی تا قسمتی دلگیرم، خشمگینم، دلتنگم وغمگینم. امروز نمی گویم که خوبم، نه! نمی توانم این را بگویم. ولی نمی خواهم دلت برایم بسوزد، یا برایم نگران بشوی. نمی خواهم مثل یک بچه گولم بزنند که "همه چیز درست خواهد شد". حتی نمی خواهم  این اعتراف را کلامی حساب کنی محتاج پاسخ. نمی خواهم راهی پیش پایم بگذاری. فقط میخواهم گوش کنی 

Today, I won't say that I'm OK, I cannot.
I don't want you to feel sad or sorry for me, neither want to be fooled that “all will be fine, soon”. Don’t need you to suggest a solution. Just hear me out!

© All rights reserved

Thursday, 22 April 2010

Crash


In our house

سر قرار، پای همون دیوار آبی همیشگی ایستادم. دستهام رو تو جیبم فرو میکنم تا سرما رو کمتر حس کنم. خورشید بی رمق تو آغوش آسمون جابجا میشه و با تعجب نگاهم میکنه. ولی من میدونم که میاد

I’m still waiting by the blue wall, forcing my hands into my pockets to keep warm. The pale Sun gets further away from the horizon and gives me a surprised look; but I know HE WILL COME.

© All rights reserved

To wake up your brain

This is a fun test for brain activity
try the test, it's addictive, though
Good luck
;D

http://www.humorsphere.com/fun/8787/colortest.swf

این تست که به پروسه اطلاعات درمغز ربط دارد، را امتحان کنید
در بالای هر صفحه کلمه ای نوشته شده
خود کلمه مهم نیست، باید به رنگ اون توجه کنید
و روی دگمه ای که اسم رنگ نوشته شده کلیک کنید
در پایان نمره ای هم بهتون داده میشه
با چند بار تمرین حتما میتونید 100% بگیرید
موفق باشید

Wednesday, 21 April 2010

از نوشته های اینترنتی

Manchester, UK
متن زیر نوشته من نیست، از طریق پست الکترونیکی دوستی به دستم رسیده
به نظرم جالب آمد، دوست داشتم با شما هم شریک شوم
_________________________________


بهرام وخشور - پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست،
توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند:
خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشينتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان.
اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه.
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در زندگي شلوغ هم ، جائي برای صرف يك فنجان قهوه با یک دوست هست! "

حالا با من یک قهوه میخوری؟

Tuesday, 20 April 2010

Can U help!

Kish, Iran

I’ve just realized what my life is short of
The fairy godmother
Now all that remains is finding her
which shouldn't be difficult!
!این متن یک جورایی میگه که همه چیز حله، البته از در آخر

Friday, 16 April 2010

دست مریزاد

I watched “No one knows about Persian cats” yesterday, the Cannes Special Jury Prize winner and London Film Festival hit about the vibrant underground indie music scene in Tehran. See the film reviewed by Jonathan Romney here

The bitter humorous manner that was used to deal with serious matters and hardship kept me captive throughout. The ending was particularly strong; everyone remained silent till at least the middle of the credits, something that I’ve never experienced before. Still affected by some of the scenes that were based on real events and real characters, I can’t stop thinking about those who have kept art alive despite all odds. I'm greatful for their gift to us.

جای دوستان خالی دیشب فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد" را دیدم. تعریفش رو قبلا شنیده بودم، فیلمی که به گروههای زیرزمینی موسیقی غیر مجاز در ایران پرداخته بود، جوایزی که فیلم برده بود و این واقعیت که در سینمای انگلیس به تماشای فیلم رفته بودم هم بیانگر این بود که فیلم درخور توجهی را خواهم دید. البته ناگفته نمونه که فیلم خیلی بهتر از اونی بود که تصورش رو داشتم. عمیق بود و به خیلی از مشکلات اجتماع اشاره داشت. طنز سیاه (اگه کسی لغت مترادف مناسبتری میدونه، راهنمایی کنه ممنون میشم) فیلم ابتکاری بود و با استناد به عکس العمل خودم و دیگرانی که در سالن سینما حضور داشتند، موفق. در لحظه پایانی فیلم هم سکوت سنگینی سالن سینما رو در بر گرفته بود و تا لیست اسامی عوامل دخیل در تهیه و اجرای فیلم به نیمه نرسید شکسته نشد. نه کسی سالن رو ترک کرد و نه کسی حرفی زد، تا به حال چنین چیزی رو تجربه نکرده بودم

دوست داشتم چند خطی در این باره بنویسم، که هم اعترافی به علاقه ام به فیلم باشد و هم به مطلبی که با دیدن فیلم ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود بیردازم. اونهم مشکلات هنرمندان / هنر دوستان برای فعالیت در رشته هنری مورد علاقه شان در جامعه ای که خیلی از مسئولینش نه تنها هنر پرور نبودند بلکه شاید هم تا حدودی هنر ستیزی را پیشه خود دانسته اند

مشکلات سر راه کسانی مثل استاد شهریار، نیما و فروغ فرخزاد را همیشه در ذهن داشتم ولی شاید کمتر به زمان کنونی فکر کردم. حقا که آدم در دیار ما باید عاشق هنر میبوده و باشد تا بتواند سختیهای قدم برداشتن در این وادی را تحمل کند و به قول حافظ سخت جون باشد

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم نخور

باری این فقط یک خسته نباشید بود به همه کسانی که باید با تندیهای خار مغیلان بسوزند و بسازند

Tuesday, 13 April 2010

دمی به یاد جهان


Jahan(an Iranian singer) has left us at the age of 55!
May God bless his soul
روحش شاد و یادش گرامی

Old Persepolis

I saw this old photograph of Persepolis (takhte jamshid), and wondered what'd happened to all these artefacts. Today the land stands half empty compared to this.

این همه ستون، سرستون و بقیه سنگها الان کجا هستند

http://entertainment.webshots.com/photo/2032574900104213880eUloPr

Rest assured = خیالت تخت

I won't leave U!
Originally uploaded by
Shahireh


Did you want me to say, “I won’t leave you”?
Consider it done!
I WON’T LEAVE YOU

دوست داشتی که بهت بگم تنهات نمیذارم
پس گوش کن: تنهات نمیذارم
به همین سادگی
© All rights reserved

Monday, 12 April 2010

Sharing the space

Sharing the space
Originally uploaded by Shahireh

Endangered activities!

-“Flying in a built-in area?” Officer said to the bird as he was shaking his head in dismay.

-“Sorry, officer. Didn’t realize that I was in a no flying zone!”

-“Are you telling me that you are flying without paying attention to the shadows?”

-“Shadows sir!”

-“Yes, shadows. Can’t you see that you are the only creature with no shadow? Let me have your flying licence. This will cost you three points.” The officer recorded the birds’ details in his notepad and walked away leaving the confused bird behind.

A silly story, maybe; but we need to learn how to share the space before it is too late!

Friday, 9 April 2010

Spring, robin and barbwire

Stockport, UK

Spring will visit everywhere
Even the land beyond the barbwire

بهار به همه جا سرک خواهد کشید
حتی به سرزمینهای آن سوی سیمهای خاردار

بادام خوشبخت

Shandiz, Khorasan, Iran

امروز گریزی داشتم به استراحتگاه بادام خوشبخت
بادامی که چند بار تا مرز له شدن پوستش و خورده شدن مغزش رفت
ولی سالم، اونم با یک لبخند فاتحانه رو لبش برگشت
یادم اومد که گفته بودم
کاش منهم یک بادام بودم
یک بادام خوشبخت

Thursday, 8 April 2010

How to wash strawberries

I watched this video and thought you might want to see it, too.

Although in washing the fruit I'm not sure about: adding what I call a copious amount of soap and cutting off the flesh on top. You make your own mind.

http://www.star-k.org/cons-appr-vegetables-videos10.htm

لینک بالا طرز صحیح شستن توت فرنگی را نشان میدهد
اگر چه در مورد اضافه کردن مقدار زیاد مایع شستشو و دور ریختن قسمت بالای این میوه مطمئن نیستم

Wednesday, 7 April 2010

On our way

Wales, UK

بعضی اوقات حتی از دست آسمون هم جز بارش کاری برنمیاد

Sometimes even the sky can’t stop crying


© All rights reserved

Rising on the wall

Wales, UK

You grow and grow, still nothing
The more you progress, the lower you get!
I’m tired of this unjust fate

می جنگی، می جنگی و بازهم، ولی هیچ
هر چه بیشتر پیش میری، بیشتر به زمین نزدیک می شوی
از این رسم سقوط، از این ناعادلانه ها #دل_گیرم

© All rights reserved

Monday, 5 April 2010

Wales, UK
هوایی پاک و خنک اکسیژن را به شیب ریه ها می ریخت
نرده هایی که گوشه جنگل را مرز بندی کرده بودند
محکم بر جا ایستاده بودند
و اهمیتی به دوچرخه ای که بهشون تکیه داده بود نمی دادند

Friday, 2 April 2010

گرگی در لباس دوست

Cheshire, UK


حرفهاش به پوچی یک هذیانه، انگار تب داره
صورتش رو با نقاب پوشنده، به خودش شک داره

مثل ترکیب خنثی عطرهایی که نه مردانه ست و نه زنانه
شوخیها و حالاتش رایحه گیج کننده عجیبی داره

تردید دارم که سالم باشه، فکرش بیماره
یا راه دوستی رو نمیونه و یا اینکه آزار داره